ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

۱۲۷ مطلب با موضوع «سکوت نگاره» ثبت شده است

حجم اندوهِ دل آسمان که، بالا می گیرد،

دلِ ابر، تاب ندارد...

و قطره قطره، باران...

چون اشکِ دلتنگیِ چشمان...

می بارد از آسمان...

 

 

۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۲ ، ۰۲:۰۵
ریحانه خلج ...

هر شب مشقِ عشق می کردی،

غافل از این که بدانی...

عشق، تکلیف خوبیست برای دلــ...

اما ...

اگر، دلــــِ تو،

همچون دلــــِ او...

همجنس سنگ سرخ نباشد...

 

۹ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۲ ، ۱۷:۱۷
ریحانه خلج ...

در این اشک، چه رازی نهفته است؟

وَه که، چه مرحمِ شور انگیزیست وقتی ندارمت...

این سحر هم؛ لبریز بود از گریه و خاطره...

چند قطره،آرام که نه، اما بارِ دلِ تلخ و خسته ات را سبکتر می کند...

روی همین صفحه مجازی بارها و بارها از تو نوشتم...

و هزاران بار هم ننوشتم و فقط خواستمت...

آخ که راست گفته بودند عشق تمامی ندارد...

عشق ذوب می کند و می سوزاند...

لهیب آتشی می شود که حُرم عطش می آفریند...

اما تمام نمی شود...

نه تو تمام میشوی، و نه عشقت...

انگار فقط من بودم که محکوم شدم به خاموشی و فراموشی ...

اعتراف می کنم که بی تو ، من از ازل تمام شدم...

اما تو هرگز، تا ابد در من تمام نمی شوی...

نقطه.

 

 

۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۲ ، ۰۵:۰۳
ریحانه خلج ...

و هر برگی که فرو میریزد، تن درختِ چشم ها را؛

چون اشک، بر چهره ی خاک است...

و حرف ها،

چون بغض های مانده در گلو، سینه چاک است...

چشم ها، برمدار اشک می چرخد...

و زبان، بر لکنت مدام؛

و جهان هر لحظه،

در انتظار خونین شدن این خاکِ پاک است...

روزشمار خون در گذر است و باز، تقویم جمله های خسته ام،

در اندیشه ی گذر این دقایق، هلاک است...

و ناگهان در چشم برهم زدنی تمام عمر از دل که نه،بلکه از مقابل چشمانم گذشت...

و عمریست که باد مرا با خود برده است به دشتی پر از اشک و برگ...

برده به اوج اندوه، برده به، روزهای تو...

و قرن هاست عمر من، چون خزانی است که، بی بهانه از بی تویی ها آغاز می شود...

اینجا هوای دلم ابریست،اما بی باران،

و چون پاییز لبریزم از حس فرو ریختن های مدام...

بیا و رحمی کن بر منِ خزان زده در این میان...

که در هر پاییز و هر قطره ی باران ...

تو را دوست دارم بی امان...

 

 

 

۳ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۲ ، ۰۱:۱۱
ریحانه خلج ...

ح س ی ن

در میان برگریزان و نسیمِ پاییزی...

لبریز می کنی،

شهرِ دلم را،

ز عطرِ و بویِ نامِ دل انگیزی ...

 

 

راست می گویند، چقدر تـــو نزدیکی...

 

 

۱۱ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۲ ، ۰۱:۲۰
ریحانه خلج ...
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما