هر شب در میان آوارِ تمام ثانیه هایی که تو را ندارم...
خیال می کنم روزهاست، گم شده ام...
اما وقتی عطر سیبِ نگاه روشن تو؛ در سیاهی مطلق روزگارم می پیچد،
تازه آن وقت است که حس میکنم پیدا شده ام...
و آنگاه که یادت در خلوت دلم می درخشد،
و عشقت را چون نگینی بر انگشتر جان خسته ام می نشاند...
من پرواز می کنم تا آسمان رویایی حضور تو ...
تا آبی بی کرانه ها...