ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

۱۰۷ مطلب با موضوع «خون نگاره» ثبت شده است

مرنجان دلم را،کــه این مرغ وحشی

ز بامی که برخاست، مشکل نشیند...

خواسته باشند تو را خاص... خواهی ماند بی هیچ حرفی...

و گاهی با نرفتن می رسی و گاهی باید بروی برای رسیدن...

همه مثل هم نیستند...

هیچکس مثل کسی دیگر نخواهد شد مگر در او غرق شود...

غرقی که هستی اش اندوه دل باشد و اشک روان در پنهان...

اگر به معرفت رسیده ای هنرت باید این باشد که دیگران را به معرفت برسانی تا...

یاران واقعی و عاشورایی حسین علیه السلام بی نهایت شوند...

مانند روز عاشورا و کربلای همیشه ی تاریخ هر روز حسینی باشند و هر کجا...

گاهی در دل و گاهی در ظاهر... اگر لازم است باید از ظاهر بیرون رویم تا دل بیابیمش...

دل حسینی و ظاهر حسینی را می گویم...

فرق است بین آن که دل و دیده و جان و استخوان می سوزد از پی آن...

ظاهر حسینی که ساخته ایم در ظواهر امروزمان...می شود خود درد...

پشت پرایدت می نویسی یا حسین تو امیری و مولا ...و کنار خیابان برای دختران ترمز می کنیم که...

و نوای موسیقی تند و بلند باندهای خودرو محرم حسین حسین است و ... 11 ماه دگر...

 و بسیار بسیارتر است این دل خون شده باران... دل خون و اشک خونین ...

حال بیا و گوشه بگزین برای خون گریستن بر غم حسین (علیه السلام)...

حسین کشته ی اشک های روان است...

نه اشکهایی که با یک مشت سنگ زدن بر سر و جان بشر از چشمانشان فرو ریزد...

اشک چشمی که از دل برآید...

حالا این کربلایی شدن و کربلا رفتن دل کدامش پول می خواهد؟برای حسینی شدن دیگران چه کرده ایم؟

برای حسینی ماندن خویش و خلق گامی برداریم جز یادی که همیشه دردل ماست...

کاری باید کرد... تا باران ببارد...

خون خدا رمز ماندگاریش فقط خداست ... و خدا بهترین نگهدار است ...

ما فکری کنم تا حسینیان افزون شوند... شاید همین کافیست... و شاید نه...

دل نگاری از سر درد است وقتی میروی به خیابانهایی که چهره هایشان رنگ عشق است و ...

وقتی عمیق تر می شود نگاهت... همه ی این مظاهر عشق خود، دردند...

دردهایی که تا مغز استخوان را می سوزانند...

فقط روضه خواندن همین ما را بس است؟...روضه می خوانیم تا حسین علیه السلام بماند؟

وای بر غفلت ما که سالهاست در حسین علیه السلام مرده ایم و با روضه به دنبال حیات دوباره ایم...

حسین زنده ی همیشه است و شهید زنده ی عشق...خون خدا در مسیر عشق توفنده می تپد تا خود خدا...

این ما جاماندگان غافلیم که پندارمان از کربلایی شدن و کربلایی ماندن همین حسین حسین گفتن است...

مسافر شدن و زائر شدن و رفتن و... هر چه بگوییم باز همان درد است و زخم...

پس چرا گاهی ما به ظاهر حسینیان و کربلا رفته و نرفته ها...

جرات نداریم بگوییم فرزندم حجاب و نگاهت...

حسین علیه السلام  برای امر عشق کعبه ی دل را رها کرد تا به کربلای یقین پا گذارد...

و این راه را رفت تا با امر به خوبی و نهی از پلیدی کلید قفل بسته بهشت شود برای ما؟...

که بهشت  نخواست و سودای بهشتش نبود که کربلا شد همه هستش شد بی هیچ سخن...

و خود شد شهید عشق و هر که را او عاشق شد خونبهاش خود اوست...

و بهشت فرصت و بهانه است برای رسیدن به دوست...

برای حسینی شدن هنوز هم فرصت هست... باید از خویش گذشت و از خون گذشت...

 

...

آنها که رفتند کار حسینی کردند...

و آنها که مانده اند باید کار زینبی کنند...
 

 

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۰ ، ۱۵:۲۵
ریحانه خلج ...
 
مختار نوشتت
مرا می برد به دشت جنون زده دلم...

آنجا که نسیم می وزد و بوی خنکای دلی بسته به زنجیر به اشک می کشدت

تمام شامگاه جمعه های بیقراری را ...

با من بگو...

مختارنامه ی سوگ خورشید سرخ گون آسمان سزمین طف را ،

این شبها چگونه می توان بی آه ... نگریست؟؟؟
صدای هل من ناصر مولای عشق...

و العطش سقای بارانی...

و خونی که هزار بار هر دم بر کهکشان پرواز می کند و مرکب خونبار...

و...

گریه امان نمی دهد نگاه را ساقی...

اشک امان نمی دهد چشم را تا به صحرای نینوای خونین بنگرد...

سرخی لحظه ها را بنگر...

خورشیدش به خون نشسته تا صبح آرزوی بشر بدمد از کرانه های دور...

و شاید بسیار نزدیک...

نزدیکتر از سپیده صبح فردا...
و...

شمر هزار بار باید بمیرد ...

او که هزاران سال است از عدم و نیستی آمده ...

و هزاران سال است مرده اش به درک واصل شده...
دشنه هایی که یکی یکی نقش نسیم خنک به جانت می کشد
در مختارنامه...
این دشنه های تشنه خون، تنها بیشتر دلت را به خون می کشد...
راست گفتی چقدر مرگ برایش کم بود...
چقدر انگار ساده مرد...
هنوز دلمان داغ دارد ...
هنوز داغ دارد...
هنوز داغ دل...
هنوز تازه است...
داغ دل...

ببار باران که میخواهد این دلم جولانگه زمهریر شود زین داغ...

بنگر تمنایی دوباره دارم از بارش ممتد باران بر شوره زار این دنیای پست...

 اما کجایی؟؟؟ تا بیایی و سردترین روز دل ها را رقم زنی...
خنک شود دل عالم از انتقام سرخ عشق...

فقط خــــــــــــــــــــدا خــــــــــــــــــــدا می توان کرد...

اللهم عجل لولیک الفرج...
۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۰ ، ۰۴:۲۶
ریحانه خلج ...

در عالم رازیست که جز به بهای خون فاش نمی شود... (سید مرتضی آوینی)

و امروز این خون تنها رمزی است که راه رسیدن انسان را به آسمان رقم می زند...

همچون زمانی که خون حسین علیه السلام در کربلا جوشید تا راز سرخی خورشید را بر عالم فاش کرد...

و امروز هم بحرین در خون است برای فاش رازی دیگری...

رازی برای رسیدن و طلوع دوباره ی خورشید سرخ...

رازی که مطلع بارش باران است...

و باران می بارد اگر تمام رازهای خونین عالم فاش شود ...

و روزی می آید که سرخترین پرچم گیتی بر فراز دستان منتقم  عشق سوار بر مرکب ستاره نقش عاشقی بنگارد...

و سپهر نیلگون با نقش نام ثارالله سرخ فام شود و با فریاد لثارات الحسین بارانی ترین مهربان عالم اوج افلاک شکافته شود به  روشنی و نور مطلق ...

سحرگاه بارش را در انتظاریم با هر قطره ای که افشا کننده نور در دل ظلمت هاست...

همه ی سرزمین ها با خون آغشته می گردد وقتی قرار باشد بزرگترین راز عالم فاش شود...

و خون تنها بهانه ی ماست برای آمدنت برای اینکه بگویم چقدر این برهوت خشک و کویریمان محتاج باریدن توست...

قطره...

قطره...

قطره...

پس ببار ای باران تا رستاخیز دوباره و افشای راز سر به مهر خون...

 



سرخترین بهانه ی عشق تویی...
+به افتخار حضور در  خیمه  هیئت عشق سرخ ...

 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۰ ، ۰۲:۰۹
ریحانه خلج ...

روز ها می آید و می رود و آنقدر این چند روز تاریخ را هم فراموش کرده ام  که بجای بیستم فروردین فکر می کردم 30 روز بال گشودن و آسمانی شدنت بوده سید...

سید چند روز پیش کتابچه ای از خاطرات دیگران را در باره تو می خواندم دوستت نوشته بود بر سر کاری از تو شاکی بوده و در خواب مادرت فاطمه سلام الله را دیده و شکایت  تو را کرده...

و ایشان در خواب فرمودند: با پسر ما چکار داری؟ و سه بار تکرار شده این جمله...

و تو هم پسر فاطمه ای...

همانی که از پسر فاطمه و کربلای همیشه ی تاریخ و روزگاران نگاشته ای...

از کربلایی که با ذره ذره ی خونت مسیرش را نشان دادی...

مسیر پسران فاطمه تا همیشه تاریخ از کربلا می گذرد تا باز هم برسد به پسر فاطمه که منتقم پسر فاطمه شود...

و پسران فاطمه همیشه ماندگاران تاریخند ...

یکی می شود حسین علیه السلام و خون خدا مسیرش را تا خدا می کشد...

یکی می شود یوسف فاطمه و منتقمی که در مسیر خون خدا چنان می گرید که خون از چشمانش جاریست...

و یکی هم می شود سید مرتضی...

سیدی که می گوید: اگر میخواهید ما را بشناسید داستان کربلا را بخوانید...

و همه ی راهها می رسد به فاطمه و کربلا و عاشوراهای پسران فاطمه...

این روزگار که ما و همه مردمان دیارمان داعیه داران گمشده خویش پسر فاطمه ایم و در جستجوهایمان طالب باران ...

چقدر در عرفات خویش به دنبال خدای فاطمه و پسرانش فریاد حقیقی زده ایم...؟

دوستی از سید نوشته بود که وقتی از مکه برگشت گفت: در عرفات گم شدم خیلی گشتم تا توانستم کاروانم را پیدا کنم ... وقتی من گم شوم دیگر چه توقعی از آن پیرمرد روستایی است...

بعدها فهمیدم حدیث داریم که هر کس در عرفات گم بشود خدا او را پذیرفته است...

 

+ ما را در عرفات...

 

۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۰ ، ۱۱:۵۱
ریحانه خلج ...

زیبا ببین...

که زیبا دیدن نگاه زیبا بین می خواهد ...

نگاه خواهری که جز زیبایی ندید در دشت عطش و خون...

نگاهی که سری بر نی دید و جمال الهی را به نظاره نشست...

هستی یعنی نگرشی عمیق بر تمام زیبایی های عالم...

همه عالم گواه و شاهد نشانه هایی است که خلق شده تا تمام عالم بنگرد که جهان جز زیبایی نیست...

و بهشت همین جاست...

همین جا که کعبه دارد و کربلا...

همین جا که چشمه دارد و رود  و سبزی...

اگر زیبا بنگری...

بهشت همین جاست...

اگر زلال باشی و در پی زلالی  دشت بلا نیز زیباترین جای عالم است...

فقط کافیست سر فرود آوری به فانوس روشن چشمی که سرشار از اوست...

چشمانت در انتظار باران روشن باد...

از ما بگذرید به بهانه چشمان زیبا بینتان...

درودی نثارتان باد تا باران ببارد...

 

 

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۸۹ ، ۲۳:۳۶
ریحانه خلج ...
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما