گنج معرفت...
گه گاه باران بر این زمین خشک باران می بارید وقتی تو الفبای مهر را بر دلم نگاشتی...
هر آن که از او آموختم و مرا پذیرفت به شاگردی درس لطیف یاد و اندیشه ی خدا در مدرسه دنیا...
شد استادم...
بی نظیرند و بی تکرار برخی از استادان ...
انگشت شمار هستند استادان بزرگواری که در مدت اندک بی نهایت از آنچه داشته اند را به تو آموخته اند و تو هنوز بیش از پیش تشنه ی کلام و کلاس درسشان هستی... آنچه ما می آموزیم از دستان کارگشاه و قلب های مهرآفرین استادان است نه مغزهایی که پر است از کلمات گنگ و وابسته به کتاب...
و من همیشه دنبال چیزی فراتر از درس و مدرسه بودم... علم کتابهای درسی مرا شیفته نمی کرد...و فقط این کتابهای تاریخ و ادبیات بود که تحمل ریاضی را برای مدت تحصیل به من می داد... درس خواندن را دوست نداشتم اما کتاب خواندن برایم بهترین تفریح عالم بود...
این یک اعتراف تکان دهنده است... شب امتحان تنها شبی بود که کتاب درسی را به دست می گرفتم فقط برای اینکه دیگران فکر کنند درس می خوانم ... که هیچوقت نمی خواندم... و این تظاهر اجباری را پشت نگاههای تیزبینشان حس می کردم اما باز هم ادامه می دادم... اما هنوز نمی دانم برخی درسها اصلا به چه کار ما می آمد که مجبور بودیم بخوانیم و امتحان هم بدهیم برای نمره اش؟ نمودار نمراتم در کارنامه خیلی نوسان نداشت جز یک مورد همیشه متوسط رو به بالا بود اما ادبیات همیشه قله ای بود که هیچگاه دامنه را حس نکرد...
بگذریم...
امروز روز توست...
روز بهترین انسانی که خلق شد برای تربیت انسان و انسان آفرینی دوباره... تویی که الفبای حرف را به من آموختی... تویی که استاد روزهای آغازم بودی... تو گنج پنهان همه عمرم بودی و هر کس به دست تو کشف شد خود را یافت...
کاش نام تو را هم به عنوان بزرگترین مکتشف در تاریخ ثبت می کردند... چون تمام عمرت دست به اکتشاف زدی... و خودت گنج نهفته ای ماندی که کسی قدرت را ندانست...
اگرچه در کلام نمی گنجد و قدرتان در وصف نمی آید و قلم ناتوان را چون همیشه یارای سخنی در اخلاصتان نیست از خوبانی هستید که همیشه ماندگار و محبوب هستید و خواهید ماند...
روز انسان ماندگاری که تولد دوباره شاگردانش را با سر انگشتان خلاق اندیشه ی سرشار از خیرخواهی و خدا دوستی اش رقم زد...
روز تویی که الفبای انسان بودن را در کلاس درس معرفتت آموختم...
و فهمیدم پله پله می توان به ملاقات خدا رفت با خدمت به خلق او...
یادم دادی درس بیاموزم، یاد بگیرم و به کار ببندم...
و گفتی علم بی عمل دنیا و آخرت را نخواهد ساخت...
از تو آموختم اعتماد را و دریغ نورزیدن از آموختن به دیگران...
معبودا از تو می خواهم :
از من انسانی بسازی که انسان بمانم ... تا بگویم شاگردی یعنی فرا گرفتن خوبی ها یت و گام نهادن در مسیر انسانیت... و در عمل نشان دهم که قدر آنچه را به من آموخته اند را می دانم...
استاد بزرگوارم جناب آقای مجتبی مجد...
به پاس الفبای علم و معرفتی که ما را آموختید شما را هزاران درود...
همه با هم برای پیروزی مردم مظلوم بحرین
سه شنبه// ساعت 15 / استادیوم آزادی
//////////////////////////////////
طرح: مرواریدِ آزادی ( الولو الحریه ) :
http://www.naghdnews.ir/image/plan/13689-tarh.html