ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

۴۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بوی سیب» ثبت شده است

سیب سرخ دلم...
 در فراسوی خیال،
 عطر تـــــــــــو را می جوید...
دستم را که بگیری، می شوی تعبیر رویای من...
 

افسران - من به سیبی خشنودم...

 

 

۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۱ ، ۰۳:۰۶
ریحانه خلج ...

دلم هوای بوی سیب کرده...

میروم تا شاید، بوی سیب در دیار گمنامان مستم کند...

دلم تنگ است... و حنجره ام بغض آلود...

شما کرامتی کنید و راه بغض گلو را با اشک به کاسه های چشمم نشان دهید...

ای شهید،ای آنکه بر کرانه ازلی و ابدی وجود بر نشسته ای ، دستی بر آر و ما قبرستان نشینان این عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش ... ( شهید آوینی ) ...

 

با هر بهانه و هوسی عاشقت شده است
فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است

چیزی ز ماه بودن تو کم نمی شود
گیرم که برکه ای نفسی عاشقت شده است

ای سیب سرخ غلت زنان در مسیر رود
یک شهر تا به من برسی عاشقت شده است

پر می کشی و وای به حال پرنده ای
کز پشت میله ی قفسی عاشقت شده است

آیینه ای و آه که هرگز برای تو
فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است

                                                                                       فاضل نظری

پ.ن:برای اولین بار دارم میرم راهیان نور غرب... شاید آنجا حرفایم را نوشتم و عادت هایم را ترک کردم و این بغض یکساله شکست...نمی دانم شاید که می گویم از این است که هنوز نمی دانم واقعا پذیرفته شده ام یا... منتظر نشانه ام... مرا که میشناسید ایمان نمی اورم و باورم سخت ضعف دارد... همیشه در دل تردید هایم نشانه تو را می جویم ای همه باور من...


۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۱ ، ۰۳:۱۲
ریحانه خلج ...
از عشق که بگذریم...هیچ نسیمی نمی وزد بی تو... عشق در تو خلاصه می شود... او می رود و دل و جان تو، و سلام هایی را می برد به جایی که سرای عشق است و وعدگاه جنونت... انگار دوباره تو مسافری اینبار بدون توشه و کاش سرشار از راز جنون... فاطمیه در راه است، فاطمیه راز جنون آدمیت است! اگر آدم باشیم مجنون می شویم... عالمی از زخم لیلا می میرند و آدم مجنون می شود_ بالاتر از مرگ... افشا شدن نگاه مادر ما را بس... که با خیالش هم مجنونیم... خوشا به حال تو و خوشا به روزگار بهاری که با عطر ناب ح س ی ن آغاز می شود... انگار دلی در دلش نیست... حسش را می فهمم ...
حال خوبیست می دانم...
حس روزهای در راهت...
عزم دل کرده ای و ما را،
 امیدها هست، بر دعایت...


+پدر مشرف شد برای استشمام عطر سیب حرمت... دلم را با او رهسپار کردم...

 

۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۱ ، ۰۲:۰۶
ریحانه خلج ...
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست
در خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی...
مولانا
 
 
هرگاه دلم هوایش را می کند نوشته هایش می رسد... همین اربعین که خیلی خراب بود احوال دلم از جاماندن آنهم بعد از سه سال... پیامک داد از حرف های ناب سید مرتضی: حب حسین (علیه السلام)،در دلی که خودپرست است؛بیدار نمی شود...
قبل ترش خودم پیامک داده بودم از همین حرفهای عاشقانه و ریشه دار سید...مپندار که تنها عاشورائیان را بدان بلا آزموده اند و لاغیر...صحرای بلا به وسعت همه تاریخ است...ای دل چه می کنی؟می مانی یا می روی؟داد از آن اختیار که تو را از حسین (علیه السلام)جدا کند...
اما من خسته دل؛ که اختیاری نداشتم. خیلی دلم میخواست آن شش گوشه ی رویایی را دوباره لمس کنم و بوی سیب حرم عشق را استشمام کنم...اما این ها حرف ها که برای من کربلا و بین الحرمین نمیشد...
روحم را به بازی گرفته بودم که دیدی  غدیر، امام الرئوف صدایم را نشنید و امضا نکرد ...همان دهه کرامت بانو، که دست رد زده بودند و داغش را هنوز بر دل داشتم هم کافی بود، برای اینکه تمام افکارم را بچینم کنار هم که امسال نمی شود که نمی شود، بدون اندیشه در حکمتش با خود می گفتم حتما فراموش کرده اند عهد و وعده را که نگاهشان را نمی بینم به هر دری میزنم این مرغ دل را ، بسته است... .شاید برای شما هم اتفاق افتاده باشد که گاهی هیچ راهی نمانده فقط بن بست ها را می بینیم و تمام...
سخن به درازا کشید این گذشت تا از ابر رحمتش، بی استحقاق وجود، و بی آنکه در دلِ تمناها چراغ روشن نورش را بنگرم رهسپار شدم با خیل بلاجوی کربلائیان و بوی سیب...این را که می نویسم بدانید هنوز مبهوتم...از این چیدن دلبرانه مولای عشق ...
از اینجا به بعد را زهیر و بزرگوارانی که افتخار شاگردیشان را دارم خوب می فهمند... ورود به سالن همه چیز را برایم تازه کرد ...سال قبل آغاز آشنایی با یک اختتامیه از جنس آدمهایی بخوانید خیلی عاشق... عطر سیب و هرکس کربلایی شد شوق و شعور و اشک و گاه ما هم پابه پای عاشقی هایشان گریستیم ...
تازه از کربلایش بخوانید رانده شده بودم و هنوز هوایی سرزمین دلها... بزرگوارانی از جنس آسمان دلانه همراهمان شدند و به بزم حسین (علیه السلام) دیدم که همه دلها مشتاقند و غریبی نیست... امسال هم در آن جمع غریب نبودم به رسم میزبانی پر عطایش... رفته بودم به شوق کربلایی شدن خوبان ذوق کنم... به قول زهیر نور چشمی های ارباب را ببینم، و تلخی دل تنگم را با قند اشک شوقشان در دلم آب کنم...
اما ورق گشت و قرعه فال به نام منی خورد که اعتراف می کنم هنوز عشقش را معنا کردن نمی دانم...
اولین پیام که آمد هنوز همه بی خبر بودند...نوشته بود :ما را به کربلا می آزمایند... و در جواب تمام علامت های سوال ذهنم انگار حالا پاسخی رسیده بود...خیلی ساده و همان جا کنار ایوان طلایی بانوی کرامت جواب دلم هم رسید... ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده... یاد سال قبل افتادم همین روزها گفتی بیا...من آمدم... همه چیز مهیاست برای درس هایی که باید باور کنی آموختی... چند روز بعد پیام دادم: چرا ما را به کربلا می آزمایند... بازهم کوتاه جواب آمد: امتحان مردانگی... گفتم: ما را که آزموده اند و می دانند از پیش باخته ایم چرا؟ جواب رسید: معنای کل یوم عاشورا همین است هر روز ابتلا و تلاش برای قبولی... سبک شدم جواب گرفتم همانی که دلم را راضی می کرد اخر هنوز هم بند همین دلیم...
بانو را شاهد می گیرم که دستم به تندیس نرسیده بود که در دل یا علی... و عزیزترین عمرم پدر یادم آمد...شک ندارم او را طلبیده تا جواب سلام را بیاورد...
با اینکه عازم کربلایت نمی شوم خوب می دانی دل آرامی عجیبی نصیبم شده؛ که بماند بین من و تــــــــــو...
 
 

عجیب نقطه وصلی هست بین تــو و همه حرفهایم...

باز می خواهم بیاییم و روبرویت بنشینم و بگویمت...

حرم تو و عاشقی در صحن هایت را به عالمی نمی دهم...

 

http://www.zaerin.ir/Herk/uploads/n/haram.JPG

شیرین ترین دقایق عمرم دمی است که
در بیستون عشق تو فرهاد می شوم...
یا علی...

 

۲۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۰ ، ۰۲:۳۸
ریحانه خلج ...
گفتم دلم چو مرغیست کز آشیانه دورست

دستی به زلف خود زد گفت آشیانه با من...


  http://www.shiapics.ir/components/com_joomgallery/img_originals/__miscellaneous_islamic_18/karbala_by_islamicwallpers_20091001_1751502583.jpg

شده خواب زده شوی به لحظه ای مست و لایعقل؟ انگار چاره نیست عاقلانی را که پروانگی ندانند... مجنون هم شده باشی _ که نیستی! مگر از آن روز که دل بردند به وعده، چقدر می گذرد که فراموشی تو را با خویش برده؟ خوب بیاندیش ببین در اعماق وجودت و بُهت قلم دلت و در حال و هوای این روزهای حیرانی و پریشانی ات جایی هست که آرام بگیری جز در خانه ی دوست...؟
اعتراف کرده بودم که ح س ی ن نگار خاص نبودم، اما عامش را هم دیده بودم که_کلاف به دست؛ به دور یوسف دلها چرخ می زدند و پروانه وار، و غرق در سرگردانی هایشان مویه کنان وا ح س ی ن می نگارند به شیدایی...
همان روز که دلم سنگر عشق تو شد، اختیارم را تمام سپردم به عشقت که می دانستم فریادِ سید مرتضی همه از این بود که: داد از آن اختیار که تو را از ح س ی ن جدا کند...
می گویند به بازار خسته دلان و شکسته دلان یوسف نظر دارد... اما فاش بگویم که باز هم اسرار برایم فاش نیست... نه اینکه خسته دلی در کار نیست _ نه... و تو چه میدانی که چه می کند این حب ذات، وقتی می گویند دیدی ح س ی ن علیه السلام نگاهت کرد!! آن هم، هم ردیف سید محمد و شافی و ... آنها که عاشقانه به عمه هایشان می نازند و به مادر عشق، که خیلی راحت مادر می خانندش و تو را جز حسرت باز نصیبی نیست... ناز یک جا می خرند از ایشان که، نیازشان ترک نمی شود لابد... و من وصله شده ناجورِ این کاروان را چه؛  با کاروان ماه  همراه شدن؟؟؟
شرحش به قلم در  نیایید که وقتی خوب می دانی دست خالی به بازاری شدی که، همه سویش ایمان است و تو را اندک نصیبی از ایمانشان نیست... کدام گدا را با یک کلاف و دیگر هیچ، به بازاری که یوسف اش ح س ی ن است راه می دهند که تو گدای همین بازاری؟؟؟ جسور نشدی بیش از سهمت!که عزم همراهی با کاروان بوی سیب کردی؟ دست از دلت شسته، به بازار می شوی که چه شود، نکند معجزه میخواهی؟
تو باور کن که بغض های رسیده کار دستت می دهند ... همان بغضهایی که چند صباحی در خانه ای چشمت انباشته بودی و کال مانده بود ... دل است دیگر، بهانه گیر که شد، طاقتش نیست... پیام می دهی که زهیر چه کنم تا بوی سیب بگیرد ترنج دلم؟؟؟ دلداریت می دهد_ اما تو خود میدانی وعده در راه است و تو جامانده ای بی هیچ امید ... خسته تر از تمام وعده ها دست و دل و جان را؛ می شویی به داغ فراق... که ای اشک های زلال سقف چشم هایم را سوراخ نکنید که دیگر سویی ندارم به چشم دل گشودن ... و چه راحت چشم می بندی بر کرامتی که صاحبانش همین خاندان کرم هستند... ای دل غافل به یادت بیاورم که باز هم، فراموش کرده ای که...فاطمیه...افشای نگاه مادرانه بود و امضای سفر خانه دوست؟؟؟ و دعای  مــــادر را که اعجاز می کند ... شکرانه ات چه شد؟

+از ما به رسم دلانه هایتان بگذرید، که قلم شکسته ام این روزها بغضی دارد که هنور مات و حیران شکستن است ... تا باران ببارد...یا علی...
 

 

۲۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۰ ، ۰۳:۳۹
ریحانه خلج ...
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما