بی تو جان باید داد...
يكشنبه, ۳ فروردين ۱۳۹۳، ۰۴:۲۲ ق.ظ
آنگاه که، شکوفه از شاخه های خشک دمید،
و از میان ذراتِ خاکِ زمین،
بهار، سر برکشید...
کاش رویای روشن تو،
چون خورشید بر هستی ما می تابید.
افسوس که،
در فراقِ بهاری که بی تو رسید...
گویی دگرباره روح امید
از زوایایی هستیِ اولین جمعه ی سپید...
همچون تمام جمعه های سالی که گذشت؛
پر کشید...