از خاطرات دیروز، موانع امروز و اتهامات فردا ...
احساس نزدیک بودن من به تو، در نظر دیگران است!!!
این که می گویم کزافه نیست... گرچه در نظر خودم محال است که...
همگان فکر می کنند که به تو از همیشه نزدیکترم...
اما به نظرت من ساده به همین نگاهشان دلخوش باشم کافیست؟؟؟
فرشته از قلم دکتر علی شریعتی نوشته بود:
"بدنیا آمده ام که انسان باشم همین ! نه فرشته و نه حیوان ...
یک انسان با همه نقص ها و قدرتهایش
بر آنم که همواره از انسان بودنم لذت ببرم و دفاع کنم
و این چیز کمی نیست..."
اما من... می اندیشم به این دنیا آمدن دست هیچکس نیست ...
اما زندگی کردن و چگونه زیستن در اختیار ماست ...
و انسانی که تو میخواهی چیز کمی نیست که فرمان دادی بر آن سجده کنند...
و بالاتر که بیاندیشی باید انسانی شوم که خودم بتوانم از خویش دفاع کنم آنهم در دادگاه عدل تو...
گرچه حساب و کتابم هیچگاه خوب نبوده اما گفته اند به حساب خود برسید پیش از آنکه...
عمیقترش می شود...
فکر نمی کنم کسی دورتر از من، به تویی که همه حقایق در درونت نهفته است در این نزدیکی ها باشد...
دورتر از من به تو... و به خویش...
از همین امشب عهد کردم دیگر پیمان نشکنم...
من دلــم را طواف می دهــم ، بر گرد آتشی که تـو در جانم روشن کرده ای ...
تکه ای خاکستـر کوچک کافیست تا دل سوخته حرمت پیدا کند در حریمت...
و همه جای عالم حریم توست...
شاید باز امشب فرصت تولدی دوباره باشد؛ کسی چه می داند...
و من ، یکبار به دنیا می آیم و خاکستر می شوم...
تا راز حضور تو را بدانـم ...
ققنـوس من امشب شاید پرواز دوباره ای را به نظاره بنشیند...
و شاید هم پر بگیرد به سوی زیستنی متفاوت همچون نسلی پر و بال سوخته و هجران کشیده...
و... گاهی هم پیش می آید... یکی از خودم می خورم، یکی از دیوار!
و ساده تر از این نمی توان محاسبه کرد...
که...
اگر تو را از من فاکتور بگیری!!! حاصل صفر می شود...
خودت مثل همیشه نشانه ای برایم بفرست تا صفر نشوم...
این ظرف محدود و کوچک من است که رحمتت در آن ادراک نمی شود...
اما تو هیچگاه از (من) فاکتور نگرفتی تا به صفر مطلق برسم...
این را از همان نگاههایی که گاه به گاه درکشان می کنم فهمیده ام...
ایکاش دوباره پیمان نشکنم ...