ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

۲۳۷ مطلب با موضوع «دل نگاره» ثبت شده است

http://bikhatereh.persiangig.com/pic/logo/4hxpup.gif

شمارش معکوس شروع شده و  از وعده خبری نیست...

ماجرای ساده ای است بودن...

وقتی همه هستی ات می شود همین که زنده باشی...

اما آنگاه که ندانی که برای چه هستی و فلفسه بودنت چیست...

طعم این زیستن ات متفاوت تر می شود ...

 

خودت بگو خوب می دانی که این روزها، دارم به انتها می رسم خیلی ساده تر از سکوت...

اینکه سکوت کرده ام بُرهانم این است، که می دانم سوختنم را به تماشا نشسته ای

 ما چرا هستیم بعد از تو؟

باید بعد از تو، بساط دنیا را برمی چیدند...

اما حتما معادله های خدا باز هم جوابی سخت دارد...

 و من هم که، بارها اعتراف کرده ام که حسابم خوب نیست...

 

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۰ ، ۰۴:۰۴
ریحانه خلج ...

خسته از تکرار موهومات ذهن دل سپرده ام به این صفحه ی سپید... نگفتمت که در دلی و دل حاشا کرد...

چقدر در ابهامِ سایه های تردیدت دست هایم را بگشایم به بیعت و باز...بیعت من شکسته ام و تو...
چقدر میخواهی با من مهربان باشی؟
تا کی اینقدر مهر می گستری بر سرم و سایبانم خواهی شد؟
 با این همه تلخی و تندی و بد اخمی ها که در من سراغ داری؟
خودت بگو، چرا جهل را بر من آفریدی و عقلم دادی و باز من ره نیافتم به هدایت...

*****
نه اینکه از روز ازل گفتی، تو فقط بگو بلی و من...
دارم شک میکنم به اینکه ،اویی که_ در عهد الست؛ تو را بلی داد من بودم؟
از بس که این روزها تو را دارم و نمی بینمت؛ خسته ام ...
شکوه از خویش کردن و باران درد بر جان و تن فرسوده فرود آوردن را چه سود؟
که خود کرده را تدبیر نیست...
جان خسته تر از آن شده ام که جان سختی هایم را بخاطر آورم...
مانده ام در تنگنایی، غرق در حیرت...
که چگونه بدی می کنم و می رنجانم و اندوه می آفرینم و به رنج می کشانم و باز...
و باز تو اینگونه با من مهربانی می کنی...


افسران - روایتی دیگر از هبوط ...

اول بار؛ که دست از دامان مهرت کشیدم، حِرمان نصیبم شد و هبوط کردم...
اما... باز هم آدم نشدم...
آه کشیدم و خواندمت که سقوط سزایم نیست؛
گفتی:
بالت داده ام برای صعود...
دوباره بازگرد...
اما میخواهد مرا تسلیم کند؛هم او که مهلتش دادی تو...
او سوگند خورد که تا ابد گمراهم سازد و ...
تو سوگند یاد کردی که: جهنم را از او رهروانش آکنده خواهی کرد...
 و من در این میانه نظاره گر بودم و...
او به تسلیم کردن می می اندیشید و تو به بخشیدنم...
چنین شد روزگارم،
 و اینک در این سرای خاکی دور از تو _ که نه...
در برابرت ایستاده ام ...
میگویی سر خاک سجده که بنهم ، دوباره اوج خواهیم گرفت برای صعود...
و او می گوید تسلیم شو...
مانده ام چه بگویم...

زانو میزنم در برابرت، تا بگویم:
او که مرا،
آدم حساب نکرد...
چرا تسلیمش شوم...

 

۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۰ ، ۰۱:۵۹
ریحانه خلج ...
طرحی ز موج بر دل مردابیم بکش...
امشب دلم بهانه دریا گرفته است...!

ایام در گذر است و حرکت طوفانی به سوی وعده صادق از آغاز غیبت راه می پیماید، تا مگر در این وانفسای اقیانوس پر از موج، بر ساحلی آرام بگیرد که منجی کشتی نجاتش، منتقم خون مصباح هدایت شود و این همان طرح بزرگ آفرینش است در کارگاه عظیم خلقت عاشقانه ها و تعبیر شگفتی که جز برای ثارالله رقم نمی خورد...
تاریخ دردها و زخمهایی نهان دارد که هنوز لحظه ها را می شمارد... و در این همه هویدایی ها باید نگریست که نهان خود شاید عیانی باشد ناپیدا از دیده ی ما... دنیا پر از از رنگهای تعلق  و زنده را هم ، دل است... اگر در پس دلبری های دنیا، دست و دلمان رها شد هنر است ، نه آنکه تعلق نباشد و ما خود را بری بدانیم...
برای دل گرفتار چاره باید یافت تا از آن او شود... اگر برای او شد و برای او ماند از رنج تعلق رها می شود که:

آنچه تغیر نپذیر تویی
 وانکه نمرده است و نمیرد تویی...

مپندار که تنها عاشورائیان را بدان بلا آزموده اند و لاغیر... صحرای بلا به وسعت همه تاریخ است... ای دل چه می کنی؟ می مانی یا میروی؟داد از آن اختیار که تو را از حسین جدا کند... سید مرتضی آوینی

 

http://etresib.persiangig.com/image/0008.jpg

 

می اندیشیم که ما به صحرای بلا دست و پا بسته رها نشدیم که بیچارگی را فریاد زنیم... اگر از خویش فاصله گرفتیم به تو میرسیم و اگر در خویش جا ماندیم تعلقات ما را با خود می برند به... زنهار، که امروز پر بجویم که فردا برای بال گشودن دیر است...
دلم می گوید،خدا در دل اندوه ها جاریست و دل اندوهگین خانه ی خدا را یافته... اما اندوه دلی که از غم هجران رخ دوست باشد نه از غم روزگار... که این روزگاران همه اندوه است بی او...
خدا فنا ناپذیریست که، هماره ندای جاودانه خواهی انسان، او را فریاد می زند... اما دل هرزه طلبش فارغ از رهایی؛ خویش را اسارتی بی پایان برده است...
این روزها می اندیشم روزگاران باران دلها را به تاخیر انداخت تا در مسلخ هفتاد و دو خورشید نباشد و هر سحرگاه تا شام خون ببارد از غم بی یاوری خورشید و ماه دلش...
اما ما نیز از جاماندگان عاشورای 61 هستیم ... ما هم نبودیم ... حالِ دل ما اینک چگونه است؟؟؟
نمی دانم دل و حدیث دلانه ها چقدر حقیقی است؟ این روزها که بر سر زبان هایمان جز حسین علیه السلام نیست چقدر دلمان در وسعت عاشورایش غرق است و چقدر در کربلاهامان او نهفته است؟ پیراهن سیاه بر تن و اشک بر چشم و نوحه بر لب و غم بر دل و... اندوه و حزن و مویه کردن هایمان چقدر برای اوست؟
سید مرتضی خوش گفته است که: هیچ کاری را جز برای خدا مکن...
که حسین علیه السلام از برای خدا تمام هستی اش را رها کرد و ما برای حسینی می گریم که فنا در فناناپذیر مطلق شده...
مانده ام میان این همه تعبیر که هستی عاشق، فدای معشوق شد؛ یا خدا عاشقِ حسین علیه السلام بود که جز به تمام هستیش راضی نشد...
دل نگاری هایم به درازا کشید و ندانستم که عشق با حسین علیه السلام در بادیه ی کربلا چه کرد که جز عاشقی هیچ سلاحی به دست نگرفت و جز بر رضای معشوقش گام بر نداشت...
قرنی است که شیفتگان وادی کربلایش در خون احرام می بندند و بی کفن به طواف کعبه ای شش گوشه می شوند... و عشقش همچنان باقیست... این اعجاز سرخ خونیست که دلربای عالم در عاشورایش سر فرود آورده و به شیدایی تقدیم  صاحب عاشقانه هایش نموده است...
و این رسم دلداریست در مرام حسین علیه السلام به دشت جنون...
مجنونی که خود همه لیلا شد، و لیلایی که جز مجنونش را طلب نکرد... چه عاشقانه ای می نگارد به خون انسان، اگر همه هستش تو شوی... و زیبانگارترین عاشقانه های عالم به خونی نگاشته شد، که ذره ای جز تو در او یافت نشد... و سر سپرد تا همه مجنون وجودش از آن لیلایی چون تو شود... آه حسین...

 

 

 

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۰ ، ۰۲:۲۲
ریحانه خلج ...
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
این الطالب بدم المقتول بکربلا

سلام بر چشمانی که هر صبح و شام به جای اشک خون می گرید ...سلام بر کشته اشکهای روان .... این بار هم آمده ام با قلمی ناتوان و دلی سرشار از مهرت ... و دلتنگی همیشه که با من است ....و دلی که همیشه برای شمیم رایحه ی ناب کربلایت که زیباترین مکان بهشتی زمین است تنگ است.
قتلگاه سرخ روز عطش در پی تشنه کامی تو سرشار از عطر ناب بهشت گشت، وقتی خون سرخت که خون خداست با حرارتی ابدی جاری شد بر سطح بی جان خاک، جان بخشید و رویا ند ، عزت آفرید و تجلی کرد و تمامی آزادگی ات را در مسلخ مظلومیت به نظاره نشست و فریاد نور شد و چراغ هدایتی گشت بر سیطره ظلمانی تردید بشر!
خون تو متبرک کرد تمام بهشت را و سرسپردگی تو ، بر این تربت پاک عظمت بخشید! آنگاه که تو بندگی را به اوج رساندی خاک کربلایت از خاک بهشت عطرآگین شد و چون قدم گذاردی به اوج و بی نهایت ، خدا برایت آغوش گشود تا از آن او شوی و این معراج بی نهایت ، غایت آرزویت بود مولاجان ...
کربلا... این تربت خورشیدی ، در غروب بی انتهایی ترین روز تلخ تاریک تاریخ ، به حرمت خون مطهرت شرف یافت تا برتر از عرش اعلی شود ....
در خیابان آرزوی بهشتیان بین الحرمین، آسمانی که دو خورشید در آن می درخشد و زیر آن قبه نورانی و ضریح نقره ای برترین اشرف مخلوقات عالم تا اوج می شود پر گشود... تا آنجا که سیطره  نورا فوق نور را در جاودانه ها می توان نظاره کرد و آنگاه در بالاترین لحظه شیدایی و بر فراز سپهر بلند زمین، در برابر عظمت عشق الهی تو حقیرانه زانو می زنم تا ندا بر آرم بر فرشیان و عرشیان که ...
که کربلا بهشت من است ...
کربلا سرزمین قلبهای عاشقی است که قرنهاست سرافرازی تو را شهادت می دهند و کربلا حقیقتی است که نور ماندگار هدایتت را بر سر تمام ظلمت فریاد می کشد ....
در این قطعه از جنت صدای بال و پر  فرشتگان در نوای نیایش و قرآن معراجی بی نظیر را به تصویر گشیده است .... در آستانه مبارکت نجوا می کنند کروبیان و ملکوت صحنهایت را به نظاره نشسته اند و سجده های عاشقانه ی عارفان زمین در سلام بر ارواح مقدس آرمیده در جوار پیکر مطهر شاه دین رنگ افلاک گرفته اند ....
و خونبهای خون خدا رمز جاویدان شدن و بهشتی شدن زمین است ...( کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا )
و جدت رسول خدا فرمود :...وهی اطهر بقاع الارض و اعظمها حرمه و اتنها لمن بطحاء الجنه
کربلا پاکترین بقعه روی زمین است و از نظر احترام بزرگترین بقعه ها است و الحق که کربلا از بساطهای بهشتی است !
کربلای کوی یار است و از شوق دیدار معشوق جان خسته را به چشمه نورانی هدایتش بسپار و بی قرار ( فا خلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی ) کفشهایت را  به در آور ...
و سرگشته و پریشان بوی بهشتی اش همراه با ملائکه و فرشتگان مقرب درگاه الهی به طواف شش گوشه آسمان دلهای عشاق طی طریق کن باشد که پذیرفته شوی تا تمام وجودت را تقدیم استواری گامهایش و درستی راهش کنی و خویش را قربانی تمام عزت و آزادگی مولای آزادگان گردانی ...


http://parastuyemohajer1370.persiangig.com/Copy%20of%20ZarihAsemani-Wide.jpg

ک ر ب ل ا ی م
آرزوست....  

+ دل نگاری همین روزها سال پیش، قبل از دیدار بهشت زمین...یوسف دل _ کلاف آورده ام، نگاهم می کنی؟؟؟
 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۰ ، ۱۱:۴۹
ریحانه خلج ...
امام حسین (علیه‌ السلام):
مردم بندگان دنیا هستند و دین لقلقهٔ زبان‌شان است، تا زمانی که آسایش‌شان برقرار باشد گرد آن می‌چرخند و آن‌گاه که با آزمایش غربال شوند، دینداران اندک خواهند بود...

گاهی تو را لبیک گفتن دل سپردن است به عشق... ولایت تو، ولایت عاشقانه ی سرشار از عدلی بود که، نامه نگاران کوفی، هرگز تاب عدالتش را نداشتند...
حسین علیه السلام را لبیک گفتن شرط ندارد در هر زمان و مکانی، که روشن تر از این حرفی نیست... کل الیوم عاشورا کل الارض کربلا...در هر زمان اگر نوای هل من ناصر حق را شنیدی و بی هیچ شرطی سر تسلیم فرود آوردی بر ولایتش، هدایت می شوی به سوی نور عرش و فرش...
چه خوش گفت سید مرتضی آوینی: راه کاروان عشق از میان تاریخ می گذرد و هرکس در زمان بدین صدا لبیک گوید از ملازمان کاروان کربلاست...
برای همراه شدن با کاروان ماه در عاشوراها باید به معرفتی برسیم که اگر نامه می نگاریم، خط کوفی اش را بشناسیم و اگر دل نیست خط خطی های بی دلی هامان را برای مولای عشق نفرستیم...
زبان نامه های کوفیان لبیک بود و زبان دل های سیاه و فتنه جویشان لا لبیک...
فلسفه حق و باطل را جستجو میکردم که نگاهم مرا کشاند به سمت مصحف عشق...
خداوند از آسمان آبی فرستاد و از هر درّه و رودخانه ای به اندازه آنها سیلابی جاری شد سپس سیل بر روی خود کفی حمل کرد و از آنچه (در کوره ها) برای به دست آوردن زینت آلات یا وسایل زندگی، آتش روی آن روشن می کنند نیز کفهایی مانند آن به وجود می آید- خداوند ، حق و باطل را چنین مثل می زند!امّا کفها به بیرون پرتاب می شوند ، ولی آنچه به مردم سود می رساند [آب یا فلز خالص] در زمین می ماند خداوند اینچنین مثال می زند! سوره رعد 17
مصداق تشخیص حق از باطل، در آیات نور برای عبور از تشکیک و شناخت حق و با کاروان عاشورائیان همراه شدن، می تواند همین کلام وحی باشد وقتی غبار حادثه و حب دنیا چشمان کوفیان را گرفت و عظمت را در کف های فناپذیر بر روی آب دیدند، و در فتنه ی دنیا اسیر گشتند... چونان که باطل را بر حق برتری دادند تا با دست خود نامه جرمی را مُهر کردند که سیاه ترین نامه ی عالم شد به قتل پاکترین احسن الخالقین...

حرفی نمی ماند مگر اینکه چشم بگشاییم به نور مصباحی که هدایتگر است... چراغ راه، ولایت است...

 

۱۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۰ ، ۰۱:۵۰
ریحانه خلج ...
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما