ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

 

دست ها، خالی... چشم ها، بارانی... و گام ها، پر از امید...

هر سه، در یک دلِ مجنون، بی قرار و شیدا...

مقصد: کوی لیلا...

به بهانه ی دیداری که تا ابد، مژده اش رهایی از روز آخر است...

آن روز که؛ همه نه در خیال و رویا، بلکه در حشر گِرد آمده اند به عزمِ تماشا...

و در روز بلندِ تنهایی...

 اینجا، همان بهشت امنِ من است که وعده داده ای...

و تمام دنیای دلتنگی ام این روزها، به نظری از تو بند است،

و من دلــ را بسته ام؛ به تار مویی از نگاهت...

که نگاهت،

صراط روشن است و رستاخیز بی خوف...*

 

انیس النفوس

 

* امام رضا (علیه السلام):مَن زارَنی عَلی بُعدِ دارِی، أتَیتُهُ یَومَ القیامَةِ فی ثَلاثِ مَواطِنَ حَتّی
هر کس با وجود دوری سرایم به دیدار من آید،روز قیامت در سه جا به نزدش می‌روم تا او را از ترس و وحشت‌های آن‌ رها سازم:
أُخَلِّصُهُ مِن أهْوالِها:
1.إذا تَطایَرَتِ الکُتُبُ یَمیناً وشِمالاً،
هنگامی که نامه‌های اعمال به راست و چپ پراکنده می‌گردد...
2. وعِندَ الصِّراطِ،
بر پل صراط...
3. وعِندَ المیزانِ.
و هنگام سنجش اعمال...
الخصال،‌ ج 1، ‌ص 168

-----------------------------------------------

کاش پاسخ بدهد دست کریمانه ی تو

این همه شاید و کاش و اگر و امّا را...

خواب دیدم که در آغوش ضریحت هستم

کاش تعبیر کند یک نفر این رؤیا را...
حسین سنگری

+جرعه ای از باران وصال؛ نصیب ماست روز میلادش ان شاءالله، بی شک اقیانوس نگاهش را برایتان آرزو خواهم کرد... یا علی...

 

۸ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۲ ، ۰۳:۰۱
ریحانه خلج ...

بانو به اعجاز کلمات، لبِ دوخته را جادو کن...

قلمی از نور و باور، بر خطوط تاریک ذهن بنشان ،

و این منِ در خود فرو رفته را ، وادار کن به ایستادنِ دوباره...

و امشب این "من" پُرم از حرف هایی که تو در آن لبریزی...

و سخت است که واژه ها را بگویم، بر جوهرِ قلم نتراوید،

که این لام را تا کام، مجبور به سکوتم...

در خلوتِ من، انبوه یادت، چون فریادی جاریست...

ومن؛ می گریزم به سمت سکوت...

و در سکوتِ خیالم،

همیشه تو را دارم...

و این "من" ، چقدر دوستت دارم...

 

 

 

۱۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۲ ، ۰۱:۳۱
ریحانه خلج ...

گاه او هست و تو هستی و دنیا، همه عشق است...

گاه، تــو نیستی و...

او می رود و ...

حرف های دلم، تکراریست ...

گاهی عشق هم، ترکیب می شود با واژه ی از جنس آه...

و گاه و بی گاه های بسیاری که،

بی تـــو،

نفسگیر می شود در من،

حتی، آه...

و رازهاست،

در این

گاه و بی گاه های عالم،

که حکمتش*، ندانی...

...هیچ...

 

 

*(+) یُؤتِی الْحِکْمَةَ مَن یَشَاء وَمَن یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْرًا کَثِیرًا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الأَلْبَابِ ...بقره/269
به هر کس که بخواهد حکمت مى‏ بخشد، و به هر کس حکمت داده شود، به یقین‏، خیرى فراوان داده شده است‏؛ و جز خردمندان‏، کسى پند نمى‏ گیرد.

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۲ ، ۰۳:۴۵
ریحانه خلج ...

این روزها چقدر لازم دارم دور تا دورت بگردم و غرق شوم توی حرف هایت... همه ی حرف های تو را دوست دارم... اصلا حرف زدن تو، یک جوری عجیب دل را آرام می کند... قبل ترها، همیشه حرفای تو را که می خواندم و می رسیدم به تکرارهایت، از خودم می پرسیدم چرا انقدر تکرار می کنی و مدام تذکر1 می دهی..

اما این روزها خوب می فهمم بعضی از حرف ها انقدر نابند که هزار بار هم تو بگویی و من بشنوم، باز هم سر وقتش که برسد تازه ترین حرفِ عالم است که باید می شنیدم... این روزها چقدر محتاج چشیدن طعم این حرف های ناب توام... هر بار می نشینم پای حرف هایت انگار زنده میشوم و دوباره از نو جان میگیرم... و چقدر لازم دارم یه دل سیر، تو بلند بلند؛ بگویی و من بشنومت... یادم باشد این یکی را آنقدرها که دوست دارمش، قاب کنم و بکوبم درست، میان دلم... راستش را بخواهی حرف از دوست داشتن گذشته، گر چه میدانی من فراموش می کنم، اما سخت محتاج شده ام که به گوشِ دلم، این حرفت را آویزه کنی برای همیشه...

چه بسا از چیزی خوش‌تان نیاید و خیرتان در آن باشد و چه بسا چیزی را دوست داشته باشید و شرّ شما در آن باشد. و خدا می‌داند و شما نمی‌دانید... (+)

شاید تازه حالا فلسفه ی آن همه تکرارت را می فهمم... وقتی می خوانمت در اوج فراموشی ها یادم می آید که باز هم عجله2 کردم... این روزها فهمیده ام که باید بیشتر خودم (+) را با حرف های تو، بشناسم...

 

1. إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکرٌ لِّلْعَالَمِینَ... ص/87
 این قرآن براى همه عالمیان تذکر و بیدارى است ...

2. وَیَدْعُ الإِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءهُ بِالْخَیْرِ وَکَانَ الإِنسَانُ عَجُولاً...اسراء/11
انسان [ بر اثر شتابزدگی ] بدیها را طلب می کند، آنگونه که نیکیها را می طلبد؛ و انسان همیشه عجول بوده است.

 

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۲ ، ۰۴:۳۳
ریحانه خلج ...

در این شبِ ظلمانیِ پیکار... با این همه مصائبِ خونبار...

تا نیایی، کی شوند بیدار؟ یک دنیا گرگِ خفته و خونخوار...

 

شاعر نیستم تا تو را، بسرایم اما...

این روزها که با خون، مشقِ عشق در دمشق می نگارند...

این روزها که هر نسیم از عطرِ رایتی بر فراز گنبد؛ خبر می آورد...

و این دست و چشم ها که تو را در انتظارند...

و خون های سرخ، که بر کرانه های جاودانگی ندا سر می دهد...

همه تو را می خوانند،

تا طلوع صبحِ آمدنت را، به افق عاشقی،

از مناره های سپیده ی سحر، اذان دهند به شیدایی...

و به گوش آفتابِ رویت برسانند که...

دلدار ما بیا، دنیایِ ما ابریست...

نوای باران(+)

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۲ ، ۰۴:۱۵
ریحانه خلج ...
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما