ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

۲۳۷ مطلب با موضوع «دل نگاره» ثبت شده است

http://www.ferme.it/images/journal/rain.jpg

باور کنید خبری نشده همه چیز آرام است...همین چند روز را تحمل کنید...فقط کمی باران باریده است...
مانده بودم که چقدر ابرها این روزها دلتنگند و تو گاه دریغ می کنی از باران؛ تا بغض کال این ابرها هم به گلویشان نرسیده بخشکد...
اما من؛ مردم شهر کویریم را، هر صبح این پاییز ابری می نگرم ...
_ دست هایش را تکان می دهد و از عبور هر خودریی ملتمسانه تمنای دربست دارد، که مبادا خیس باران شود...
_ از کنارش عبور می کنم چادرش را جمع می کند و چنان بالا می گیرد که حس می کنم چادری ندارد!!! زیر لب زمزمه  می کند خسته شدم؛ کی این باران بند می آید، از این هوای ابری متنفرم!! و من به بی ذوقی اش نگاه معنی داری می کنم و می گذرم...
_ پیرمرد انگار سیل راهش را بسته باشد؛ عبا بر سر می کشد و خود را تا سینه کش دیوار، از باران دور می کند ...
_ جوانک کز می کند زیر چترش و چنان می دود که خیال  می کنی طوفانی او را در خود پیچیده است...

همین تعداد انگشت شمار هم، اینگونه در خیابان پرسه میزنند انگار شهر تعطیل است و خاموشی فضا تو را به شب های سرد زمستانی سخت می برد... همه از باران می گریزند بی تامل در طراوتش... و می پندارم که چقدر ما باران نمی خواهیم... بی جهت نیست که باران نمی بارد...

آنقدر حجم هوا را سنگین دیده ایم که بخار، تمام فضای دل هایمان را گرفته است...اما شیشه های چشم ها را پایین نمی کشیم تا شاید نفسی تازه کنیم... حتی پلک هم نمی زنیم ... شاید هم از ترس خیس شدن جرات نداریم ابری شدن آسمان را هم به نظاره بنشینم؛ چه رسد به خود باران...

از آنسوی پنجره ی مات؛ خیره بیرون را می نگرم... این دل باز ابری شده و بهانه می گیرد ... در این تنگناها، کافیست دلت ابری شود و نبارد... بی چتر بیرون می زنم؛ تا در هوایت باز هم از خویش آواره شوم... جایی نیست جز حریم حرم عشق... پناه می آورم به آنجا برای طلب بارانی شدن ابرهای دل...

http://www.taknaz.ir/upload/46/0.226896001306992357_taknaz_ir.jpg

هوای ابرها را هم داری؛ هوای دل ما را داشته باش ...
ابرها را؛ وقتی دلتنگ می شوند می بارانی...
ما را در حسرت باران مگذار...
تا باران ببارد...

 

۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۰ ، ۰۲:۳۵
ریحانه خلج ...

مگر نمی گویند جلوه ی تو، در آینه های شکسته هویداتر است؟

من اگر آینه هم نباشم برای تو، در تو که این روزها شکسته ام...

سنگ را در دستانم بنگر...با خود؛ خویش را شکستم...

هنوز هم مات این شکستنم...

شکسته هایش را هنوز به هم نیاویخته ام، که سنگی دگرباره به دستم داده ای...

چگونه تحمل کنم؟

مگر نه این که تو منی و من تو ؟

و من همه از تو هستم ...و تو در من، گاه نهانی و گه آشکار...

یا کدر شده آینه دلم یا ترک ندارد... که تو نظر نمی کنی...

ترک بردار ای دل، تا خریدارت شوند...

شده ام از آن شکسته هایی که، از چشمت هم افتاده ام...

از چشم تو افتادن تلخ و اندوهبار است ...

می دانم آنقدر ها جلا ندارم، که تو  در مقابلم هستی و در من دیده نمی شوی...

اما صیقلی بودن و آینه گی را هم تو باید بیاموزی ام...

اما...

 به چشمت هم نمی آیم؟؟؟ با در چشم نیامدنم چه کنم؟

حق را به تو می دهم که؛ به چشمت نیایم...

که اگر چون خودی را داشتم، دلم را؛ بر او اشتیاقی نبود...

اما مگر مرا با تو، در یک قیاس می توان گنجاند؟

که تو را، بسی فرق است با من، و تو سالهاست مشتاقی ...

 و هر روز هزاران ،هزار چون منی را؛ در چشمانت نگاه می داری...

و من...

حالا با این خیال وهم آلودم به کجا پناه برم، جز چشمان تو؟

که دلم می گوید:

که دیگر به چشمانت هم نمی آیم ، ای همه ی باور من...

روزی آینه خواهم شد، تا تو را در خویش ببینم...

و تو بیایی و خویش را در من ببینی...

 

http://img.tebyan.net/big/1388/02/10414515217322511414087337112043211240.jpg

 

ای کعبه دری باز به روی دل ما کن
وی قبله دل و دیده ما قبله نما کن
از سینه ما سوختگان آینه ای ساز
وانگاه یکی جلوه در آئینه ما کن...

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۰ ، ۰۲:۴۹
ریحانه خلج ...

حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا؟     دوبرابر شدن غصه تنهایی نیست؟!

 

 

تنهایی و این نوایی که همیشه زندگی را آرامش می بخشید و نگاه خسته؛ با آن دمساز بود ...

خاطراتی که، همه پر بود از نسیم تنهایی ها ...

و دغدغه ای که ناشناخته ترین بود برای وجودم ،وقتی انسی بود با دل ، و دل آرامی بود مرا...

آرام دل تنهایی ها، وقتی که بودی ، هیچ حرفی نبود از نماندن و نبودن ها ...

اما حالا که آرام دلم رفته ، هم تنهایی ها بی عطر است و هم دل سنگین...

حجم دل، روزگاری به وسعت آسمان بود و رنگش، رنگ خورشید این بی کرانه...

اما حالا دلـــــ کوچکتر از همیشه و تنگتر از ذره ایست که، مرا برای نگاهی سمت تو بکشاند...

و دیگر رنگین کمان روشن آسمانم را پس از باران، طلوع رنگینی نیست...

طلایی خورشید همه از نگاه تو بود، این درخشندگی ها؛ حالا تار است و تیره...

به تیرگی شبی بی سحرگاه... شبی سخت دیجور و دلی رنجور...

آینه را بردار ... نگاه کن همه چیز دو برابر شد...

همه چیز؛ اما نبودن تو هزار برابر اندوه آفرین بود...

و آینه را تاب نیست که تنهایی را دو تا کند...

چون همیشه تنها، تنهاست؛ حتی در آینه ها...

تنهایی اگر دو تا می شد که تنها نمی ماند...

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۰ ، ۰۳:۲۶
ریحانه خلج ...
از شب زیارتی تا حالا موندم حرفم را بزنم یا نه... گفتم این روز زیارتی خاص تو هم باشه برای خواص، من ننویسم... که صبر آن است که دم نزنی... تموم شد ننوشتم اما نشد ... هی از سحرش تا شب از تو گفتن ... یک ماهه به دل خراب ما که نگاه نمی کنن هر شبکه این رسانه را میزنم حرفی از شماست... نقاره خونه صحن رضوی ... ضریح و گنبد طلا، در و دیوار پنجره فولادت...سکوت... میگم میرسی پشت اون مشبکاش... اونجا حرفات را بزن ... پیام میده حرم... دلم میریزه، داشتم بیرق سبزت را میدیدم که...یادم نمیره اونجا بودم یه سالی شب زیارتی سیاهش کردن و سحر فرداش باز سبز شد...تماس میگیره بیادتم...همه یکی یکی میان پیشت و من...یکی دیگه شمارتو تو نظرات برام ارسال میکنه... گوشی را برمیدارم تا بهت ... دلم نمیخواد، خوب میدونی چرا... اینجوری نمی خوام... گفتم راهم نمیدی؛ نشونه فرستادی که کوتاه بیا... گفتم دعام نمیکنه که دعوتم نمی کنی... باز هم... از بین الحرمین بقیع هنوز برات نگفتم که ... قرارمون نبود... بین الحرمین های کربلا که می آمدم ازت اذنش را می گرفتم و بر می گشتم و... شاید میخوایی... اذن... لال بشم بهتره...حرف دله نمیشه نزد ... هر وبی را باز کردم برات دلبری کرده بود... و من... خوب از اولش هم گفتم که از خواص نبودم که روز زیارتی خاص برات بگم؛گرچه صد بار از صبح تو دلم برات گفتم و همونجا نوشتم... فقط... رها کنم...
بماند بین من و تــــــــــــو...

http://www.razavi.ir/html/images/Mataleb/G153.jpg

شبیه مرغک زاری کز آشیانه بیفتد
جدا ز دامن مادر به دام دانه بیفتد

شبیه طفل جسوری که رنج داده پدر را
برای گریه اش اینک به فکر شانه بیفتد

درست مثل جوانی شرور و هرزه و سرکش
که وقت غصه و غربت به یاد خانه بیفتد

شبیه متهمی که به دست خویش بمیرد
و یا به پای خودش دست تازیانه بیفتد

منم مشبّه تشبیه های فوق، وَ ای کاش
که از سرم هوس گفتن ترانه بیفتد

نشان گرفته دلم را کمان ابروی ماهت
دعا بکن که مبادا دل از نشانه بیفتد

همیشه وقت زیارت، شبیه پهنه ی دریا
تمام صورت من در پی کرانه بیفتد

شبیه رشته ی تسبیح پاره، دانه ی اشکم
به هر بهانه بریزد به هر بهانه بیفتد

ولیِ عهد دلم نه، تو شاه کشور قلبی
که با تو قصه ی جمشید، در فسانه بیفتد

خیال کن که غزالم بیا و ضامن من شو
بیا که آتش صیّاد، از زبانه بیفتد

الا غریب خراسان! رضا مشو که بمیرد
اگر که مرغک زاری از آشیانه بیفتد...

 

۲۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۰ ، ۰۴:۵۶
ریحانه خلج ...
زمین از دلبران خالیست یا من چشم و دل سیرم؟!
  که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم...
...
دلت را که آینه نگاهش کنی، همه را، او می نگری...و تو خود، اویی؛ و او همه تو ...
 دست دلت را بگشا و بگذار او تو را بسراید، تا همه، آنی شوی که او می خواهد ...
همه محبت و همه نور و همه عشق و همه شوق...
اگر او تو را ساخت، ساخته خواهی شد عظیم و محکم، که صنع او را خرابی نیست...
از خرابه ی دلت کوچ کن به سوی خراب آباد وجودت، که همه آبادانی جانت از اوست...
به هر دری که شوی، جز در رحمت بی کرانش بسته است...
بگذار دستان او تو را بکشاند به اوج افلاکش و حتی ژرفای خاکش...
که او هم محب است و هم محبوب ...

فَسَوْفَ یأْتِی اللَّـهُ بِقَوْمٍ یحِبُّهُمْ وَیحِبُّونَهُ...   54  مائده
آنها کسانى هستند که به خدا عشق می ورزند و جز به خشنودى او نمى اندیشند ،
 خداوند هم در مقابل،  آنها را دوست دارد ...

جالب اینجاست که، در پیشی گرفتن در محبت او شروع کننده است ...
یحبهم ابتداست و بعد یحبونه ...
عالم بر اساس محبت آفریده شد ...و این محبت اوست، که عالم آراست...
کافیست باز باشد چشمی که نظاره کند تو را ؛ و این همه حب و اشتیاقت را...
آن چشم را، برایم بگشا...

اللهم افتح علینا ابواب رحمتک...
خدایا درهای رحمتت را بر ما بگشا...

 http://www.askdin.com/attachment.php?attachmentid=3151&stc=1&d=1277739225

به کدام مذهب این به کدام ملت است این؟
که کشند عاشقی را، که توعاشقم چرایی؟...

 

 

 

۲۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۰ ، ۰۳:۲۹
ریحانه خلج ...
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما