ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

۲۵۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تو» ثبت شده است

خواستم بگویم من بنده ام و تو رب...

اما هنوز رسم عبد بودن را چنان که سزاوار معبودی چون توست نیاموخته ام...

بر تشنگــــــی‌‌ام

چــه آتش‌ها که نمی‌‌بـــارد

پشت خــــم نکردم

دل اگــــــر خــم کرده‌ام،

از نیامدن توستـــ ...

در خانه ای دلم...

نه که نیامده ای، نه ...

بلکه من آنچنان که باید بخوانمت، نخوانده ام...

حال لطف کن و باز هم مرا به عطایت ببخش تا دگرباره بخوانمت...

 

 

چقدر این که تو بزرگتر از آنی که در وصف آیی ... آرامبخش است...

 

گفته اند که بندگی به جای آوردن آن است که تو بی قید و شرط بپذیری آنچه فرمان داده اند و دست بکشی

از آن چه تو را نهی کرده اند...

حال که عمریست به زبان حمد تو داریم و در دل غیر را؛ چگونه رسم بندگی را بیاموزیم که عبد تو آزاد و رهاست

 

از هر چه تعلق...و ما هنوز در بند خاکیم و غرق در تمام وابستگی هایی که تو را چنان از ما گرفته که انگار

 

نیستی و ما را هم تمنایی در هست شدنت نیست...

 

ذوالنّون مصری گوید: عبودیّت آن بود که در همه حال بنده ی او باشی چنان که او خداوند توست

در همه ی احوال...

به یقین تو در تمام ایام خداوندی حتی اگر ما رسم بندگی را به جای نیاوریم ... اما دریغ که لحظه ای عبد شدن

چنان مغرورمان می کند به خویش که معبود را بخاطر نمی آوریم چه رسد سپاس نعمت هایش ...

 

بزرگی گفته: بنده ی آنی که در بند آنی ،اگر در بند نفسی ، بنده ی نفسی و اگر در بند دنیایی بنده ی

دنیایی و ...

اما ما میخواهیم پرواز کنیم تا آزادی از بند خاکی که از افلاک ما را جدا ساخته ...

رهنمایی جز چهارده کهکشان آسمانی که برگزیدی نداریم و اجابت کننده ای غیر از تو نمی شناسیم...

اما جایی خواندم که رسول خدا (ص) فرموده اند ... نشان دوستی ذکر فراوان است...

تمنا می کنیم دائم الذکر بودن را به ما بیاموزی... ذکرت که بالاترین نشانه دوستی در وجود محدود

ماست را می طلبیم... بیاموز فراموش نکنیم و  همواره بخوانیم تو را که بهترین اجابت کننده ای...

که تو هر چه می خواهی ،می کنی و « فعّال لما یرید » صفت توست...

دست توست که می طلبد و یاری می کند می جنباند و زنده می کند و می میراند و باز جان می بخشد...

پس تو بخواه که کار را به کار ساز چون تو بسپاریم، که سپردن همه آروزی ماست تا بنده شدن...

« نَحنُ قسمنا بیتهم معیشتهم فی الحیوه الدنیا » ... هر که را گشایش است از اراده توست ،و

هر که را تنگی روزگار و زیستن است همه در ید قدرت بی نهایت توست ...

الهی چنان کن سرانجام کار...

 

 

۳۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۰ ، ۰۲:۴۰
ریحانه خلج ...

چشمه ای هست که گاهی می جوشد و اگر چه ممکن است لب کسی را تر کند، اما ایمان دارم مرا سیراب

نمی کند... بیشتر از نصف، یا حتی تمام زندگی انسان ها را باورهایش تشکیل می دهند! حالا حساب کن

اگر همین باورت را بشکنند چه خواهد شد؟ شیشه ای که شکسته می شود چاره اش چیست؟

تاب من و بی تابی که بر من آمده همه از شکستن این باور هاست... باوری که تردید شده بود انتهای نگاهش،

و قصد داشت از بن ریشه کنش کند که...

گر نگهدار من آن است که من می دانم؛ شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد...

حالا ساده تر بنویسم که عشقی بود و دنیا طلبی... نشد آنچه را می خواستم برای خویش و...

شانس آوردم فعلا که دستم را گرفتند با خود آوردند اینجا که بیشتر نگاه کن انتهای عشق خود اوست...

و او کیست؟؟؟

خدا عاشق اوست و او مشتاق خدایش...

و هر کس من عاشق اویم او را خواهم کشت و خونبهایش من هستم...

بهایی باید پرداخت، در این تسلیم امری که در دل و زبانت جاری ساختی...

در ره منزل لیلی خطر هاست در آن ... شرط اول قدم آن است که مجنون باشی...

بهای این عشق می شود خانمانت، دودمانت،

خودت...

خونت...

هر قدم جلوتر بیایی ... یک به یک از تو می ستانند...

قبول؟ تاب و طاقتش را داری؟؟؟می دانی که راه دشوار است و ...

ای که از کوچه معشوقه ی ما می گذری ...بر حذر باش که سر می شکند دیوارش...

ندا داد که بگویی لبیک تا آخر تاب می آوری؟ و او که از عهد الست فقط گفته بود خودت و لاغیر... هیچ نگفت...

حال فقط می ماند یک چیز و آن هم ... در مقابل با اینکه بی هیچ شرطی آمده ای می شوی ...

ثارالله ... خون خدا...

می خواهم همه سرزمین ها کربلا شود و همه ایام عاشورای تو ... انتهای ماندگاری خاک و فرش را اینجا به رخ عرشم می کشم چون تو از آن منی و با من معامله کردی من هم خودم معین می کنم که من هم از آن توام...

«من کان لله ، کان الله له» هرکس برای خدا بشود ،خدا برای او می شود...

باور داشتن این چنین ... می دانی چیست؟ به جنگل وجودم که سر می زنم هیچ خبری نیست از خطی  هرچند کوتاه از این باور... اصلا همه چیز می شود و ما ادارک... و ...لا علم لنا... ما هیچ نمی دانیم...

این عجیب پیوند عاشق و معشوق  به نهایت است و غایتی ندارد... اصلا اندازه وجود محدود من نیست...

پس بر آنچه علمی نداری سخنی نگو... بس کن... سکوت...

آن قَدَر حرفـــــ ـــ ـ در دلـَــم مآنــده کـــ ه در دهانــَم گره می خورنـد و لبــــ هایم را بــ ه هـَــم می دوزنـــد و تــو خیال می کنی مـَـرا با تــو حرفی نیستــــ ـــ ـ !

تمام ...

 

 

 

+

...

هئیت مجازی الرحمن

 

 

 

 

 

۲۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۰ ، ۰۰:۱۲
ریحانه خلج ...
رفتیم کارگاه ساخت ضریح همین دیروز صبح که گذشت...
صبح گفتی چرا اینقدر عجیب می نویسی ؟ من؟؟؟
آره تو !!! تعجب نکن جان من یه جور بنویس ما هم بفهمیم!
تو اصلا نوشته های منو میخونی؟؟؟
آره به جان خودم یک بار همونم نمی گیرم چی نوشتی بیخیال میشم  از خواندن دوباره اش...
خب از امشب یه جور دیگه می نویسم نمی دونم اینجوری بنویسم می تونی بخونی یا...
آخه حس می کنم کلا این نوشته های من برای تو جذاب نیست... خوب هر کی یه جور می نویسه اما من قدرتش را دارم هر جور دلم بخواد بنویسم ساده و روان با کلمات مختلف و با انبوه واژه هایی که کنار هم وقتی قرار بگیرن برای تو گنگ و نامفهوم میشه و شاید کلا بدون جذابیت... میدونی عزیز اصلا نوشتن همین است ... اراده که می کنم می نشینم روبروی این صفحه مجازی چند ماهه کلا  کاغذ و قلم را گذاشتم کنار و با این صفحه کلید هرچی تو دلم میگذره را بیرون میریزم و صفحه سفید را سیاه می کنم که مثلا حرف دلم را زده باشم ... اخه اگر ننویسم که نفس کشیدن سخت میشه برام ... خودت که خوب میدونی خیلی چیزها را نباید به روی خودم بیارم و کلی حرفها را نباید بزنم... اینم میگذره خیلی ساده تر از روزهای سخت و تلخ و بی پایانی که فکر میکردیم نمی گذره ... چقدر اون روزها گریه بود و دلتنگی مثل حال هوای همین روزهای... شده بودیم سنگ صبور هم و می گفتیم ما خودمون می دونیم چی میگذره و هیچ کس دیگه هم درک نمی کنه... این نیز بگذرد... راستی این جمله را یادت میاد چه کاربردی داشت برامون تو قطار مشهد- قم؟
یاد خاطره ها که می افتم اشکم در میاد و یاد اردوها و سفرهایی که با هم بودیم و انگار نبودم از بس کار داشتیم... یاد شب های رمضان این چند سال که گذشت جهادی هایی که فراموش نشدنی و ... عجب لطفی داشت... همش خاطره و برکت بود... چقدر حس خوبی داشتیم از سوختن زیر آفتاب داغ کویر و قلموهای رنگی و طرحهای ساده گرفته تا شستن سبزی و یخ شکستن و بازی با کودکان و ... افطاری تو مدرسه های تاریک که اون شب ها با موتور برق روشنش میکردن... یادته... چی میگم... بگذریم اما نمیشه از این که این شب ها برای من امسال تکرار نداشت گذشت.. بهشت کوچک امشب مهمون شما بود و من باز هم جا موندم سید... دیدی چه روزای خوبی بود و گذشت... اصلا این دنیا منتظر من و تو نمی مونه میره خیلی تند می گذره و به آخر میرسه و از اون روز ها چی مونده ؟ تو میدونی ؟؟ فقط خاطره و ... چه دعا هایی میکردن برامون ... برای تو و همه ما که غرق شور جوانی بودیم و کنار شوخی های ساده و بی پیرایه ای که داشتیم به لطفش خدمتی می کردیم به خلق... جاهایی که می رفتیم و فکرهایی که براش کلی وقت میزاشتیم تا خاص و ویژه اجرا بشه... یادته تو طراحی ها از بس تغییرات آنی ایجاد میکردم صدای بچه ها در می آمد یکی اینو مشغول کنه تا دوباره با فکرای جدیدش کار برامون درست نکنه... اما تو هم که ته معرفت کم نمی آوردی و می گفتی چکار دارید شما انجام ندید خودمون هستیم ... تا تهش بودی... اما من حالا کم آوردم و تو تنها ... من رفیق نیمه راه شدم نه؟اما امسال حالم خرابه ... خوب میدونی چرا... گذشت خواستم بگم برام خیلی از خاطره ها عزیزه و برای تو اگر بخوایی ساده می نویسم که ... یادش بخیر...

    یکبار بمردم و مرا کس نگریست       گر بار دگر زنده شوم دانم زیست...


  

+++

روزی در گذر زمان

                            زیباترین غزل را برای تو خواهم سرود...

    دوره گردی خواهم شد

                     کوچه هارا خواهم گشت

                             داد خواهم زد آی...

موطن آدمی را بر هیچ نقشه ای نشانی نیست...

            موطن آدمی تنها در قلب کسانی ست که

                   دوستش می دارند...

 

۲۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۰ ، ۰۰:۵۸
ریحانه خلج ...

شب زیارت حضرت عشق است ما را به

نور

خوانده اند...

این روزها، دست و دل جز به عشق نمی رود...

دستم هنوز بوی گلاب می دهد...

اما

دلم آیه ی صبر می خواهد ...




چه دشوارست پیمودن به هجران تو منزلها . . .

تا باران ببارد...


+ نوشته...

آیه ی 153 سوره ی بقره (ان الله مع الصابرین)
.
آیه ی 10 سوره ی زمر (اجر هم بغیر الحساب)
.
آیه ی 12 سوره ی انسان (جنّه و حریرا)
.
آیه ی 146 سوره ی آل عمران (والله یحب الصابرین)
.
.
.
ما را صبوری بیاموز ای شکیباترین...

 

۱۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۰ ، ۰۱:۵۷
ریحانه خلج ...
 
از دکتر الهی قمشه ای ، این روح لطیف و آرام شنیدم که میگفت :

خداوند نور است برای آنانکه در ظلمتند ،

و در چهره ی انسانست  برای آنانکه در نورند . . .

الله نور السموات...

و تو تنها نور مطلقی، حتی آنسان که تجلی کردی بر موسی در طور هم نور بودی تو تا همیشه نوری  و هر آنکس تو را شناخت به اندازه معرفت خویش از نورت بهره خواهد برد و هر آنکه تو را نشناخت در تیرگی ها گم گشت...

هنوز در این اندیشه ام که تا رسیدن به تو فاصله ای است به اندازه ی یک حرف یا یک نوشته یا...

نه حرفم را پس میگیرم... تا تو فاصله ای نیست، این مائیم که فرصت رسیدن را قدر نمی دانیم... هر جا که نورت تجلی کند تو آنجایی ... و مگر نه اینست که تو نور آسمانها و زمینی؟

و همه آفاق در نور تو غرقند؟ هرجا رنج و اندوهیست تو آنجایی هر جا ندایی تو را بخواند تو شنوایی...

دکتر شریعتی چه زیبا از وجود نا آرام آدمی سخن گفته که:

رنج ها و دردها انسان های متعالی را متعالی تر و آدم ها را متلاشی می کند!!!...

پس برای رهایی از زوال باید انسانیت را در وجودمان تعالی بخشیم به نور تو...

اگر اندوه باعث تعالی ماست الهی آن ده که آن به...

 دکتر چنین دعا می کند...

 خدایا رنج های عزیز و بزرگ و حیرت های جانکاه عظیم را برجان من بریز...

وقتی نصیبمان از این رنج رسیدن به نور تو و تجلی در تمامی خوبیهاست چرا مشتاق اندوه نباشیم؟

 
انی اُحبّ اَن اَراک قتیلا  . . .

 

الهی در این نور بارانت...

یکی را پر نور می کنی، از نور او آسمان و زمین را روشن می کنی!

ولی جلوی پایش را نمی تواند ببیند و زمین می خورد!

...

به یکی علم می بخشی ... نمره را به دیگری می دهی!

گناه را آهنگر می کند ... به نیت اشتباه! یا گناه نکرده ای مسگر را بر دار می کنی!

نقشه ی گنج را به دست یکی میدهی ... خود گنج را به دیگری!

 این ها همه برای دنیاست و ما خواهان دنیای دیگریم...

 

زبان عشق را فقط عاشقان می شناسند و بس...

الهی به وسعت نور بی پایانت ما را به سمت باران روشن وجودت ببر تا در تشعشع انوار قدسی ات جز تو را نجویم و به جز از راه پر مهرت نپوییم و زبان ما را  لسان گویای معرفت به خویش قرار ده که این از دنیا ما را بس که زیر نگاه عاشقانه ی تو آرام بگیریم...

 

 

 

 


 

 

 

۴۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۰ ، ۱۶:۲۸
ریحانه خلج ...
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما