لیلی من ...
عطر ناب تو رایحه ای دارد به وسعتِ عرش و فرش...
و از این نسیمی که پیچیده در عالم،فهمیده ام همین روزهاست که،
بوی سیبت یک شهر را مجنون کند...

لیلی من ...
عطر ناب تو رایحه ای دارد به وسعتِ عرش و فرش...
و از این نسیمی که پیچیده در عالم،فهمیده ام همین روزهاست که،
بوی سیبت یک شهر را مجنون کند...


بال می خواهم، برای پریدن و رسیدن...
برای سکوتی که تمنای تسکین درد را، در من فریاد میکشد...
و برای رسیدن به آخرِ جاده ی آرامش؛ تو بمان...
بمان و تکیه گاه خیالم باش...
بمان که، سالهاست در انتظار؛ و بی قرار توام...
تا نیایی مرا قراری نیست...

چتری بر دوش دلتنگی هایت نگیر...
بگذار باران که می بارد، دلت زنده شود به عشق
کسی چه میداند؟ شاید با این باران بیاید...
باران، قطرات درشت صبوری اش را بر پنجره های تکرارِ خاطراتِ تو می کوبد...
و من همچنان سخت، این حجم سنگینِ سکوتت را تجربه می کنم...
اما...این شب ها هم بگذرد، کار دلــــ تمام است...
و شاید شیواترین ترجمه ی تمام، یعنی عمق بی خبری از تو، در اوج اندوه...
وقتی از تو خبری نیست یعنی؛ تمام!...
گفت: می دانی تپش قلب نشانه ی چیست؟
گفتم: گاهی عشق…
و گاهی او…
تپش، یعنی اعلام زندگی، به عشقت، یعنی هنوز هم زنده ام، تا برای تو بمیرم!
این روزها، بهانه ی قلب های به تپش افتاده؛
عطر سیبی است که پیچیده در هوای پاییز…
مُحرمت نزدیک است…

+امشب باز هم نگاه تو را دیدم... نگاهت را ازمن مگیر آقا...

پاییز هم از نیمه گذشت، بهار من...
زمستان سرد، در راه است...
اعتراف می کنم سالهاست منجمد شده ایم در این برهوت دنیای بی تویی...
این داغ استخوان سوز نبودنت و ندیدنت را،
چگونه تاب بیاوریم...
نــ.ـــ.ـه...
بی نگاه تـــــــــو نمی شود...
یک خط در میان هم شده نگاه کن ما را...