ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

۱۰۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سکوت» ثبت شده است

حضرت علی علیه السلام درباره نگهداری چشم فرمود :

«لَیْسَ فِی الْبَدَنِ‌ شَیءٌ اَقَلَّ شٌکراً مِنَ الْعَیْنِ فَلا تُعطوها سٌؤلَها فَتَشْغَلکُم عَنْ ذِکْرِ اللهِ‌ عَزَّ وَجَل»...
چیزی در بدن کم سپاس تر از چشم نیست، خواسته اش را ندهید که شما را از یاد خدا باز می دارد... 

چشم... این ناسپاس عاشق...و نگاهش را؛ که خود کلام روشن نافذ است را چگونه به باور برسانم؟
گاه، اشکی زلال از تو حاصل است و گاه شرارتی خونبار...
گاه می خوانمت به نعمتی که اگر نبودی...
نمی دانم...تو بگو، چشمها را باید شست یا کشت؟
وقتی که لایق نیست این چشم به دیدار...
چشم را باید کشت...باید از رنج؛ رهایش کرد...
تا نگاه تو را دارم... شستن چشمها چندان خوب نیست... می گشایمش به سوی نگاه آبی تو...
گفته اند:
چشم دل بگشای تا که جان بینی، آنچه نادیدنی است آن بینی...
مگر نمی دانند که... چشمهایم، زبان دل تنگیست که از تو می گوید...
از چشمهایت، می توانم بخوانم که اقیانوس درونت کجا آرام می گیرد...
دل آرامی کجاست؟؟؟
از چشمهایش خواندم که ماوایش؛ جایی جز بهشت نبود...
از چشم به دنیای دلت راه یافتم...
دلت را خوب بگرد؛ ببین چشمهایم را آنجا، جا نگذاشته ام؟
که هر شب سراغ تو را از دلم می گیرد و اشک هم همراهش می شود،
 بی من بی دل؟
هرچه دل می اندیشد، چشمانم می نگرند و عقل باور میکند...
چشمهایم دیدند رفتی، اما چرا عقل هنوز باور نمی کند این رفتن تلخت را...
چرا هنوز نبودن تو، سنگین است و حجیم؛ در سینه و دل تنگم؟
آنقدر سنگین که تاب مستوریش نیست...
شکوه به پیش که برم؟ازهر چه به دل نشست و نماند...
گفتند شکایت را به تو آورم...نکند چشمهایت مرا نخواهد...
وقتی از چشم تو بیافتم دلم می لرزد... فقط بدان که؛دلم به نگاه چشم های تو خوش است...
اینک؛از پنجره خسته دلم، به سوی تو رو می کنم... که تنها همین کافیست، که تو مرا می بینی...

 

چشمهایم که در چشمهای تو بیافتد...

دوباره زنده می شوم از نگاه تو...

 

۲۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۰ ، ۰۳:۱۴
ریحانه خلج ...
http://www.hospicepiedmont.org/images/grief_support.jpg

اندوه جاریست در خیال و رویا های خیسی که آوای دلتنگی را فریاد می کنند...

و من خسته تر از آنکه در جستجوی سکوت؛ تو را بجویم...

و تنها دلیل بودن ها، نه اجبار است که...

نگاه بی کرانه ی توست...

تا باران ببارد...

نگاهم کن...

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۰ ، ۱۱:۵۵
ریحانه خلج ...
باز نشد!!!داشتم می رفتم یک شبی سر بگذارم آرام و سر شبی!!! ساعت یک بامداد!!! از بوف بودن ذاتی خارج شوم بخوابم... نشد که نشد ... باز آمدیم قلم کلیدها و کلید واژه ها را دست بگیریم که چه از آب در آید خدا عالم است...
یاد استادم بخیر میگفت: کاری می کنند که از صداقتت پشیمان شوی... مانده بودم که چرا و چطور میشود...
رها کنم... به نظر شما رنگ صداقت چه رنگیست؟؟؟
چرا رنگها به هستی ما جلو می دهند؟با عبور نور از سفیدی ها و بی رنگی ها، فقط طیف رنگ هایی به زندگی جلا میدهند و ماندگارند که دل واقعی خویش را به دست بگیرند و زلال و شفاف، هر آنچه نا گفتنی است را بی هیچ ریا و حقه، بیان کنند...مرز بی رنگی کجاست؟دوست داشتن و عشق،ابتذال،فریب،حیله و نیرنگ...و...و...و... هر کدام چه رنگی دارد؟؟؟

 
http://www.toopfun.com/wp-content/uploads/2011/08/234122_NWFsXTGt.jpg
 
دلم خیلی می گیرد وقتی گاهی همه ی خوبی هارنگ می بازند؛ یک دلی و یک رنگی بی معنا می شود، آنهم بخاطر بی اعتمادی و کم توجهی و بعضا بی معرفتی برخی از ما، همین آدم های خوب صاف و ساده ی روزگارمان... دیگر چه توقعی می توان داشت از آدمهایی که به هیچ چیز، نمی اندیشند و جز رنگ کردن دیگرن و جا زدن گنجشک به جای قناری و مرغ عشق و طوطی و قمری...کار دیگری ندارند!!! واقعا چه توقع بی جایست که من دارم!!! یادش بخیر استاد پیری داشتم در نقاشی، همیشه این شعر را زمزمه می کرد و می گفت یادتان باشد و بدانید گرچه با رنگ ها سر و کار دارید اما...
 
تا توانی با خلایق یک دل و یک رنگ باش
 
 
قالی از صد رنگی زیر پا افتاده است...
حالا دائم فکر می کنم رنگی بودن و رنگی شدن خیلی هم بدک نیست اگر دیگران را رنگ نکنیم،!!! یا همرنگ جماعت نشویم!!! آنهم در جهت منافع خویش!!! رنگ چه چیز بگیریم؛ که ماندگار شود از این هزار رنگ زمین؟ ما همواره رنگ بدی ها را سیاه می پندارم... و اما درون ما که گاه سیاهی هایش را همه می بینند با اینکه می اندیشیم از نظرها نهان و درخفاست، و چه بسا گاهی هزار رنگش را سپید می بینیم، چون خود غافل و نابینا شده ایم  بر اعمال  دل خویش...و اما...
امان از این درونمان که گاه به صاحبش هم دروغ می گوید و به آسانی فریبش می دهد...
و باز می گردم به رنگ ... آنهم رنگی که خالق برای ماندگاری دل و کار و درون و برونمان در مصحف عشقم به آن اشاره کرده... که با این رنگ کوتاه کنم که حرف بس است...
 
صبغه الله و من احسن من الله صبغه و نحن له عبدون:
هیچ رنگی زیباتر از رنگ خدا نیست و ما فقط بر او عبادت کننده ایم(بقره-138)


کاش رنگ تو بگیرد تمام وجودم؛ و  از رنگ تو هست شوم...
 

 

۲۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۰ ، ۰۳:۰۶
ریحانه خلج ...

خوب نگاهش کن این همان است؟
همان که تو را فرود آورد؟؟؟
 



بنگر، دستان سپیدپوشت چگونه آلوده شد به زمین...

و آنگاه که خدا پرسید:

می خورید یا می برید؟

این من سیری ناپذیر بودم که بی اندیشه پاسخ دادم:

می خورم!

آنگاه چه می دانستم لذتها را می برند و

حسرتها را می خورند...

چنین بود سرنوشت هبوطم...

اما تو بگو...

این سیب دلت بود که تو را فرود آورد،

یا حسرت خوردن؛ بر هر آنچه در اندیشه اش غیر از او بود، که چنین تجلی کرد؟؟؟


در این وادی شوریده ماییم...

۲۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۰ ، ۱۱:۱۴
ریحانه خلج ...
از امشب کم توقع شده ام...
 
آرزویم کم حرف است و یک کلمه ی کوچک...

هیچ نمیخواهم جز گفتن از "تو"...


http://b.aroon.ir/archive/nimage/anaar.jpg


  اینجا آغاز و مجالی برای سکوت نگاری هاست...

  قلم گاه اندک می نگارد از حکایت دل ...

و گاه قراری کرده ام تا در دریای دلی کویری غرقه شوم...

تا شاید راهی گشوده شود، به باران...
۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۰ ، ۰۳:۳۷
ریحانه خلج ...
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما