ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

۱۰۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سکوت» ثبت شده است

دور از نگاه گرم تو بی تاب گشته ام
بر من نگاه کن که تب و تابم آرزوست...


خلسه ای شگرف تو را می برد به مرز دوست داشتن ها... آنجا که چشمانت اشک را می خواند به زلالی...چقدر سبک می شود این سنگینی دلت این روزها، وقتی غبار چشمت به شبنمی تر زدوده می شود...بیاد سه سال قبل دقیقا تقویم شمسی همین روزهای بی تکرار امسال...دلتنگیت تو را می کشاند به...
از حرم که می زنم بیرون بی اختیار طول خیابان را طی می کنم چشمم میخورد به اولین کتابفروشی...جایی که انگار چند وقت است از دیدنش محروم شده ام...اصلا دلم مرا میکشاند به آنجا چون دنبال رزق هستم...می خواهم خودم برای خودم هدیه بخرم...این روزها خیلی لازم دارم خودخواه شوم!!! اسامی کتابها را می خورم، نمی خوانم...انگار نه انگار هوا دارد تاریک میشود و...سر برمی گردانم دوباره کنجکاوانه می کاوم و خیره به انباشته ای از کتاب می نگرم... به ویترین مغازه و خواندن نام کتابها راضی نمی شوم به داخل میروم...3 نفر پشت پیشخوان خاک گرفته نگاهم می کنند...بی توجه به آنها؛ دستانم را در پی کتابها به قفسه فرو می برم چند کتاب جیبی را بر می دارم و نگاه میکنم...سر آخر آیات در مثنوی را برمی دارم با نگاهی  به جلد قرمز رنگش و چند صفحه ورق زدن...و بعد با نگاهی به قیمتش پول و کتاب را میگذارم جلوی فروشنده...خب خرید خوبی بود، یک هدیه باز هم کتاب... اکنون دو روز می گذرد و هدیه ام را از کیفم در نیاورده ام...
۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۰ ، ۰۳:۰۷
ریحانه خلج ...
http://yass00.persiangig.com/352.jpg

 ابر دلم...
کم آورده ام، باران زا نیستی چرا...

 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۰ ، ۰۲:۳۸
ریحانه خلج ...

...خدا مولا و دوست شماست... 150 آل عمران

با تو هستم آرام جان...

دیروز عصر نفس کشیدن تو صحن و سرای بانو اونم روز میلاد پدرش حال و هوایی دیگه داشت... نشسته بودم همون جایی که چند وقت پیش راهم ندادن جلوتر برم... بماند ... خیلی دور زدم تو هر رواق تا یادم بره که...بعد آمدم نشستم یک دل سیر هر چی دلم خواست خوندم و گفتم با بانو، در همین بین یاد خیلی از خوبان و دوستانم افتادم و چند تا پیامک هم... بگذریم در حین انجام این اعمال و سیر در افکار کتاب به دست نگاهم افتاد به چند تا کودک که کنار مادراشون در حال تمرین نماز بودن حتما خیلی هامون دیدیم توی زیارتگاه ها و هر جا که نمازی به پا بوده... یکشون آنقدر خوشگل چادر سر کرده بود که دلم میخواست برم بگیرمش تو آغوشم و ببوسمش!!یادم افتاد الان خدا چقدر ذوق دیدن این صحنه را داره یک نماز بی ریا با نگاه پاک و خالی از هر چی جز خودشه را بخونیم... دل من برای اون همه معصومیت یک کودک اینطوری تپید حتما خدا هم...بگذریم  در این حال و هوای محرم و صفر، میلاد آقای مهربان شیعیان را خیلی هامون فراموش کردیم؛ چراش را شاید باید از رسانه ملی یا... نمیدونم هر کس که دوست داریم بپرسیم... اما من در عجبم چرا خیلی هامون دیروز پیامک تبریک آغاز سال نوی میلادی را فراموش نکردیم و در طنز و جدی تو اخبار و ... ازش حرف زدیم؛ اما از موسی دلهامون هیچی به زبان نیاوردیم... مگر نه اینکه فرمودند: در شادی ما شاد ، و در اندوه ما غمگین باشید؟ نمیدونم توقع زیادیه، شاید حال و هوای ماه محرم و صفر ما را از میلاد دور کرده باشه اما اگر اینطوره چرا عید کریسمس!!

فرق است....تازگی ها در این دنیا به یک نتیجه رسیدم که خیلی حساس نباشم به خیلی رفتارها ... اما انگار باز نمیشه !!!فکرش را بکنید، اگر یک دوست خوب داشته باشیم برامون یک هدیه بخره چقدر بهش فکر میکنیم که روز تولدش چطور جبران کنیم چقدر وقت میزاریم که بهترین هدیه را تهیه کنیم بهترین پیامک را ارسال کنیم و کاری کنیم که باعث خوشنودیش بشیم؟ یا در کل چقدر وظیفه میدونیم در برابر هدیه اش بهترین را جایگزین کنیم ... حالا بگو ربطش چیه؟ میگم برات، اول تو بگو ربط هدیه ای که هر لحظه از خدا میگیریم و باهاش زنده ایم همین نفس ناقابل که نادیدنیست را میگم!! با اون هدیه که از بهترین دوستمون می گیریم و توی بهترین و مطمئن ترین صندوق ها یا زیباترین ویترین ها ازش نگهداری میکنیم چیه؟؟ هر وقت به جوابش رسیدی به منم بگو تا بدونم در برابر همین یکی از هزارانی که هر روز بهمون هدیه میده، تو چه پاسخی برای جبران داری تا منم سرمو بندازم پایین و بگم که خدایا... چقدر شرمنده ام ...

۲۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۰ ، ۰۲:۱۲
ریحانه خلج ...
حیرانم و پریشان ...
روبرویم نشسته آنقدر بلند فریاد دلش را واگویه می کند و از غم می گرید که...
من هم کم آوردم، انگار آینه را مقابلم گذارده باشند، یاد خویش افتادم...
با او گریستم تا سحر...
و چقدر تلخ است قصه ی نماندن، مگر نمی گفتند که آنچه بجا می ماند از انسان فقط خوبیست؟
  و اما من اینک مانده ام میان این دو حکمت از گذشتگان،
که کدام واژه مرا پایان است...
 جواب ابلهان خاموشی است...
و یا...
سکوت علامت رضایت است؟



از خاک که بگذریم در افلاک خبرهای ناب است ...
حتم دارم که او را با ما عاشقانه ایست نهفته و ناگفتنی...
که هر دم آزمایش است ما را ...
بگذار خیالت را راحت کنم...
با اینکه هرگز در طول عمرم،ابراهیم وار نزیسته ام ...
اما...
حالا که تو نگاه می کنی و ناظری، حتی اگر قوچ رحمت را هم نفرستی ،
حاضرم تمام اسماعیل وجودم را قربانیت کنم...
به شرط آنکه تو؛ از آنم باشی...
فقط تـــــــــــو...
راستی!!!
  فراموش کردم من از تو می گریزم، و تو از شریان جان هم، به من نزدیکتری...
پس ای دلـــــــــ غافلم قدم بردار و پیش رو به سویش...
بی هیچ شرطی...
که او هماره از آن توست و به یادت، و تو غافلی...

 

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۰ ، ۰۳:۰۰
ریحانه خلج ...
شبی چنین را دل آرزوست...

شبی سر شار از تو...

شبی که من و تو باشیم و آسمان_ آسمان، چراغانی ستاره ها...

دیار معرفت و گامهایی که به نور مطلق می رسد تا تو...

تا ستاره های بلندترین کهکشان معرفت تو...


http://thestar.blogs.com/.a/6a00d8341bf8f353ef013488ff6728970c-800wi
 

یادش بخیر جبل الرحمه... و بغضی که هنوز در گلو مانده است و حجم بلند نفسهایی که آوای جانسوز مولای عشق را تداعی می کرد، جایی که در آن خون خدا، حضرت عشق با تمام جان و پیکرش تنفس کرده بود عطر جانبخش و هستی آفرین معرفت تو را... آنجا که مدام، تو را در نجواهایش فریاد زد و یک به یک اعضا و جوارح و قطعه قطعه ی جسمی پاک را با تمام وجود قربانی پیشگاهت کرد، تا ذبح عظیم، عاشقانه ترین کشته ی مسلخ معشوق شود، که عاشقی همه رسم دلبرانه ای است که قبای بلندش، برازنده ی حسین علیه السلام بود و بس...
هنوز هم دل، اسیر شبی است که ترک کعبه ی عشق کردی و با دلی دریایی، پرواز کردی تا به کربلای یقین راه یافتی و در آن وادی سرسپردگی ها،ابراهیم وار، تمام اسماعیل جانت را قربانی رضای ایمانت کردی...
و آنجا که_ قدرت ایمان انسان، بر قامت دلربای خلفه اللهی اش عرصه را بر شیطان رجیم آنقدر تنگ کرد که تنها راهش گریز، از بلندای عرفان عارفانی شد که_ از اعماق وجود خاکیشان رو به سوی افلاکت، تو را می خوانند به لبیک... اینک آنجا از نگاه تو ، حریم هزاران فرشته ی ملکوتی شده که لبیک گویان به نامهای عظیمت تو را می ستایند...

 اَﻟْﺤَﻤْﺪُ ﻟِﻠّﻪِ اﻟﱠﺬى ﻟَﻴْﺲَ ﻟِﻘَﻀﺂﺋِﻪِ داﻓِﻊٌ وَﻻ ﻟِﻌَﻄﺎﺋِﻪِ ﻣﺎﻧِﻊٌ...
ﺳﺘﺎﻳﺶ ﺧﺎص ﺧﺪاﻳﻰ اﺳﺖ که ﻧﻴﺴﺖ ﺑﺮاى ﻗﻀﺎ و ﺣﻜﻤﺶ ﺟﻠﻮﮔﻴﺮى و ﻧﻪ ﺑﺮاى ﻋﻄﺎ و ﺑﺨﺸﺸﺶ؛ ﻣﺎﻧﻌﻰ...

دل تنگم جامانده ی عرفات است و آسمان پریشان دلی هایم، شکوه دارد از جدایی ها... باز بخوان دلهای خسته ای را که جز تو پناهشان نیست... و آسمان تو، آبی ترین چشمه ی لطیف رویایی تمام دلهایی است که؛ نقطه اول و آخر نگاهشان به سمت تو بوده و هست... تا باران ببارد...

 

۲۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۰ ، ۲۲:۲۴
ریحانه خلج ...
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما