ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

ترس من از بی دلیست...

جمعه, ۲۴ دی ۱۳۸۹، ۱۲:۰۶ ق.ظ

شب های جمعه دل پر می کشد به نگاه باران... نگاهی سبز به گنبد طلایی که از بساط بهشت جدا شده و آمده ...


 

 

 

 

بال بگشائید این جا کربلاست...

 

و نزدیک به چهل وادی را قافله ای از عشق در نوردیده تا در این وادی، غم عظمای عالم را نجوا کند ...

 

و نزدیک به چهل حدیث عشق خواندی و امروز در انتظاری و مسافر...

 

آیا زائرت می خوانند به معرفت مولای عشق یا...

 

باز نجوایی ملتمسانه از درون خاموش تو را می خواند به سالها، خواهش دل سوخته ات که ای کاش در کربلایت و عاشورا بودم؟؟؟

 

نمی دانم...

 

که اگر خواندی تو به بدنهای قطعه قطعه شده، مرا ذره ای امید به خاک پای قطعه ای شدن در آن وادی بود؟

 

و این سرنوشت جدایی صاحب تمام عزاها و بیرقهای برپاداشته توست، که عصر و زمان او را از رسیدن به کربلایت به تاخیر انداخت...

 

و هر سحر تا شامگاه بر عزایت، که غم خفته در زیبایی تمام عالمیان است خون می گرید...

 

و مولای من خلاصه تمام خوبی ها و زیبایی های عالم است...

 

و مدار آسمانی عرش، آبی ترین جایگاه فرشتگان بارگاه اوست ...

 

پس بنگر به خون سرخ حسین (علیه السلام)، و به بهانه ای گلگونی رگهای بریده اش... اینگونه است که کربلا را از عرش را به فرش آورده اند...

 

و شاید فرش را به عرش برده اند و آغشته به خون ثارالله کرده اند و آنگاه سرخی حنجر بریده و سری بر نی و نوای مصحفی که بر عرش و افلاک طنین انداز شده...

 

 و نگاه تو که باران خورده تقدیرت است و تقدیری خاکستری که نوشت نباشی،

 

نباشی در کربلایش...

 

در عاشورایش..

 

که اگر بودی... شاید خاکستر نشین  غربت می شدی...

 

و شاید...

 

سپاهی از کفر تو را به تزویر از آن خویش می ساخت و تو شرمنده و روسیاه از این تقدیر...

 

و اگر به نیرنگ شمشیرت می دادند تا به مبارزه طلبی عشق امروزت را؟ و رو در روی مولایت دشنه کین برکشی؟

 

و کسی چه می داند که تو آخر الامر حسینی باشی؟

 

ترس من از دل نیست ! از بی دلیست...

 

دل که نداشته باشی با کدام شجاعت، دم از ولایت حقه ی مولایت می زنی؟

 

با کدام درایت تدبیر می کنی بیچاره گی و سرگشتگی ات را در غبار سپاه ریا ؟

 

با کدام ذکاوت می اندیشی کدام راه است و کدام بی راه؟

 

با کدام بلاغت سخن به رجز سر خواهی داد با اشغیا دشت بلا؟

 

و تو در این وادی فنا و دار بی قراری ها پاره جان ناچیزت را به بهای خون عشق می دهی؟ یا در سراب رویایی ظلمت اسیر سیطره دنیا می شوی؟

 

کسی چه می داند که در صحیفه ات ازلی که در عهد الست آمده حکومت ری نقش بسته با تیر افکندن به شیرخواره؛ یا زخمی پیکر گشتن از سفاهت چاپلوسان طومار نویس کوفه؟

 

کسی چه می داند تو دنیایت را با عشق حسین (علیه السلام) معاوضه می کردی یا "'گندم" ری هم تو بس بود؟

 

باید بودی ؟

 

یا باید باشی و بشناسی و معرفت یابی که تو

 

 تا مرد بودن حبیب،

 

 تا سرسپردگی ساقی،

 

 تا شیدایی زهیر،

 

 تا قطعه قطعه شدن پیکر،

 

تا برنی شدن هفتاد و دو خورشید،

 

تا زخمهای خیام سوخته،

 

تا ستاره باران نگاه سه ساله در خرابه ...

 

تا به خون نشستن حجر شیرخواره...

 

 چقدر فاصله داری...

 

 و باید سالها فریاد "هل من ناصر" مولا را شنیده باشی تا عاشورا لبیک را نثارش کنی و بفهمی که صدا ، صدای آسمانی اوست...

 

***

 

وقتی در احد بر سر غنائم بیشتر صدایی به گوشت نرسد و رسولت بماند و فریادش و سپاهی از حیله...

 

وقتی شعله های خشم آتش زبانه می کشد از دری سبزتر از باب بهشت و خاکسترش کورت کرده و تو کر باشی و صوت حزین فاطمه (سلام الله علیه) را نشنوی...

 

وقتی ورق ورق و آیه آیه قرآن بر سر نی می کنند در صفین، باید صدای رسای علی (علیه السلام)را به گوش جان ادارک کنی ...

 

 و یا در جمل صدای بوق و کرنای خوارج گوش تو را پر نکرده باشد تا در محاصره جاهلان نهروان نجوای هل من معین مولا را بر جان دل بگیری...

 

و یا چشمت و گوشهایت باید بنگرد و بشنود نوای مظلومت حسن مجتبی(علیه السلام) در بین یاران و حتی در کاشانه خویش و تیرباران تابوت...

 

که اگر نشونی تو نیز نامه می نویسی و مولایت را می خوانی برای قطعه قطعه شدنش... برای  سر به نی کردنش... و برای اسب داونیدن بر پیکرش و برای شکستن حرمت خیامش...

 

و چون غبار فرو خفت، وامصیبتا سر دهی که مرا از کوفیان برائتی است ابدی و ... فریاد برمی آوری به لثارات الحسین (علیه السلام)

 

که اگر در کربلا باشی و در احد و صفین و ...

 

و صدا را نشناسی همان به که سرنوشت تو را به تاخیر انداخته تا رسوا نشوی...

 

که اگر بودی و سایبان بودی بر پیکری باز جفا کار بودی که بودن در عاشورا جوانمردی میخواست و مردانگی...که جانت باشد و جان مولا...

 

 و در غروب دشت بلا، هیچ نماند از تو و پیکرت در این دار فنا؛ جز جذبه نگاه مولا...

 

بنگر تو معرفت مرد میدان بودن را داری؟ آنگاه آرزو کن... کاش عاشورا در کربلا بودم...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۸۹/۱۰/۲۴

نظرات  (۴)

شب جمعه
شب اربابـــــــــــــ باشد ...
معرفت مرد میدان بودن را اگر داشتم/ اگر داشتیم
که تنها نمی ماند
ده ها قرن ...
۲۴ دی ۸۹ ، ۱۶:۲۰ رسول خامه یار
حدیث عاشق در عشق، به جز طلب جمال معشوق نیست. در راه عشق چون و چرایی نیست! حدیث عاشق یعنی آن چه را می بیند و به هر چه می اندیشد، به جمال معشوق منتهی شود. تمام دوستی ها و دشمنی های در رضای معشوق، نهفته است. حدیث عاشق یعنی به خود اجازه کاری را که در رضای معشوق که هیچ، حتی تردید داشته باشد که معشوق به آن ناراضی است، ندهد.
و ... تنها چشم بر فرمان معشوق دارد که رضای او در رضای معشوق است و هماره گوید: «رضا برضاک»
در حدیث عاشقی اگر محبتی هست در گرو محبت معشوق است و همه چیز فدای معشوق که جان پر مقدار نیز در محضر او بی مقدار می شود. عاشق، فراز و نشیب ره عشق را به عشق محبوب خود، هیچ انگارد و راه پر فراز و نشیب عشق را طریقت زیبای وصال داند.

پرواز کنید کربلا انجاست ...
۲۷ دی ۸۹ ، ۲۰:۰۷ کاش مےشد خدا را بوسید...
براے ِ خواندنش
یک وقت ِ دیگر باز خواهم آمد

خواهم آمد...

للحق

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما