فرمود: بیعتم را برداشتم... بروید...
فردا خورشید که غروب کند، کار از کار می گذرد و برای انتخاب دیر است!
و تو ای دل،
با خویش خلوت کن که،
شب عاشورا،
مرزِ ماندن،
بــــــا ح س ی ن
و
یا رفتن،
بــــــــی ح س ی ن است ...
فرمود: بیعتم را برداشتم... بروید...
فردا خورشید که غروب کند، کار از کار می گذرد و برای انتخاب دیر است!
و تو ای دل،
با خویش خلوت کن که،
شب عاشورا،
مرزِ ماندن،
بــــــا ح س ی ن
و
یا رفتن،
بــــــــی ح س ی ن است ...
محرم من، این بار هم تقویم ها می گویند که تو آمدی،و من هنوز منتظرم... منتظر یک نگاه، منتظر یک اشاره از حضرت ماه... منتظرم، تا شاید این بار برسم به خیمه ی شاه ... نه، من هرگز فراموش نکرده ام! شاید تقویم ها نگاشته اند حیات مرا بی تو در سالهای حرام (+)... و شاید به دروغ این تقویم های خاک خورده عمرم من متولد شدم در بهار...و آنطور که تقویم می گوید ساعت تولدم را در اخرین دقایق و ثانیه های یکی از هشتمین روزهای ماه سوم و شاید با تفسیر دیگر آخرین ماهِ بهار از اولین سالِ دهه ی شصت مرقوم کرده اند...
و اما کسی چه میداند که من زنده ام به آغازِ بهاری که سرآغازِ سالش را تقویم ها نوشته اند: تو...
و دهم مُحرم اولین ماهِ سال شصت و یک... همان عاشورای خدا و روز خون خدا، تولد حقیقی من است...مگر نه این که احیا کردی با خونت تمام مردگان عالم را، و از نیستی ها، هستی افریدی به عشقت؟ چقدر می گذرد از آن سال ها تا برسم؟ اما این حکایت تقویم نامرادی هاست که من هل من ناصر تو را دیرتر از روزهای خون شنیده ام... و امروز اینجا و روی زمینی ایستاده ام که در التهاب روز امدنِ باران، تمام ثانیه های عمرش را به اندازه قرنی طی می کند! من ایستادم تا در برابر قامت خمیده ی اندوهِ این ماه، زیر بیرق سیاهِ تو، سر بلند کنم به اعتراف و بگویم: دیر امده ام اما، از ازل تا هنوز دوستت دارم ...این مُحرم و امروز، هزاران سال است که دوستت دارم، ح س ی ن من...
أَلسَّلامُ عَلى مَنْ جَعَلَ اللهُ الشّـِفآءَ فی تُرْبَتِهِ،
أَلسَّلامُ عَلى مَنِ الاِْ جابَـةُ تَحْتَ قُـبَّـتِهِ...*
سلام بر آن کسى که خداوند شفا را در خاکِ قبرِ او قرار داد ،
سلام بر آن کسى که (محلِّ) اجابتِ دعا در زیرِ بارگاه اوست ...
...
بیمار تو را،
درمانی جز دیدار نیست...
و من، تربت عشق می جویم که دل مرده را زنده کنم به خاکت،
که تنها حیات آفرینِ عالمِ دلمردگان،
تربتِ بهشتیِ زمینِ توست...
این روزها دستان خسته،
تحت لوای بیرق تو،
تا اوج آسمان ها بلند است...
و دیدار تو،
زیباترین رمزِ گشایشِ است؛
برای گشودن گره ی رازِ دعای خسته دلان...
دلم اینجاست (+)
*ناحیه مقدسه
در اوج بی نفسی هایی که بی قرار می شوم...
مسیر توست که تنها راه نَفَس می گشاید...
آخرین فرصت برای تنفس باقیست...
دستِ دلِ گرفته ام را بگیر و با خودت ببر...
ببر به آسمانِ هوایی که هرگز نگیرد...
ببر به اجابت انبوه دعا...
چشم مرا،پیاله ی خون جگر کنید
هر وقت تَر نبود به اجبار تَر کنید...
بدکاره ها به نیمه نگاهی عوض شدند
مارا فضیل فرض کنید و نظر کنید
این تحبس الدعا شدن از مرگ بدتر است...
فکری برای این نفس بی اثر کنید
العفو گفتنم که به جایی نمیرسد
ذکر حسین ح س ی ن مرا بیشتر کنید
در میزنیم و هیچ کسی وا نمیکند
پس زودتر امام رضا را خبر کنید...
+عرفه حرم عشق انیس النفوس...