گاهی برای نوشتنِ حتی اندک از خوبی ها، باید همنشین شد با زمان؛ و در دل دقایقی زیست که، حسِ خوشایند آن خوبی را درک کرد... خیلی وقت ها فرصت ها آنقدرها کوتاهند که در محاسبه نمی گنجند، و چه بسا همین محدود فرصت های اندک را هم، تنها کسانی قدر می دانند که، "هست" های این نیکی ها؛ برای ایشان؛ مبدل به "بود" شده... و حسرت روزگارِ رویایی، و شاید بسیار دور از دسترس ... و اما فرصت بودن با صاحبان خوبی ها همیشه، هر چند هم بلند باشد؛ در تقویم یادگاری های ماندگار عمر، باز هم کوتاه و به یادآوری خاطراتش سبب حسرت است...
و اما اگر خوبان در سرآغازِ دفتر دل، به واسطه آنچه منتشر کرده اند از خیر و نیکی چراغی معرفتی افروخته باشند، هر روز در دل، غوغایی برپاست از فروغی آسمانی و چشم نواز... و آن چراغ، همچون خورشید، نقشی می شود بر بالای تمام روزهای نابِ روزگارت...
همیشه دیماه خاطره انگیز و بی پایان بوده؛ چون در دلِ این ماه، خورشید متولد می شود و سر برمی کشد به تماشای عالم...
و من هر روز که می گذرد، آرزو می کنم خورشید هر کجای عالم که طلوع می کند و از پس هر ابری که سر بر می کشد به آسمان، فقط نور بپاشد و بدرخشد، و با آفتاب رویش و اشعه های درخشنده حضورش؛ انواری را منتشر کند تا همیشه ماندگار، بی هیچی غروبی...
استاد خوبی ها،
خورشید بیست و هشتمین روز این ماه!
طلوعتان مبارک...
روزگارتان سلامت،
و برکتِ روشنی بخشِ وجودتان بی غروب...
تقدیم به استادم مجتبی مجد...
کسی از او آموختم هرگز هیچ کاری را جز برای خدا نباید کرد...