ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

۱۲۱ مطلب با موضوع «باران نگاره» ثبت شده است

بازهم دلم خواسته بنشینم رو بروی تو بنویسم...بنویسم از خاموشی شب های تارم بی تو... اگر بدانی چقدر خسته ام از این اسفندهای طولانی زمستان... و انتظار بهار را هم نمی کشم بی تو... اصلا راستش را بخواهی؛ دلم می خواهد هیچ بهاری نیاید وقتی تو نیستی ...

بهار من خودت بگو، تو که در پرده نشسته ای و فرودین و اردیبهشت ها را سالهاست به خرداد می رسانی و داغ تابستان را با نیامدنت؛ به دلها می نشانی، چطور صبر پاییزی نطلبد این دلهای زمستانی ما؟

می دانی این روزها دارم فکر می کنم چرا ما کوچه های خاکیِ هر اسفند را غبار روبی می کنیم وقتی قرار نیست، تو در کوچه ها قدم بگذاری...

دلم کوچه کوچه در جستجویت به خوابی زمستانی فرورفته و خاکستر یک سال بی تویی بر روی سینه ی سوخته ام سنگینی می کند... راستی تو رسم خانه تکانی نداری؟ نمی خواهی سری به خانه ی دل هایت بزنی دلبـــــــــر؟

میدانی خوب میدام هیچ چیز مهیا نکرده ام تا با آن؛ مسافر آخر سال دلم شوی... اما تو که چشمت به این هیچ های من نبود و نیست... اصلا تو را که در اوج استغنایی با نداشته های من کاری نیست و اگر احتیاج است و نیاز، همه از دل خسته و تنگ من است...

این عصرهای بی هوایی و غروب های نفس گیرِ ابری شهر، حالم را هر روز خراب تر می کند... یک روز می آیی و روی دیوار کاه گِلی کوچه باغ انتهای کوچه می بینی؛ بر ورق پاره ای سیاه شده مکتوب کرده اند او هم رفت...

اما امروز که هستم با همه ی نداشته هایم، انار دلم فریاد میزند انصاف نیست با این همه اشتیاقم بیایی و نباشم... بیا تا انارهای کال احساسم روی سینه دیوار دنیا میخکوبِ زوال نشده اند مرا برسان، که کال ها همیشه در طوفان نیازمندِ دستی برای رسیدنند... و تا انار ترک نخورد دانه های عاشقی اش پنهان است...

 

۹ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۱ ، ۰۳:۵۲
ریحانه خلج ...

دلم برای نوشتن از تو سخت تنگ است... از آن نوشتن هایی که بوی عطر نرگس تو، مستم کند و تا فراسویِ روزهای آمدنت ببرد این دل شیدا شده را، و باز در خلوتم بخوانم که، چقدر دوست دارمت ای آفتاب پنهانم...

 

آرامش...

 

چقدر دلم می خواهد این قلم خسته را، به بازی کلمات نبرده؛ تو بیایی و تمام نقطه چین ها را پر کنی... بیایی و بگویی سحر شده، برخیز و از دمیدن آفتابم لذت ببر... بیایی و بگویی دیگر هیچ نقطه چینی، بدون کلمه و ترکیبِ مناسب خالی نمی ماند و همه چیز خوب است... می خواستم بنویسم مثل آن روزهای خوب! دیدم بی تو هیچ روزی خوب نبوده و اصلا حالِ خوبِ ما، روزیست که تو بیایی...

میدانی دلم می خواهد در این اتاق تاریکِ دلم، نوری بیاویزی از رُخ چون ماهت، و من هر شب با جمعِ ستاره های راه گم کرده، بیایم به مهمانی ماه دلم، و بعد دوباره چشم در چشمت شوم و خیال کنم تو آمده ای و من دیدن تو را با سنگِ سخت لحد نبرده ام به گور بی کسی ام...

دلم می خواهد دوباره برایت از آن انشاء هایی بنویسم که جز تو، کسی مخاطبش نبود و این بار بیایم و سر کلاس حضور تو، حاضری بزنم و برایت بخوانمشان...

دیروز میگفت هنوز هم منتظری؟ دلم را می گویم، سخت برآشفتم از کنایه اش... دلم این روزها زیاد می گیرد از این که، تو باشی و نبینمت و حرف نبودنت را هر روز برایم دیکته بگویند و باز من مردود شوم در حضورت... و دلم خیلی بیشتر می گیرد که تو باشی و نیایی و در دلِ آرامستان، در عین بی قراری ها، دلِ تنگم را به سرمای خاک بسپارم همراه این جسم خاکی؛و آرام بگیرم بی تو...

گرچه خوب میدانم، آرامشی بی تو نیست... این را از وقتی فهمیده ام که، در این کویر لب تشنگی ها، روزگاریست جام خالی از آب خیالت را به دست گرفته ام و همراه من فقط سکوت است و سکوت... و چه تلخ است که نمی شنوم از تو نه صدائی و نه رازی...1

اصل و دلیل بودنم، می دانی بهانه ی رویایی هر روزم، آمدن توست؟ پس بیا و ثانیه هایم را لبریز کن، از بودنت...

 

1.وَلا أَسْمَعُ لَکَ حَسیساً وَلا نَجْوى...

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۱ ، ۰۲:۳۴
ریحانه خلج ...

روزی می رسد که تا ابد، صبح خواهد شد...

از آن روز، دیگر شبی نیست...

و خورشید از پس ابرهای دلتنگی؛ پرفروغ و بی بدیل درخشیدن را، به رخ هر چه تاریکیست خواهد کشید...

و بهار این بار، فقط تکرار گل نیست...

که نرگسی دل آرا به شکوفه، نشسته...

و همان بهار ابدی در راه است... راه دور نیست و چیزی به صبح نمانده...

و غنچه ها گل می شود، وقتی بیاید...

صبح را دریابید... بهار آمدنی ست...

 

۴ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۱ ، ۰۷:۱۹
ریحانه خلج ...

السلام علی الربیع الانام و نضرة الایام

سلام بر بهار دل ها و خرمی ایام…

باران بهارانم،

وقتی ربیع یعنی تــــــــــو ...

پس چگونه باور کنم،بهاری را که بی تــــــــــو می آید؟


+در کتاب «مجمع البحرین»، ربیع را باران بهاری عنوان می کند…

۴ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۱ ، ۰۳:۲۰
ریحانه خلج ...

دلـــِ شکسته، سرزمینی دارد به وسعت نگاه تو...

و باران، تمامِ آرزوی ابرهای آسمانِ دلـــتنگی ست...

وقتی بباری حدیث رویش آغاز می شود از تو...

ببار بارانم، تا بروید عشق، بر درخت جان...

 

۹ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۱ ، ۰۱:۳۱
ریحانه خلج ...
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما