مرنجان دلم را،کــه این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست، مشکل نشیند...
و گاهی با نرفتن می رسی و گاهی باید بروی برای رسیدن...
همه مثل هم نیستند...
هیچکس مثل کسی دیگر نخواهد شد مگر در او غرق شود...
غرقی که هستی اش اندوه دل باشد و اشک روان در پنهان...
اگر به معرفت رسیده ای هنرت باید این باشد که دیگران را به معرفت برسانی تا...
یاران واقعی و عاشورایی حسین علیه السلام بی نهایت شوند...
مانند روز عاشورا و کربلای همیشه ی تاریخ هر روز حسینی باشند و هر کجا...
گاهی در دل و گاهی در ظاهر... اگر لازم است باید از ظاهر بیرون رویم تا دل بیابیمش...دل حسینی و ظاهر حسینی را می گویم...
فرق است بین آن که دل و دیده و جان و استخوان می سوزد از پی آن...
ظاهر حسینی که ساخته ایم در ظواهر امروزمان...می شود خود درد...
پشت پرایدت می نویسی یا حسین تو امیری و مولا ...و کنار خیابان برای دختران ترمز می کنیم که...
و نوای موسیقی تند و بلند باندهای خودرو محرم حسین حسین است و ... 11 ماه دگر...و بسیار بسیارتر است این دل خون شده باران... دل خون و اشک خونین ...
حال بیا و گوشه بگزین برای خون گریستن بر غم حسین (علیه السلام)...
حسین کشته ی اشک های روان است...
نه اشکهایی که با یک مشت سنگ زدن بر سر و جان بشر از چشمانشان فرو ریزد...
اشک چشمی که از دل برآید...
حالا این کربلایی شدن و کربلا رفتن دل کدامش پول می خواهد؟برای حسینی شدن دیگران چه کرده ایم؟
برای حسینی ماندن خویش و خلق گامی برداریم جز یادی که همیشه دردل ماست...
کاری باید کرد... تا باران ببارد...
خون خدا رمز ماندگاریش فقط خداست ... و خدا بهترین نگهدار است ...
ما فکری کنم تا حسینیان افزون شوند... شاید همین کافیست... و شاید نه...
دل نگاری از سر درد است وقتی میروی به خیابانهایی که چهره هایشان رنگ عشق است و ...
وقتی عمیق تر می شود نگاهت... همه ی این مظاهر عشق خود، دردند...
دردهایی که تا مغز استخوان را می سوزانند...
فقط روضه خواندن همین ما را بس است؟...روضه می خوانیم تا حسین علیه السلام بماند؟
وای بر غفلت ما که سالهاست در حسین علیه السلام مرده ایم و با روضه به دنبال حیات دوباره ایم...
حسین زنده ی همیشه است و شهید زنده ی عشق...خون خدا در مسیر عشق توفنده می تپد تا خود خدا...
این ما جاماندگان غافلیم که پندارمان از کربلایی شدن و کربلایی ماندن همین حسین حسین گفتن است...
مسافر شدن و زائر شدن و رفتن و... هر چه بگوییم باز همان درد است و زخم...
پس چرا گاهی ما به ظاهر حسینیان و کربلا رفته و نرفته ها...
جرات نداریم بگوییم فرزندم حجاب و نگاهت...
حسین علیه السلام برای امر عشق کعبه ی دل را رها کرد تا به کربلای یقین پا گذارد...
و این راه را رفت تا با امر به خوبی و نهی از پلیدی کلید قفل بسته بهشت شود برای ما؟...
که بهشت نخواست و سودای بهشتش نبود که کربلا شد همه هستش شد بی هیچ سخن...
و خود شد شهید عشق و هر که را او عاشق شد خونبهاش خود اوست...
و بهشت فرصت و بهانه است برای رسیدن به دوست...
برای حسینی شدن هنوز هم فرصت هست... باید از خویش گذشت و از خون گذشت...
...
آنها که رفتند کار حسینی کردند...
و آنها که مانده اند باید کار زینبی کنند...