از لیله الرغائب سال گذشته تا امسال در چشم به هم زدنی که در تصور خودم هم نمی گنجید برآورده شده بسیاری از آرزوهایم...
مگر بزرگترین آرزو...
...
شب قدر می گفت امشب امضا می کنند هر چه مقدر است و من فکر می کردم حالا که می گوید مقدر است یعنی اینکه کاری نمیشود کرد جز دعا ...تا مقدر شده خوب باشد!!!
مگر تقدیری که خدا برای هر بنده اش در نظر بگیرد بد هم می شود؟اصلا امکان ندارد معبودی که عاشق توست برایت بد مقدر کند...
تقدیر یکسالی که گذشت برای همه ما سراسر خوبی و نیکویی بود حتی تلخی ها و ناگواری های که در نظر ما تلخ بوده به این دلیل است که ما درک نمی کنیم حکمت خیلی از مقدرات را...
امسال یک آرزوی بزرگ داشتیم آرزوی بزرگ نجات و رهایی بشر...
که باز هم بر دل ماند تا امشب...
آرزوی ما خیلی بزرگ بود ...
و اما کوچکتر از اقیانوس کرامت بی انتهای تو... آرزو باران بود...
بارانی که سالهاست آرزوی ماست و هنوز که هنوز است حسرت به دل آمدنش هستیم...
امسال جز خیر و خوبی رحمتت بر ما نازل نشد و مهری که تو نصیب ما کردی را با هیچ سپاسی نمی توان شکر گذارد...ای سراسر خیر، اندیشه و عمل ما را خیر گردان علم ما را افزون کن به خویش...
و معرفتی ارزانی کن که تو را شایسته ترین شاکر باشیم...معرفتی ده که سرشار از یاد توست...
که ...
گر کیمیا دهندت بی معرفت گدایی...
و اما...
نگاری گفت صبر آن است که دم نزنی... و چون و چرا نکنی...
ما را صبوری آخر آمده، با چه زبانی دم زنیم که ایوب ها رفتند و نوح های دیارمان رخ دوست ندیده، رخ در نقاب خاک کشیدند ...
فریادمان سکوت خاموش حنجره ها شد و بر شام تارمان پگاه روشنایی چراغی نیافروخت...
و بارانی بر دریای سرگردانی ما فرو نیامد که صحرای دلمان هنوز غرق در غبار بی کسی هاست...
می دانیم که ما را معرفت حضورش نبوده که او را شوق ظهوری نیست...
ما را از میان بردار تا حجاب از رخ ماه و خورشید و آفتاب و باران و هر چه نور است، برداشته شود که بیش از این تاب شکیبایی نیست بی سامانی این دنیا را...
سرگردانی را از حیرانکده ی جانمان برگیر که سخت محتاج بارانیم... و در انتظار قاصدک خبر بارش باران روزها را شمارش می کنیم ...
تا باران ببارد...
صحــرا صحــرا دویـده ام
ســرگـــردان از پی تو
دریـــا دریـــا گـذشتـه ام
در طـوفـان از پی تو
دست از دنیا کشیده ام
بی سامان از پی تو
از من از ما رهیده ام
دست افشان از پی تو ...