ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

۴۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بوی سیب» ثبت شده است

حول حالنا بخوان دلم،
که جهان در تب و تاب است و بهاران در راه...
خورشید که طلوع کند، ورق میخورد این سالهای بی رونق و سیاه...
و هر سال که از راه می رسد،
شیدایی مرا، زبانی نیست در شرح پریشانی و حیرت اندوه بارِ روزگار بی تو بودن ها...
تا واگویه کند حجم تنهایی بشر را؛
اما خوب می دانم که این روزهای شکوفه های سپید،
و برگ های سبز امید،
فردای آمدنت را می دهند نوید...
و من چشم بر راهم...
چشم به راهی که، گرفتار ابتدای زمین است و انتهای نگاهش، آسمان را می جوید...
و نغمه ی دلش می خواند، "ای روزهای روشن در راه" ...
من خوب میدانم که، او می آید تا در کوچه ی تنگی که؛ عطر یاس در آن جاریست...
رایحه ی جانفزای بوی سیب را به انار دلها ببخشد...
خوب می دانم هزار و سیصد و بی تویی ها، هرگز مبارک نیست!...
اما، اینک در آستانه ی رویش دوباره ی عالم...
روزها نو می شوند و دل، کهنه ی عشقِ تو...
و من هفت سین مهرت را، بر سفره ی دل، می چینم...
و سر می سایم بر سینه ی آسمانت و...
سجده ی عاشقانه ای را می طلبم، تا...
سرچشمه ی نورت را مهمان شوم، و...
سر تعظیم بر تقدیری فرود می آورم؛ که جز برکت و مهربانیت در آن جاری نیست... و آن گاه ...
سبزترین نگاه تو را بر وجود خاکستر نشینان خواهم دید، وقتی از ابر بی کرانِ رحمتت،باران ببارد...
و پس از فرو ریختن قطره قطره، ندبه های باران، بر سرزمین فراق و هجرانِ یاران...
سلام بر بهار دلها و خرمی دوران...
سلامی بی پایان...

 

۶ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۲ ، ۱۷:۲۸
ریحانه خلج ...

در شبِ یلدای هجران،

از فراقِ کربلایت، حافظ بخوانم یا لهوف؟

خودت بگو؛

قصیده ی بی روح، تلخ تر از این؟

مثنوی اندوه، بلندتر از این؟

همه رفته اند و من تنها ماندم...

آهی سرد دارد دلــم؛

چه بگویم؟

در اوج دلتنگی ها، باز هم جاماندم...

 

 

۸ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۲ ، ۲۱:۳۱
ریحانه خلج ...

نقطه.

همیشه یعنی تمام...

اما

اینجا وقتی من نقطه. می گذارم یعنی،

این بار تــو تمامش کن!

 تا بعد از نقطه. 

از سرخط دوباره با تـــو، آغاز شوم...

 

 

 

کربلای تو، فقط یک نقطه. دارد...

راز خون در یک نقطه فاش شد...و عشق در کربلا به مسلخ رفت...
و از این رو تا ابد؛ عشق تنها یک نقطه دارد و آن نقطه هم بهشت زمین کربلاست...

۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۲ ، ۱۱:۵۲
ریحانه خلج ...

گویند که تاریخ، عبرت آموزی است که تکرارش نشاید... و من هنوز نمی دانم کجایِ تاریخ عاشقی ام، بی تو و عشقت؛ طی شده_تا به شرح آورم بی تکرار بودنِ این همه دوست داشتنت را... تو، تاریخی ترین عشقِ عالمی که، مورخانِ حدیثِ عشق، از تفسیرت در مانده اند... و جهانی مبهوتِ هزاران هزار، ورق از غزل های سرخی است که؛ عاشقانت در رسای تو سروده اند... و  در این مرثیه های محزون و  مدام، هرگز قلمشان خشک نگشته و هر بار که از تو نوشتند، عطشان تر از پیش، حولِ محورِ جنونِ آسمانی عشق ، سر به شیدایی گذاردند و چون تشنه ای که هرگز سیراب نمی شود، در پی زمزمِ نام و یادِ تو، کربلایت را طواف کردند...

و دوباره بازگشتند و بال در آن آسمانِ عشقی گشوند که پرندگانش، یک به یک کُشته ی عشقِ تو بودند... همان هایی که هل من ناصر تو را لبیک گفتند و به یاری ات شتافتند در روز خون... و از این رو، اینک قرن هاست بال هایی دارند که رشک بال ملائک شده اند...

و همین رازِ سرمستی را صاحبانِ تاریخ های عاشورایی در جغرافیایِ کربلاییِ تمامِ سرزمین ها، همواره و بی دریغ جرعه جرعه از خون خویش تا نهایت نگاشته اند که علی الدوام عشقِ تو، تکرار شود در تاریخ... و چگونه فراموش می شود عشقی که برای ثبت آن، از مُرکبِ دل و جوهری از خون برگرفته اند، تا به نگارش در آورند رسم این دلبری و دلدادگی را... و تکرارِ همیشه ی این تاریخ، تنها آرزوی مکرر و جاودانی است که، در دلِ منِ شیدا، مدام تکرار می کند تو را، بی هیچ فراموشی...

که اگر عالم؛ جغرافیایی از کربلاست،

بدان که به تاریخِ دلِ من، همیشه عاشوراست...

پس بخوان ذکر مدام ِ دلم را که... عشق است حسین ... و حسین است عشقِ من...

 


۵ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۲ ، ۱۶:۵۷
ریحانه خلج ...

باور کن که خط به خطِ این همه دردِ بی تویی را، بدون اشک نمی توان نگاشت، وقتی یک دنیا بغض دارم و هنوز سیاه ماتمِ تو می پوشم و هواییِ تو که می شوم، سرشارم از اشک...

و دلخوشم به اینکه هنوز اربعین،در راه است و می توانم در غمِ بی انتهای تو، بمیرم و هلاک شوم در دلِ روضه های شش گوشه ی دلبرم...

بخوان مرا که بیایم و بمیرم، برای ذره ذره ی پیکرِ اربا اربای علی اکبرت... و دوباره زنده شوم به عشقت، و باز بمیرم برای قطره قطره، خونِ زلالِ علی اصغرت... و آنگاه پیکرِ نیمه جانم را بکشم به علقمه و با هزاران آه ... بمیرم، برای تو اربابِ خوبم که عطشِ بی برادری، کمرت را شکست...

من تو را به حال خرابِ دلم، به داغ جگرسوزِ کاروان در خرابه و به خاتون سه ساله ات... به اشک هایِ جاری از چشمانِ خونینِ حضرت بارانم، تو را به بی پناهی کاروانِ بی قافله سالارت که، یک اربعین راه بلندِ عاشقانه زینب را، دل به فرمانِ خورشیدی بر نی، در فراز و نشیب در نوردید و جز زیبایی ندید... سوگند می دهم، و تو را به پریشانیِ مادرت، در صحرای محشر سوگند می دهم که، دوباره بخوانیم تا بیایم و کنار تّلِ هجران زار بزنم و  چشم بدوزم به گودالِ فراقت... و بمیرم برایِ بی قراری های دل زینبت، که بی ح س ی ن شد، ارباب...

 

هوای ح س ی ن ، هوای حرم...نفس نزنم... نفس نکشم... بدون تو، یا سیدالشهداء...(+)

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۲ ، ۱۵:۴۳
ریحانه خلج ...
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما