ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

یعلمون ظاهرا من الحیاه الدنیا و هم عن الاخره هم غافلون/خطبه متقین نهج البلاغه

مردم تنها به امور ظاهرى زندگانى دنیا آگاهند و از عالم آخرت و ثواب و عقاب آن، بى خبرند...

خوب می دانی از راز های عالم سخت بی خبرم... اما حکمت های روشن تـو در برابر چشمان غبار آلودم به همان هواپیمایی می ماند که مرا سخت به زمین چسباند با پرواز نکردنش! و حسرت اوج گرفتن را نیز بر دلم نهاد... جاماندم از آسمان مثل همیشه و سخت در خویش اسیر...!آگاهم کن به اسرارت و معمایی که لاینحل ماند...

پر و بالم بده، که پروازم آرزوست...

 

بده کشتی می تا خوش برانیم
از این دریای ناپیدا کرانه
وجود ما معماییست حافظ
که تحقیقش فسون است و فسانه...

 

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۱ ، ۰۳:۲۹
ریحانه خلج ...

دلم هوای بوی سیب کرده...

میروم تا شاید، بوی سیب در دیار گمنامان مستم کند...

دلم تنگ است... و حنجره ام بغض آلود...

شما کرامتی کنید و راه بغض گلو را با اشک به کاسه های چشمم نشان دهید...

ای شهید،ای آنکه بر کرانه ازلی و ابدی وجود بر نشسته ای ، دستی بر آر و ما قبرستان نشینان این عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش ... ( شهید آوینی ) ...

 

با هر بهانه و هوسی عاشقت شده است
فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است

چیزی ز ماه بودن تو کم نمی شود
گیرم که برکه ای نفسی عاشقت شده است

ای سیب سرخ غلت زنان در مسیر رود
یک شهر تا به من برسی عاشقت شده است

پر می کشی و وای به حال پرنده ای
کز پشت میله ی قفسی عاشقت شده است

آیینه ای و آه که هرگز برای تو
فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است

                                                                                       فاضل نظری

پ.ن:برای اولین بار دارم میرم راهیان نور غرب... شاید آنجا حرفایم را نوشتم و عادت هایم را ترک کردم و این بغض یکساله شکست...نمی دانم شاید که می گویم از این است که هنوز نمی دانم واقعا پذیرفته شده ام یا... منتظر نشانه ام... مرا که میشناسید ایمان نمی اورم و باورم سخت ضعف دارد... همیشه در دل تردید هایم نشانه تو را می جویم ای همه باور من...


۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۱ ، ۰۳:۱۲
ریحانه خلج ...

درد دارد لحظه لحظه ی نبودنت...

و من سرشار از دردی هستم که، از نبودن خویش به آن دُچارم...

تو هستی و همیشه و همه جا با منی...

خوب که می اندیشم...

هر جا نبودنت را درک کرده ام!جایی نبوده مگر ردی از گناه من راه بودن تــــو را مسدود کرده...

حس میکنم هر روز بیشتر از پیش از تو دورم...

فقط ! لطفی کن...تا انقدر دور نشدم که در نظرت نیاییم بیـا...

بیا و نجاتم بده از خویش ...

مگر نه این است که عمریست جدت ح س ی ن کشتی نجات ما بوده و چراغ روشن هدایت بشر؟

اگر من رسم انتظار را نمی دانم، تو که از دردهایم آگاهی...

بیا و چون همیشه راه روشن آینده را برایم ترسیم کن و بیاموز مرا تا راه مرد شدن را بدانم...

می گویند: امروز صبح که بشود بدون تو که نه! با تــــــــو و بدون مـــــــن...

1178 سال است که مردی در انتظار 313 مرد است...

ما را ببخش که، انقدر مرد نشدیم که نامردی عالم را برداشته...

هنوز هم فقط زبان هایمان میچرخد که بیا...

و دل هایمان چون کوفیان با تو نیست...

خط به خط این مثنوی  هزار ساله را هزاران نامرد چون من برایت سروده اند...

و هنوز تو 313 یار

313 جوانمرد را از میانمان نیافتی برای همراهی...

هنوز هم تنهاترین تنهایی، میان تن ها…

حالا که مرد نیستیم،همان به که دم از درد نزنیم...

 

 

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۱ ، ۰۳:۵۴
ریحانه خلج ...

دیر نباری بارانم...

می ترسم در اندوهت، و در کویر نبودنت...

خشک شود مژگانم...

در جایی چون سراب اسیر و گرفتار امده ایم...

ای حقیقت محض روشنایی ها، کی سیرابمان می کنی و رها از سراب های تردید؟

بارانم ببار که بی تو سالهاست، در حجم تنهایی خشکیده ایم...

---------------

شاید با باران  عشق تو وضو ساختیم بر حجم تنهایی دل...

پ.ن:سالهاست دم از انتظار باران دلها می زنیم...

امسال هم، چشمان ما به چراغانی دشتهای انتظار است و باز هم در میان این همه نور مصنوعی و در حجم تاریکی محض کویرِ تنهایی ها در پی نور حقیقی تو می گردیم... این بار تشنه تر از همیشه بر پهنه ی دیجور هستی، باران نگاه تو را می طلبیم... و دل می گوید  اگر طالب نگاه خورشیدیم باید که رنگ نور بگیریم با وضویی ناب از چشمه سار باران ابدی... و کسی چه میداند؟ شاید این راه (+) آغازی باشد بر باران رحمت دوست...

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۱ ، ۰۲:۳۵
ریحانه خلج ...

و این روایتی دیگر است...

وقتی گل لیلا پرده برگرفت از سیمای پیامبر گونه اش...

رعشه افتاد به جان هرچه خاموشی است، که_ نور رسول مهر گویی دوباره به میدان شد!

 

به بزم عالم، منظری از عشق پدید آمد میان دو نور...

و سرمستی ما، همه از پیاله های نورانی عصرِ عاشوراست...

چنان غرق مِی شدنم آرزوست، که همگان به عشق نورتان مجنونم بخوانند...

خوشا آن که دل را محفل دلدار کرد...


 

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۱ ، ۰۲:۵۵
ریحانه خلج ...
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما