ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

۷۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خدا» ثبت شده است

زیاد خواسته بودم آنقدر که فراموش کردم خیلی از آرزوهایم را...
از لیله الرغائب سال گذشته تا امسال در چشم به هم زدنی که در تصور خودم هم نمی گنجید برآورده شده بسیاری از آرزوهایم...
مگر بزرگترین آرزو...
...
شب قدر می گفت امشب امضا می کنند هر چه مقدر است و من فکر می کردم حالا که می گوید مقدر است یعنی اینکه کاری نمیشود کرد جز دعا ...تا مقدر شده خوب باشد!!!
مگر تقدیری که خدا برای هر بنده اش در نظر بگیرد بد هم می شود؟اصلا امکان ندارد معبودی که عاشق توست برایت بد مقدر کند...
تقدیر یکسالی که گذشت برای همه ما سراسر خوبی و نیکویی بود حتی تلخی ها و ناگواری های که در نظر ما تلخ بوده به این دلیل است که ما درک نمی کنیم حکمت خیلی از مقدرات را...

امسال یک آرزوی بزرگ داشتیم آرزوی بزرگ نجات و رهایی بشر...
که باز هم بر دل ماند تا امشب...
آرزوی ما خیلی بزرگ بود ...
و اما کوچکتر از اقیانوس کرامت بی انتهای تو... آرزو باران بود...
بارانی که سالهاست آرزوی ماست و هنوز که هنوز است حسرت به دل آمدنش هستیم...

امسال جز خیر و خوبی رحمتت بر ما نازل نشد و مهری که تو نصیب ما کردی را با هیچ سپاسی نمی توان شکر گذارد...ای سراسر خیر، اندیشه و عمل ما را خیر گردان علم ما را افزون کن به خویش...
 و معرفتی ارزانی کن که تو را شایسته ترین شاکر باشیم...معرفتی ده که سرشار از یاد توست...
که ...
گر کیمیا دهندت بی معرفت گدایی...


و اما...
نگاری گفت صبر آن است که دم نزنی... و چون و چرا نکنی...
ما را صبوری آخر آمده، با چه زبانی دم زنیم که ایوب ها رفتند و نوح های دیارمان رخ دوست ندیده، رخ در نقاب خاک کشیدند ...
فریادمان سکوت خاموش حنجره ها شد و بر شام تارمان پگاه روشنایی چراغی نیافروخت...
و بارانی بر دریای سرگردانی ما فرو نیامد که صحرای دلمان هنوز غرق در غبار بی کسی هاست...
می دانیم که ما را معرفت حضورش نبوده که او را شوق ظهوری نیست...
ما را از میان بردار تا حجاب از رخ ماه و خورشید و آفتاب و باران و هر چه نور است، برداشته شود که بیش از این تاب شکیبایی نیست بی سامانی این دنیا را...
سرگردانی را از حیرانکده ی جانمان برگیر که سخت محتاج بارانیم... و در انتظار قاصدک خبر بارش باران روزها را شمارش می کنیم ...
تا باران ببارد...

صحــرا صحــرا دویـده ام

ســرگـــردان از پی تو

دریـــا دریـــا گـذشتـه ام

در طـوفـان از پی تو

دست از دنیا کشیده ام

 بی سامان از پی تو

 از من از ما رهیده ام

  دست افشان از پی تو ...

 

 

 

 

۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۰ ، ۰۰:۵۲
ریحانه خلج ...

چنان دردی ز عشق خویش  به من ده یا رب  که درمانش به دنیا نیست...

مرا در آب اقیانوس رحمت بی کران غرقی نما که تا دنیا و عقبایم برای تو بسوزد جان...

مرا دردی چنان بنما که جز اندوه و درد تو نباشد هیچ در جان...

مرا مسافری کن به سمت روشن آسمانت...

عطابخش تویی یارب و ما همه عبد...

پس معبودا...

ببخش...

برای معرفت و ایمان هم دعا کنیم...

 

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۰ ، ۱۸:۱۶
ریحانه خلج ...

سید گفتی...

جهان معرکه ‌ی امتحان است...

برگه ای این روزها به دستم رسیده که سخت می توانم پاسخش را بدهم...

خیلی سخت شده...

 هر روز یک حرفی می شنوی و هر روز یک راه را برای طی مسیر انتخاب می کنی اما هر راه را که بروی  به یک کسی ختم می شود که کسی نیست ... که همه کس است...

مسیر مهم نیست مهم آن کس است...

کسی که مثل هیچکس نیست...

هر کس به طریقی او را صدا می زند... و جالبتر اینکه او هم صبورانه می شنود همه ی آن نواها را ...

امتحان شدن و آزمون دشوار است ؟؟؟

خیلی دشوارتر از بودن ...

 هر روز هر کسی به طریقی با سکوت یا  فریاد و ... برایش می گوید که من آنچه تو گفتی پذیرفته ام ...

و اما تو می گویی گمان مکنید که اینچنین می پذیرم...

نه نمی شود...

 باید در این کلام دلتان شهد صداقت را اثبات کنید بر خویش ...

که من می دانم تقدیرتان چیست و  در پی این واگویه هایتان خطاست که  بی آزمون پذیرفته شوید...

هر روز امتحان می دهیم تا روزی که باید نتایج را اعلام کنند ...

برگه امتحان ...

و چقدر همیشه دوست داشتی برگه ی امتحانت را زودتر و بالاتر از همه بگیری بالا ...

 و حالا حتی اگر پرواز هم کنی ورقت مثل برگه خزندگان چسبیده به زمین...

چند وقت است...

 خودت که می دانستی دنبال بالهای شکسته ام می گردم...

اما...

باران بی تو چه می شود کرد؟؟؟

 

+...و ما ادارک...

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۰ ، ۱۵:۴۵
ریحانه خلج ...

خوابم یا بیدار...

میگن دعوتش را پس نزن...

من...

و...

هرجور نگاه می کنم هیچ کجای این مسئله ی دعوت با حال و روز من جور نیست...

حالا ببینم جدا من را دعوت کردی؟ یامن توهم زدم...

بدجور درگیرم کردی... واقعا حق منه یا؟؟؟...

هزار تا علامت ... تو مغزم داره می چرخه...

گمشده من تویی؟؟؟

من که...

هنوز خوابم ...

بزار بیدار بشم ببینم واقعا...

 

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۰ ، ۰۹:۴۳
ریحانه خلج ...

 

 

 

 

امسال هم  گذشت بی هیچ بارانی... 

 سالی را دویدم در پی دنیا و نرسیدم به هیچ...

می روم تا پیمان ببندم

 سال دگر را اگر دیدم فقط تا رسیدن در پی خدا بدوم...

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۸۹ ، ۱۸:۲۰
ریحانه خلج ...
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما