ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

۱۳۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «باران» ثبت شده است

 

 

 

بوی بی تویی و تنهایی عمق جانم را به زنجیر کشیده...

در این روز های تلخ ...

وزن اندوه هایم، فراتر از تحملم افزایش یافته...

و تنها به نقطه ای روشن دلخوشم...

و  منتظرم این روشنایی اندک_ روزی سبزترین حکایت شیرین روزگارم شود...

دلخوشم به طراوت بارش باران، در این اندوه بی شمارِ زایش دردهای روزگاران...

۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۱ ، ۰۲:۲۸
ریحانه خلج ...

درد دارد لحظه لحظه ی نبودنت...

و من سرشار از دردی هستم که، از نبودن خویش به آن دُچارم...

تو هستی و همیشه و همه جا با منی...

خوب که می اندیشم...

هر جا نبودنت را درک کرده ام!جایی نبوده مگر ردی از گناه من راه بودن تــــو را مسدود کرده...

حس میکنم هر روز بیشتر از پیش از تو دورم...

فقط ! لطفی کن...تا انقدر دور نشدم که در نظرت نیاییم بیـا...

بیا و نجاتم بده از خویش ...

مگر نه این است که عمریست جدت ح س ی ن کشتی نجات ما بوده و چراغ روشن هدایت بشر؟

اگر من رسم انتظار را نمی دانم، تو که از دردهایم آگاهی...

بیا و چون همیشه راه روشن آینده را برایم ترسیم کن و بیاموز مرا تا راه مرد شدن را بدانم...

می گویند: امروز صبح که بشود بدون تو که نه! با تــــــــو و بدون مـــــــن...

1178 سال است که مردی در انتظار 313 مرد است...

ما را ببخش که، انقدر مرد نشدیم که نامردی عالم را برداشته...

هنوز هم فقط زبان هایمان میچرخد که بیا...

و دل هایمان چون کوفیان با تو نیست...

خط به خط این مثنوی  هزار ساله را هزاران نامرد چون من برایت سروده اند...

و هنوز تو 313 یار

313 جوانمرد را از میانمان نیافتی برای همراهی...

هنوز هم تنهاترین تنهایی، میان تن ها…

حالا که مرد نیستیم،همان به که دم از درد نزنیم...

 

 

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۱ ، ۰۳:۵۴
ریحانه خلج ...

دیر نباری بارانم...

می ترسم در اندوهت، و در کویر نبودنت...

خشک شود مژگانم...

در جایی چون سراب اسیر و گرفتار امده ایم...

ای حقیقت محض روشنایی ها، کی سیرابمان می کنی و رها از سراب های تردید؟

بارانم ببار که بی تو سالهاست، در حجم تنهایی خشکیده ایم...

---------------

شاید با باران  عشق تو وضو ساختیم بر حجم تنهایی دل...

پ.ن:سالهاست دم از انتظار باران دلها می زنیم...

امسال هم، چشمان ما به چراغانی دشتهای انتظار است و باز هم در میان این همه نور مصنوعی و در حجم تاریکی محض کویرِ تنهایی ها در پی نور حقیقی تو می گردیم... این بار تشنه تر از همیشه بر پهنه ی دیجور هستی، باران نگاه تو را می طلبیم... و دل می گوید  اگر طالب نگاه خورشیدیم باید که رنگ نور بگیریم با وضویی ناب از چشمه سار باران ابدی... و کسی چه میداند؟ شاید این راه (+) آغازی باشد بر باران رحمت دوست...

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۱ ، ۰۲:۳۵
ریحانه خلج ...

برای رویت هلال روی تو
هرغروب جمعه
به بام ها میرویم
ولی آنچه رویت می شود
هلال عمر ما آدمهاست!...

باران دلها...

دل به ابرها بسته ایم ...

ابرهایی که از آنها امید باران است...

و دل بسته ایم به همان ها که،روزی از میان بروند...

بروند به کناری و خورشید روی تو عالمی را درخشنده کند به ظهورت...

 

پ.ن:حضرت مهدى (ع) را به خورشیدپشت ابر تشبیه کرده اند و این مسأله برمى گردد به حدیثى از خود حضرت که مى فرمایند:چگونگى استفاده از من در غیبت، مانند استفاده خورشید است هنگامى که ابرها آن را مى پوشانند. (بحار الانوار ج ۵۳ ص ۱۸۰)

 

۱۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۱ ، ۱۵:۳۸
ریحانه خلج ...


دستانت مرا در خویش آرامش می بخشد...همان دستانی که به سوی او بلند کردی...

دانه های بلورین من در جانماز تو عاشقانه ترین رازهایت را برایم برملا کرده...

منتظرم تا دوباره در دستانت بچرخانیم...

این بار به ذکری بلند از جنس پایان انتظار...

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم... 

۱۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۱ ، ۰۲:۱۶
ریحانه خلج ...
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما