ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

۴۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بوی سیب» ثبت شده است

دلــــــ از من برگیر... بگذار در این بی دلی ها بمیرم...خسته ام ...آنقدرها که ... حالا که روزهاست نیستی من آرزو می کنمت... چه آرزوی محالیست اما... کاش کودکی بودم در آغوش مهرت جان می دادم... دلم میخواهد دیگر نیایم و اینجا قلمی نچرخانم... نیایم حرفی از تو نزنم... نیایم و اصلا دلم می خواهد همین سحر با شب بیاویزم و در مرگ غرق شوم... چقدر متنفرم از این دلخواهی های خودخواهانه ام...اصلا یک حرف هایی سخت دلم را تکان میدهد و عجیب مرا به خویش می آورد...

کربلا، قصه نیست...

تو، قصه نیستی...

دلتنگی های من، قصه نیست...

غصه های دل من، بی تو، قصه نیست...

خرابی دل، این روزها فقط تو را (+) می خواهد و بس...

 

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۲ ، ۰۰:۵۹
ریحانه خلج ...

نگارا؛ آنچه میان حالِ من و نگاهِ توست...

هیچوقت، ناگهانی نبوده و نیست...

اما اکنون که حسی برتر از همیشه ای ...

تــــــو را به شیوه ای دیگر، در خویش جستجو می کنم...

این روزها، به جای نفس آه میکشم در هوایت و دم فرو می دهم به افسوس...

واندوه دلم را،

با اندک بغضی کال،

پیچیده در میان عطر سیب،

رها می کنم در میان آسمان خیال تا رسیدن به آرزویی محال...

برایم در این بی هوایی های نَفس گیر عالم،

نسیمی از گوشه ی پناهت را، حواله می کنی؟

دلم یک گوشه میخواهد، از شش گوشه ات...

 

افسران - ﺣﻴﻒ ﺍﺳﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺑﺨﻮﺍﺑﻢ ﻭ ﺧﻮﺍﺏ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺒﻴﻨﻢ ...

 

(+) گویند جواز کربلا دست رضاست،
شاهی که تجلی گه الطاف خداست،
جایی که برات کربــــــلا میگیرند،
آنجا به یقین پنجره فولاد رضاست…

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۳:۲۱
ریحانه خلج ...

هر شب در میان آوارِ تمام ثانیه هایی که تو را ندارم...
خیال می کنم روزهاست، گم شده ام...


اما وقتی عطر سیبِ نگاه روشن تو؛ در سیاهی مطلق روزگارم می پیچد،

تازه آن وقت است که حس میکنم پیدا شده ام...


و آنگاه که یادت در خلوت دلم می درخشد،

و عشقت را  چون نگینی بر انگشتر جان خسته ام می نشاند...

من پرواز می کنم تا آسمان رویایی حضور تو ...
تا آبی بی کرانه ها...

 

افسران - تا آبی بی کرانه ها...

 

۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۲ ، ۰۱:۲۵
ریحانه خلج ...

امشب مهلتی بده، تا حجم سنگین آوارِ زلزله ی دوریت را، از روی دلم بردارم...

و دل تنگم را، در چند واژه خلاصه کنم برای تو...

چگونه ساده و کوتاهتر از این بگویم که، روزهاست غم نادیدن تو را سکوت می کنم؟

و برای ثانیه ثانیه های غریب بی تویی، آه می کشم ...

و برای نگاهت، که پر از بوی سیب بود و برای خودم در کنار تو، دلتنگم...

مرا بخوان به آسمانی که فرشتگان و ملائک دور تا دور طلایی عشق، نجوای سکوتشان بلند است...

خدای دلــــــــ؛ دگر باره بخوان مرا به عشقت،

و به طواف سیبی سرخ، از نگاهِ چشمانت، شیدا و خرابم کن...

 

 

+ فقط تا 15 اسفند مهلت اولین دلانه ها را داری رفیق...

+ دلم تنگ است ...

 

۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۱ ، ۰۰:۵۳
ریحانه خلج ...

دلم سخت تنگ است و اشک ناهمراه... این روزهای نامرغوب؛ بغض تا گلو میرسد و فقط راه نفس را می بندد... بی تو این روزهای تلخ، گران میگذرد... و من در این حریم تنگِ زمین بی تو غریبم... دلـــم تو را میخواهد بودنت را، آمدنت را ... و نمی دانی پرنده ی کوچک دلـــــِ من،چقدر حسرتش را می خورد، حسرت پرنده ای که در روزگاری از ایام فراقم به وصال تو می رسد و من نیستم، در آن آسمان آبی بی کرانه ها...

دلــــم آب بازی کودکانه در حوض زندگی تو را می خواهد... این روز ها، دلــــم می خواهد بلند شعر بخوانم و در تمام آوازهایم، به نام تــو که میرسم سکوت کنم و نفسی عمیق بکشم و باز بال بگشایم به آغوش پر مهرت و با اشتیاقی غریب، دوست داشتنت را مقابل آسمان فریاد بزنم و بر بام ستاره باران آسمان بنشینم و شگفتی های سرزمین ماه را بنگرم و بعد یک قلمو به دست خیالم بدهم و تمام تو را، سپیدتر از حریر به تصویر بکشم...

می دانی سیب های سرخ نگاهت همیشه با من است و من در آوارِ خیالم، حتی پلک نمی زنم تا مبادا نگاهت را از من بگیرند... چقدر این روزها از چشمانت، حرف های دلــم را می خوانم، انگار تمام نجواهایم فقط منتهی میشود به دلـــم... چشم من می بارد و دل تــــو ...

بی قرارم؛ بی قرارتر از آنی که بدانی... این روزها خوب فهمیده ام  تو را توان گریختن نیست، از چشم هایم که، ناودانی شده بر باران مدام یاد تــو... اصلا مگر اَبر از باران جدا می شود؟! و تو اَبر شده ای بر دلـــــــم... اَبری که باران چشم من از آن می بارد و منِ شیدا، خیالم را؛ آویخته ام به سحاب روزگارِ آمدنت...

انقدر ریز ریز در خلوتم نشسته ای که در هر سکون، حرکت افکنده ای و ایجازِ انگیزه شدی و جان مرا به غوغایی شگفت فراخوانده ای... ردِّپای تو در تمام خیالم رو به سوی آسمانِ بی کرانگی، رنگین کمان رویاها را در نوردیده و من این پایین سخت زمینگیرم... ببار بر من تا خیالم تَر شود به اشکی از یادت، و قرار آید به دلـــــــــِ بی قرارم...

 

سیب سرخ خیال

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۱ ، ۰۳:۲۲
ریحانه خلج ...
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما