این روزها شاید به نام نوبهار در تقویم ها ثبت شده باشد و کسی در این دلخوشی های تصنعی مردمان، منتظرِ نفر آخر، برای آمدن موعد نباشد، اما بدان بهاری که سر آغازش، بوی آتش و دَرِ سوخته و غمِ کوچه باشد و عزای مادر...
و تو نباشی و غنچه ی یاسی، در انتظار رویشِ فصلِ بهار؛ پشت دَرِ باغ هستی، در میانِ شعله های آتش عاشقی اش، نشکفته؛ پَر پَر شود... آن بهار هزار سال عید نخواهد شد که سیزدهمش را به رسم نوروزها به در کنیم ...
رستاخیز جان ما در بهاری رقم خواهد خورد که تو بیایی. و تا تو نیستی؛ حتی سیصد نفر هم باشند ما سیزده را، زیر سقف کاشانه ای به در می کنیم که؛ سقفش زیر سقف آسمان خدا ماوا دارد و نگاهش همیشه رو به خورشیدِ خسته ی پشت ابرِ آسمان ها؛ تو را می جوید، تا رسیدن آن نفرِ آخر......