گذر عاشقانه ایام...
شنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۰، ۰۹:۴۵ ب.ظ
ازحرم حسین علیه السلام تا باب عشق سقا، هر روز گذر کرد این دلهای تنگ؛
رو به تو که ایستادم چشمی به پشت سر داشت دلم... دل خسته ای بودم که از تو، به خویش رسیدم و این روزها که می گذرد بی تو در خویش گم می شوم... یادش بخیر همین جا ایستادم گفتم ...این انصاف نیست تا اینجا بیایم و راهم ندهند به مزار کریم ترین ها... روبرویت نشستم و آن روز که مبعوث شدی به رسالتی عظیم و انگار هنوز هم همان خواب است که تعبیر نشد...تعبیر خواب و بیداری که مرا تا تو کشاند... مرا دست ها یی بسته و دل خسته ای است که این روزها تنگ است برایت... آقا...چقدر بغض است فرو میخورم و دم نمی زنم...بگذار این نیز بگذرد... اما این درد را بگذار با دل بماند جایی که رمز است باز بماند بین من و تــــــــو ... این بی تو شدن هایم همه تاوان روزهای با تو بودنی است که قدر ندانست دلم...
وبلاگت خوبه ایشالا که خوبترم میشه
...