ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی


 

اذکرونی اذکرکم

مرا یاد کنید و به سوی من توجه نمایید تا شما را یاری کنم و به سویتان توجه نمایم... بقره/ 152

حس تنهایی، حس عمیق ضعف ایمان است...
نگاه تو را درک نکردن از عمیق ترین زخم ها است...
و تنها مرحم این زخم هایی که وجود را تهی می کند، یاد و ذکر توست...

 

 

 

۲۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۰ ، ۰۱:۴۷
ریحانه خلج ...
انِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً... من در روى زمین، جانشینى قرار خواهم داد.(بقره/30)
هرچه بیشتر در بطن وجود خاکیم می اندیشم؛ حکمت این انتخاب تو را کمتر درک می کنم... جانشینی؟ خودت بگو روی چه حساب بشر می تواند در این محدوده ی هیچ بودنش به نامحدودها برسد؟
ماندنم در ادارک این واژگان نیست که_ در فهم دقیق این انتخاب است... چه اوجی در انسان افریده ای که چنین او را پذیرفتی به جانشینی ات؟ گاهی حرف از نشانه است و اما اینجا؛ کلام بلند توست که اگر، تمام آب های جهان هم مرکب شوند تا در اختیار قلمهایی که از انبوه جنگل ها ساخته اند قرار گیرد، نمی توانند عظمت این آیات را بیان کنند...
بزرگی نگاهت پرواز را برای تن های چسبیده به زمین میسر می کند، و کَنده شدن آسان میشود از همین زمین، اگر به اعتقاد تو ایمان بیاورم که خواستی جانشینت باشیم...

http://maneoo88.persiangig.com/image/tumblr_l4ziorgQ3g1qzqav0o1_500.jpg

دلدادگان چون ساغر از دلبر گرفتند

از غیر دلبر دامن دلبر گرفتند...

یا علی...

 

۲۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۰ ، ۰۲:۴۲
ریحانه خلج ...
گفتم دلم چو مرغیست کز آشیانه دورست

دستی به زلف خود زد گفت آشیانه با من...


  http://www.shiapics.ir/components/com_joomgallery/img_originals/__miscellaneous_islamic_18/karbala_by_islamicwallpers_20091001_1751502583.jpg

شده خواب زده شوی به لحظه ای مست و لایعقل؟ انگار چاره نیست عاقلانی را که پروانگی ندانند... مجنون هم شده باشی _ که نیستی! مگر از آن روز که دل بردند به وعده، چقدر می گذرد که فراموشی تو را با خویش برده؟ خوب بیاندیش ببین در اعماق وجودت و بُهت قلم دلت و در حال و هوای این روزهای حیرانی و پریشانی ات جایی هست که آرام بگیری جز در خانه ی دوست...؟
اعتراف کرده بودم که ح س ی ن نگار خاص نبودم، اما عامش را هم دیده بودم که_کلاف به دست؛ به دور یوسف دلها چرخ می زدند و پروانه وار، و غرق در سرگردانی هایشان مویه کنان وا ح س ی ن می نگارند به شیدایی...
همان روز که دلم سنگر عشق تو شد، اختیارم را تمام سپردم به عشقت که می دانستم فریادِ سید مرتضی همه از این بود که: داد از آن اختیار که تو را از ح س ی ن جدا کند...
می گویند به بازار خسته دلان و شکسته دلان یوسف نظر دارد... اما فاش بگویم که باز هم اسرار برایم فاش نیست... نه اینکه خسته دلی در کار نیست _ نه... و تو چه میدانی که چه می کند این حب ذات، وقتی می گویند دیدی ح س ی ن علیه السلام نگاهت کرد!! آن هم، هم ردیف سید محمد و شافی و ... آنها که عاشقانه به عمه هایشان می نازند و به مادر عشق، که خیلی راحت مادر می خانندش و تو را جز حسرت باز نصیبی نیست... ناز یک جا می خرند از ایشان که، نیازشان ترک نمی شود لابد... و من وصله شده ناجورِ این کاروان را چه؛  با کاروان ماه  همراه شدن؟؟؟
شرحش به قلم در  نیایید که وقتی خوب می دانی دست خالی به بازاری شدی که، همه سویش ایمان است و تو را اندک نصیبی از ایمانشان نیست... کدام گدا را با یک کلاف و دیگر هیچ، به بازاری که یوسف اش ح س ی ن است راه می دهند که تو گدای همین بازاری؟؟؟ جسور نشدی بیش از سهمت!که عزم همراهی با کاروان بوی سیب کردی؟ دست از دلت شسته، به بازار می شوی که چه شود، نکند معجزه میخواهی؟
تو باور کن که بغض های رسیده کار دستت می دهند ... همان بغضهایی که چند صباحی در خانه ای چشمت انباشته بودی و کال مانده بود ... دل است دیگر، بهانه گیر که شد، طاقتش نیست... پیام می دهی که زهیر چه کنم تا بوی سیب بگیرد ترنج دلم؟؟؟ دلداریت می دهد_ اما تو خود میدانی وعده در راه است و تو جامانده ای بی هیچ امید ... خسته تر از تمام وعده ها دست و دل و جان را؛ می شویی به داغ فراق... که ای اشک های زلال سقف چشم هایم را سوراخ نکنید که دیگر سویی ندارم به چشم دل گشودن ... و چه راحت چشم می بندی بر کرامتی که صاحبانش همین خاندان کرم هستند... ای دل غافل به یادت بیاورم که باز هم، فراموش کرده ای که...فاطمیه...افشای نگاه مادرانه بود و امضای سفر خانه دوست؟؟؟ و دعای  مــــادر را که اعجاز می کند ... شکرانه ات چه شد؟

+از ما به رسم دلانه هایتان بگذرید، که قلم شکسته ام این روزها بغضی دارد که هنور مات و حیران شکستن است ... تا باران ببارد...یا علی...
 

 

۲۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۰ ، ۰۳:۳۹
ریحانه خلج ...
دستهایم همه نور ...
می درخشد اینجا...
به چراغانی بارانی شهرم  امشب؛ آسمان می بالد...


http://iranrooz.persiangig.com/image/mazhabi/CLOUD.jpg

آنجا که دلت سخترین حجم سکوت است و نگاهت تلخی زخم فراق را؛ با امید به صبحی روشن طی می کند تا طلوع خورشید... تنها واگویه سبز انتظارم این است که، به سرخی خون های پاک معتقدم و می دانم که تو در راهی... و هر راهی را پایانی است سپید...
سوار مرکب عشق، در امتداد حرکتی عاشقانه از پس ابر به در آمده ای و نور خورشیدیت مسیر مطلق آفرینش را نشانه رفته است... تا سبز شدن زمین و رویش نور اندکی حوصله باقیست...
و 313 ستاره ی منظومه ی کهکشانیت چشم انتظار اشارت نورند... ببار نورت را بر شهر بی باران جان؛ ای اکسیر ایمان و تنها ترانه ی تنهایی انسان...

+ببخش دیر آمدم... اینبار، بوی سیب طعم عشق تو را داشت باران دلم...
ما را به کربلا می آزمایند...
یا علی...

 

۳۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۰ ، ۲۲:۵۰
ریحانه خلج ...

سرخ و سبز و زرد...

و در نهایت دودت، چون اندوه سیاه...

شعله هایت می رقصد و در قمار سوختن و ذوب شدن ها، تــــو تنهایی...

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۰ ، ۲۳:۳۱
ریحانه خلج ...
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما