بهار هم بی تو...
حس بهارهایی که بی تو می رسد کمتر از مرگ نیست... بهارِ بی باران، دل شیدا را مجنون می کند... بهار هم بی تو حس غریبی دارد، شبیه دلتنگیِ هنگام رفتن زمستان... و هر فصل که می آید و می رود، یک سال اندوه ما مکرر می شود بی تو...
این بهار هم می آید و باز اشک، تنها بهانه ای می شود برای دلتنگی ها و چشم ها میزبانش... و تو ای تمام بهانه ی زندگی، باران شو و ببار از کرانه های همیشه ابری آسمانِ غمگین دلم... بگذار رگباری بی نهایت و صاعقه های بی تویی ها مرا برساند به سرمنزل صبحی روشن... آنگاه در آن وادی صادق؛ تمام هستی دلم را، به طراوت نگاهت گره بزن و بگذار سبزی دوران به یک باره چون معجزه ای ابدی در این دهر خود نمایی کند و دل مرا به عهدی تازه روشن گرداند... بیا بر من ببار و با عطر جانت تمام خستگی هایم را از گناهانی که سبب نباریدنت شده بشوی...
سلام وبلاگتان جالب بود
ان شاء الله که قبول باشه
خوشحال میشم که به بنده هم سری بزنید
التماس دعا یاعلی