روزگار نگاری...
مگر زنجیر مویی گیردم دست ... وگر نه، سر به شیدایی برآرم
دنیاست با تمام معادلات بی حساب کتابش، خوب و بد احوال تو روی همین دنیای بی حساب اثر میگذارد...نه اینکه دنیا را حساب و کتابی نباشد! که محال است و هیچ چیزی را جز با محاسبات نیافریده اند...
این روز ها خورشید برایم کمی زودتر غروب میکند و شبها و تاریکی را بیشتر می فهمم... خوابمان را حسابی و کتابی نیست و شده جزی از حالمان...البته تلاشی هم شاید آنچنان باید و شاید نکردیم برای رفعش...
فقط همین که هستیم زیر نور ماهش و دستمان را گرفته و رهایمان نمی کند خودش یعنی همه چیز...او اندک ما را بسیار می دارد و پندار ما هم دوباره بخشی اوست...دو راهی ها زیاد میسازیم برای این تن های خاکیمان و حتی رویا هم زیاده می بافیم اغلب...
حرفها بسیار است و حوصله شاعرانگی نیست مرا...به تنگ آمدن هم از خصلت عوالم انسان است اگر در دیباچه ی هستی انسان بخوانندمان...
در محضرش سر فرود می آورم به شکرانه که عطایش هماره نصیب بوده و مرا قدرتی نیست نه به بیان و نه به کردار ثنا و ستایشی در خور رحمتش... فقط چنین که او با من مهربان است عالمی هم چنینش دیده اند چون من ؛که غوغای دلتنگی هایشان را حواله می کند به بَرش... چونان که او تنها حسابرس شنواست_ مرا نیز چون همگان امید عطایی دگر باره است از خوان کرامتش، باشد که چون همیشه سزاوار گرچه نبوده ایم از ما دریغ مدارد ...
روز نگاری: یادشان بخیر گنج های معرفتی که هرگز فراموششان نخواهیم کرد... استادان بزرگوارمان که آموخته ها و داشته های امروزمان را پس از مهر خدا از آنان داریم...آنان که با کلام جانشان درس عشق به یکتاترین را به من آموختند ... بی نهایت ارادتمان باقیست گرچه دوریم از نظر، اما بلند آوازه است لسان دلمان تا بگویمشان همیشه در دل و جانند...سپاس و روزتان مبارک...
+یادش بخیر روزهای مدرسه و قیل و قال کودکی...کاش میشد کمی کودک بودم به اندازه ی تمام عمر...
کتاب یا گل ...
همیشه بر سر این دو راهی بودم ...