بوی سیب سرخ حوا، بهشت را از آدم ربود و به خاکش کشید...
اما، بوی سیب عشق تو...
افلاک را در دلــــــــِ اهل زمین رویاند...
بوی سیب سرخ حوا، بهشت را از آدم ربود و به خاکش کشید...
اما، بوی سیب عشق تو...
افلاک را در دلــــــــِ اهل زمین رویاند...
ای تمام واژگان عشق، من تــو را فقط سکوت می کنم...
خوش به حالِ خشت خشتِ
حریم تــو...
بابی انت و امی یا ح ی س ن ...
عکس: قبر امام حسین علیه السلام بعد از برداشتن ضریح…
سـر بـه زانـوی خـیـال تـو هـلـالـی شـدهام
آن قـدر مـیـل بـه ابـروی تـو دارم که مپرس
از خـم مـوی تـوام رشـتـهٔ جـان مـیـگـسلد
آن قـدر تـاب ز گـیـسوی تـو دارم که مپرس
محتشم کاشانی
ای روزها، وعده ی دیدار است... به من حق بده... حق بده دلم بگیرد...
دلــــــــــــم نگاه تو را بخواهد... و بخواهد که بخوانی اش..
دلم گرفته، کمی دست مهربانت را بر سرم بکش...
بغض هایم را ببین اشک می شود... همین جا، کنار حرف های نگفته ام...
کنار دل خسته و تنگم... کنار تنهایی بی انتهایم بی تو...
اما... در اوج دلتنگی هم که باشم...
پای روضه های تــــــو باید جان داد...
آن وقت است که دیگر دلی نیست، چه رسد به درد دلتنگی...
بوی سیب برای من وعده ی عاشقانه ی نگاه توست ...
همین که بر سر سال، وعده تازه میکنی بی استحقاق وجودم کافیست بدانم که نگاهم می کنی...
حتی اگر این از وهم باشد و خیال دلم؛ می دانم این پنج سالی که گذشت،
تــــــــو چون همیشه اهل کرامت بودی و من ...
بماند میان من و تـــــــــو...
دل صنوبریم همچو بید لرزان است
ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست
اگر چه دوست به چیزی نمیخرد ما را
به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست...
حافظ
از آن دم که تو ســـــر دادی،
دلــــ ها، بی بها شد از برای دلدادگی...
و چون نیک بنگری، در وادی جنون هیچ دلی، در آسمان سیر نکرد؛
مگر دلی که در آن سودای غم تـــــــو بود...
کی اعتنا به نیزه و شمشیر می کنیم؟
ما کشته ی توایم، به خنجر چه حاجت است؟
بی سر دوباره می گذریم از پل صراط
تا ما بر آن سریم، به این سر چه حاجت است؟
علی رضا قزوه
بهانه نوشت: پست 72 خون نگاره باشد بگویند نامی در میان 72 تن هستی... و 5 بهمن دقیقا روز وعده ی وصل، خوانده شوی به زیارتی برابر با زیارت عشق... همه این نشانه ها،بهانه می شود برای این سحرگاه و برای اینکه بخواهم اعتراف کنم بی قرار تو شدن لیاقت می خواهد و من ندارم... (+) بشنوید...