ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

زمستان است، اما دریغ از آسمانی که نمی بارد...
و سپیدی برفی که بر سیاهی های شهرِ دل، رُخ نمی نماید...
نمی بارد عطر روشن حضور تو،
بر بامِ دقایقِ دود آلود و عصیان زده قلب،
تا شاید نفسی تازه کنیم...
نمی بارد بر تیره گونی نگاه های وحشت زده از تنهایی و نگون بختی های گاه و بی گاهمان...
ببار بر تمامِ روزگار دیجور و دیارهایی که تو را هماره با نام بارشت تمنا دارند...
می دانی روزهاست دست گشوده ایم در طلبت، به دعای باران...
که بباری...بر تپش هر ثانیه های عمر این مردمان...
تو، تنهاترین بارانی هستی که خوشترین دقایق ابر، در فرود توست...
نگاه کن ، وقتی قرار باشد بیایی تمام زمین و آسمان یک صدا تو را می خوانند...
و شرشر باران، نوید بخشایش است...
صدای تو زیباترین صدای جهان است...
و تمام فصلهای ما همچون کویر، لبریز از عطش دیدارت...
زمستان است و من از "عصر" های بی بارشی که میگذرد بی ظهور "ولی" بیزارم...
با ما بگو در کدامین ثانیه ی لبریز از تردید را در انتظارت باشیم ؟
که تو در دلی و دل را بی تو صفایی نیست...
تا همیشه باران...بهار در راه است...
ببار بر شب تاریک دلهایمان و بر قلبهای منتظران...
ای همیشه باران؛ و ای ابرها را خوشترین خبر روزگاران...
وقتی بباری سکوت ها فریاد می شود...
و چشم های عاشق ما، پر می شود از بلور ناب حضورت ...
ببار باران تا صبح شود و بهاری نو، در دل این زمستان...
ببار باران...

 

۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۱۸:۱۸
ریحانه خلج ...

آیه آیه، آرامشت را همچون ترانه ها بخوان، به نام خالق مهربانی و صلح! و درود بر پیام آوری که تنها سلاحش رحمت بود! هم او که با مکارم خُلقش ،جهانی از جهالت را هدایت کرد...
و تو ای انسان، ای آنکه آزاده زیستن را برگزیده ای چه جای اندوه و خون دل خوردن؟بگذار غافلان دارِ مکافات، در این خیال خامشان بمانند که "نور خدا را با دهان خاموش ساختن آسان است؛"بگذار خاک بپاشند بر طلای ناب خورشید بی بدیل خلقت...و هی سیاه کنند نامه ها عملشان را، در این "روزنامه ها"...چه کسی تیره روزتر از آنهاست که نمی دانند "خدا نور خود را کامل می‌کند هر چند خوش نداشته باشند!"

و تو ای کسی که خود را عاشق میخوانی، طرحی بر آسمان نگاهت بیاویز که صبح را رقم بزند...صبحی روشن تر از انوار مهربانی...آنجا که آدمی، شرافت و انسانیت را به سخره نمی گیرد و خدای همه می شود، خدای محمد رسول الله ص... و جهان پر می شود از عشاقی چون تو ،که یک صدا و هم نوا بر مأذنه های آسمان، آوا سر می دهند به الله اکبر...و آن سان که هیچ گواهی برتر از یکتایی او نیست ، چشم دوختن به آسمان، تداعی که نه، خودِ بهشت است!هم آنجا که در میان پرواز فوج فوج ملایک فقط نور می بارد و نور... آنجا که خیل بشر به تمنا، ایستاده اند تا شهادت دهند که «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسوُلُ الله» نه شعار دین اسلام ،که راز تمامی سرسپردن های خالصانه انسان و بندگی در مقابل معبود است...
و بدان تو با این مِهر و عشق، بر صراط روشنی ایستاده ای که مُهر عبور سرشار از راز و حکمتت در دستان اوست...سرانجام خواهی دید که وعده مصحف نور چه در خاک و چه در افلاک برحق است ...آن روزی که بسیار نزدیک است و برای آنها بی بازگشت...و روشن تر از این نیست سرنوشت حرمت شکنی... وَمَکَروا وَمَکَرَ اللَّهُ ۖ وَاللَّهُ خَیرُ الماکِرینَ...

 

من عاشق محمدم

بخشی از ترجمه"..."سوره مبارکه الصف آیه ۸
و در آخر:سوره مبارکه آل عمران آیه ۵۴

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۰۰:۰۸
ریحانه خلج ...

ساعتم را کوک کرده ام به وقت عاشقانه ها... جایی حوالی خواستن تو...

نسیم را استشمام کرده ای؟ از میان آسمانِ ابری عصر که بگذری،
کسی منتظر است تا سرشار از طراوت عطر ناب زمین ،
در زمان عاشقی سحرگاه،
تو را در آغوش گیرد...
فقط لطف کن و کمی زودتر بیا ...

من خسته ام!

 

 

+چند وقت است دست و دلم به قلم نمی رود اما از امشب باز می خواهم به اجبار ترنج بنویسم...

 

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۳ ، ۱۶:۳۲
ریحانه خلج ...

ننوشتم از تو  و از عشقت...

قلم به مُرکب نرسید این مُحرمی که گذشت... و  از جوهر غفلت روزگار من؛ نتراوید آنچه لایق باشد برای از تو نوشتن...

اما چنان با من آواره؛ بر سر مهر آمدی که، نه این حسرت بر دلم ماند و نه آن همه شیدایی و شوق دیدارت...

ای خوش حساب تر از هر که در عالم است... و ای مهربان ستاره ی شب های تار من... سر بر تربت کدام خاک بگذارم جز خاک بهشتی حرم تو؟ که سجده شکر بر این همه کرامت بی انتها مرا واجب است...

و اما مسیر عشقت... بگذار ننویسم از مهربانی نسیم و میزبانی عاشقانه خادمانت... بگذار باز هم ننویسم از تاول و زخمی که این دو پای مانده را به سرمنزل مقصود رساند... بگذار نگویم که وقتی تو مقصود عالمی، باید مدام التماس کرد که در هیچ ایستگاهی برای نفس نباید ایستاد، که دیدن روی بهشت تو تمام نفس است...

بگذار روضه نخوانم که بهشت، حقیقت جاری شده در کربلای توست... آنجا که زینبت بر صفحه ی آسمان و زمین نقش میزد تمام زیبایی عالم را...

و من مسافر راهی شدم که تو با تمام مهربانی ات مرا بدان خواندی؛ راهی که سراسرِ آن موج اشتیاق بود و احترام بر این حضور، اما سر می افکنم و چشم می دوزم به پاهایی خسته، که آن اربعین نبودند تا در میان کاروان بی سالار، دست مهری بکشند بر تاول پاهای کوچکِ کودکانِ آسمانی تو، وقتی که از میان خارهای بیابان با سینه هایی پر از اندوه آمده بودند... در این راه جز آه مرا نصیبی نیست... آه از این که واژه ها را برای از تو نوشتن کم می آورم...

 

 

 

۱۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۳ ، ۱۰:۵۶
ریحانه خلج ...

شبانه روز محرم، دل ها پر می کشد به نگاهی از حضرت باران...
نگاهی سبز، بر گنبدی طلایی که از بساط بهشت جدا شده و بر زمین هبوط کرده...
آنجا که نگاشته اند "بال بگشائید، این جا کربلاست"...
چهل وادی را قافله ای از عشق در نوردید، تا در وادی کربلا، غم عظمای عالم را نجوا کند ...
و شاید ناگفته ترین حدیثِ همیشه ی تاریخ این است که،
نه از نیمه ی شعبان 255 هجری، که از عاشورای شصت و یک؛
تو در هجرانِ قمرهایی عاشق، بر سر نی؛ سالهاست داغی بر دل داری و در انتظار...
در انتظارِ انتقامی سرخ، و کسی چه میداند، آقای من؟!
شاید شما هم هر سحرِ جمعه، با نجوای جانسوزِ شیفتگانت می خوانی این الطالب بدم المقتول بکربلا...
و چه سخت است این سرنوشت جدایی...
جداییِ که در آن عصر و زمان؛

صاحب تمام بیرق های عزای بر پا داشته ی عاشقان را،
از رسیدن به کربلا به تاخیر انداخت...
و پس از آن هر دم سرشک روان، دیده هایی مبارک را؛ به خون نشاند...
و نگاه تو که باران خورده تقدیرت است و تقدیری که نوشت نباشی،
نباشی در کربلایش...
و بمانی برای ما و ذخیره بشوی و بقیه او و خدا...
بمانی میان ما و برای احیای امر به معروف های عاشقانه و نهی از پلیدی هایی فراموش شده ای که
جدت شهید این راه شد خون دل بخوری...
و ما بی تو سر دهیم که، أینَ بَقِیَّة اللهِ الَّتِی لا تَخلُو مِنَ العِترَة الهادِیَة! ...
کجاست آن ذخیره‏ ای که خدای متعال برای تجدید واجبات و سنّت‏ها مقرّر فرموده است!
که اگر بودی...در عاشورایش...شاید...
و کسی چه می داند که در صحیفه ات ازلی که در عهد الست، بی تو بر ما نگاشته بودند،
تا مرد بودن حبیب،
تا سرسپردگی ساقی،
تا شیدایی زهیر،
تا قطعه قطعه شدن پیکرها،
و تا بر نی شدنِ هفتاد و دو خورشید،
تا زخمهای بی پایان بر خیام سوخته،
تا ستاره باران نگاه سه ساله در خرابه ...
تا به خون نشستن حنجر شیرخواره...
چقدر فاصله داشتیم و داریم از تو...
بیا و ما بیچارگان روزگار را بخوان به سرنوشت جان سپردن در رکابت ...
بخوان به سرزمینی که به بهانه ی گلگونی رگهایی بریده؛
مدار آسمانی عرش، و آبی ترین جایگاه فرشتگان بارگاه بهشتی گشته...
ما را بخوان به کربلای زمان و مگذار در غروب دشت بلا،

حتی اندکی بماند از پیکر و جان ما در این دار فنا؛
به جز جذبه ی یک نگاهت، مولا...

 

۹ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۳ ، ۱۴:۱۶
ریحانه خلج ...
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما