ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

۲۳۷ مطلب با موضوع «دل نگاره» ثبت شده است

بسم الله نور...

به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند

که تو در برون چه کردی که درون خانه آیی...

خواستم بنویسم شدم مصداق این بیت دیدم بی انصافی است ...

جامه ی سپید و دست و دلی لزران به سوی خانه تو می آیم...

بر در خانه ات می گویند:

ایست...

اول ماه شعبان است کعبه ات را به گلاب ناب می شویند...

طواف ممنوع!!!

بر کنار دیواره ای بلند تکیه می زنم و چشم می دوزم به پنجره های بلندی که می گویند پشت آن (مسعی) است و ...

به حرم رهم ندادند؟؟؟

غریبانه اشک و ...

همه رفتند و من ...

باز آمده ها می گویند برخیز پشیمان می شوی حیف است سالی یکبار بیشتر درب خانه اش گشوده نمی شود...

به یک یا علی برخاستم و...

بی اختیار از در صفا به سوی پله ها بالا رفتم و ناگاه چشمم بر طلا کوب زرینی به روی سیاهی دوخته می شود و دل به عظمت سیاهی اش می رود...

زانو ها می لرزد و سر بر سجده شکر...

الهی و ربی من لی غیرک...

بر خاستم و چشم گشودم به خانه ات و دری گشوده که نور سبز درونش چشم را می نواخت به عطری ناب و دل را می برد به بهشت تو...

خدا نصیبتان کند...

ساعتی بعد بر گرد کعبه ات به طواف می گردم...

بی هیچ سخن...

و تو بالاتر از آنی که در وصف آیی...

 

 

 

 

 

۱۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۰ ، ۱۵:۱۳
ریحانه خلج ...

فرق است میان آنکه یارش در بر ... با آنکه دو چشم انتظارش بر در ...

مسافرم
خودم را
به تو می‌سپارم
تا بازگشت
مراقبش باش
تا همیشه..

................................................

نه این‌که می‌آیم
تا به تو برسم
همین‌که می‌آیم
به تو می‌رسم

پایان انتظار و دیدار ... فقط بخوان مرا تا بدانم به حقیقت معرفت...

خوابم یا بیدار؟؟؟

بر خوان تو ...

جز تو مپندار بخواهم ...

لبیک اللهم لبیک ...

تا باران ببارد...

 

اگر دلم همراه گام های زمینی بر هفت دور گردش آسمانی عشق بر مدار مرکز زمین طواف کرد...

در مقابل بیت عرشی زمین و گنبد سبز حضرت نور بر رواق لاجوردی انوارشان به یاد جمله دوستان دست نیاز می گشایم به دعای باران و رزق آسمانی خوبان دوست ...

+ حلال کنید و دعا...که مقصد نور است و شب تاریک دلم مسافر ... 

.

.

.

الهی و ربی من لی غیرک...

بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود...

...

 

 

حج: یعنی آهنگ، مقصد یعنی حرکت ...و همه چیز با کندن از خودت، از زندگیت و از همه علقه‌هایت آغاز می‌شود، مگر نه که در شهرت ساکنی؟ سکونت، سکون، حج نفی سکون...
 

چیزی که هدفش خودش است یعنی مرگ...

 

حج: جاری شو! هجرت از ” از خانه خویش ” به ” خانه خدا”،”خانه مُردم”!

دکتر شریعتی

الهی:
 چون به خویش باز آمدم،  تو خود را از من مگیر تا جاری بمانم در تو ...

 

 

۶۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۰ ، ۰۲:۲۴
ریحانه خلج ...

از خاطرات دیروز، موانع امروز و اتهامات فردا ...

 

احساس نزدیک بودن من به تو، در نظر دیگران است!!!

این که می گویم کزافه نیست... گرچه در نظر خودم محال است که...

همگان فکر می کنند که به تو از همیشه نزدیکترم...

اما به نظرت من ساده به همین نگاهشان دلخوش باشم کافیست؟؟؟

فرشته از قلم دکتر علی شریعتی نوشته بود:

"بدنیا آمده ام که انسان باشم همین ! نه فرشته و نه حیوان ...

یک انسان با همه نقص ها و قدرتهایش

بر آنم که همواره از انسان بودنم لذت ببرم و دفاع کنم

و این چیز کمی نیست..."

اما من... می اندیشم به این دنیا آمدن دست هیچکس نیست ...

اما زندگی کردن و چگونه زیستن در اختیار ماست ...

و انسانی که تو میخواهی چیز کمی نیست که فرمان دادی بر آن سجده کنند...

و بالاتر که بیاندیشی باید انسانی شوم که خودم بتوانم از خویش دفاع کنم آنهم در دادگاه عدل تو...

گرچه حساب و کتابم هیچگاه خوب نبوده اما گفته اند به حساب خود برسید پیش از آنکه...

عمیقترش می شود...

فکر نمی کنم کسی دورتر از من، به تویی که همه حقایق در درونت نهفته است در این نزدیکی ها باشد...

دورتر از من به تو... و به خویش...

از همین امشب عهد کردم دیگر پیمان نشکنم...

من دلــم را طواف می دهــم ، بر گرد آتشی که تـو در جانم روشن کرده ای ...

تکه ای خاکستـر کوچک کافیست تا دل سوخته حرمت پیدا کند در حریمت...

و همه جای عالم حریم توست...

شاید باز امشب فرصت تولدی دوباره باشد؛ کسی چه می داند...

و من ، یکبار به دنیا می آیم و خاکستر می شوم...

تا راز حضور تو را بدانـم ...

ققنـوس من امشب شاید پرواز دوباره ای را به نظاره بنشیند...

و شاید هم پر بگیرد به سوی زیستنی متفاوت همچون نسلی پر و بال سوخته و هجران کشیده...

و... گاهی هم پیش می آید... یکی از خودم می خورم، یکی از دیوار!

و ساده تر از این نمی توان محاسبه کرد...

که...

اگر تو را از من فاکتور بگیری!!! حاصل صفر می شود...

خودت مثل همیشه نشانه ای برایم بفرست تا صفر نشوم...

 

این ظرف محدود و کوچک من است که رحمتت در آن ادراک نمی شود...

 

اما تو هیچگاه از (من) فاکتور نگرفتی تا به صفر مطلق برسم...

 

این را از همان نگاههایی که گاه به گاه درکشان می کنم فهمیده ام...

 

ایکاش دوباره پیمان نشکنم ...

 

 

 

 

 

۳۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۰ ، ۰۳:۴۲
ریحانه خلج ...
ساعت را نگاه می کنم دل شب است و باز من بیدارم...
چیزی در درونت بی خوابت کرده اصلا چند وقت است زیاد معنای خواب شب را درک نمی کنی...
چند صباحی فاصله افتاد فکر کردی دیگر تمام شد و اما نشده بود...
کتاب را دستت می گیری اما هنوز نقطه رهایی را نمی فهمی باید خسی شوی تا بخوانیش...
خس نشده میقاتم آرزوست...
دلم نوشتن می خواهد... بنویسم برایت خوب است؟ رهایش کن ...باز هم در بند خویش...
چقدر این تعلق آزارت می دهد تا کجا؟ فکر می کنی چرا چنین شده؟بی ربط نمی نویسی؟
یاد سحرهای رمضان بخیر... رزق میخواستی آنهم چه رزقی برای هر سالت... یادت می آید چقدر از دل می خواندیش؟اصلا هوا؛ هوای امروز غروب است به سه روز هم نکشید که بخوانیش؟ سحر و حمد شفا و دل شب و... هزار بار به نامهای عظیمت هر سه قدر...
و باز راه شش گوشه آسمان و دعوت و اتمام حجت و... راستی چقدر فرصت کوتاه است ...
فقط تو می دانی چه می گویم و اشک ها که محرم رازهای نهاند...
راستی سید مهدی خوب گفته که : غم به جراحت می ماند یکباره می آید اما رفتنش با خداست...
یک دل یا دو دل، چه فرقی می کند؟ مهم این است که دلی در میان است...
یک دلی یا دو دلی... دل را هم که بی درد نخواستم...
اصلا بی دلی نخواسته ام... حالا چرا دو دل شدم تو می دانی...
ما را که به چله نشینی نخوانده اند اصلا خوانده شدن را خودت اول باید بخواهی... مگر می شود بخواهی نخواندت؟ اذن لبیــک را هم خودش می دهد...
به هر دین که هستی باش اما می گویمت نمی شود...باور نمی کنی؟
سوگند میخورم که بخوانی اش عجیب هم درد و هم درمان می دهد... حالا فکرهایت را بکن درد می خواهی یا درمان؟ مرهم زخم می خواهی یا هجران؟ دنیایی سادگی می خواهی یا ... هرچه می خواهی کافیست لب تر کنی صلاحت که باشد بیش از خواسته ات می دهد و...
و اگر نباشد تمام جانت را بسوزان ... پر و بال بر زمین و آسمان بکوب خبری نیست که نیست...
حکمتش را درک نمی کنی یعنی همین... حالا هی آرزو کن و دستت را بگیر به سمت نور بسوز که می خواهد ساخته شدنت را تماشا کند...حیفت نمی آید نگاهش را دریغ کند؟
معرفت نداشته باشی می شود همین ... اینهمه نگاهت می کند و برای یک آنچه دلت خواست نشد یادت می رود و حکمت می طلبی...
من که حکیم نیستم اما او هست ... آنچه خدا خواست همان می شود...
پس حالا که آرام شدی بخوانش و یادت باشد داعیه خس شدن به میقاتش را خودش بخواهد امضا می کند...
و نخواهد بی قراری چرا... پس هر آنچه تو بخواهی ... « تعز من تشاء و تذل من تشاء »...

راستی یادم نرود زمزمه کنم با دلم که ... از کسى که " رحمتش بر غضبش پیشى گرفته" و بندگان را براى رحمت آفریده، نه براى خشم و عذاب، غیر از این چشم‏داشتى نیست... پس هر چه عطا کنی رحمت است ...

خدایا من تسلیم... دارند اذان می گویند...

 
 
 
۲۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۰ ، ۰۴:۱۴
ریحانه خلج ...


تــ ـو بـالاتـ ـر از آنــ ـی کـ ـه در وصـ ـف آیــ ـی

تو در دلی و دلها جای توست...

و خانه تو دل است و حریم خانه ات ملکوت اعلی و فرش و عرش...

بهشت برین را بی تو نخواهم و جهنم مرا خوشتر است وقتی تو با منی...

الهی گویند تو در دلی و دلها و قلوب واله ی تو...

خواندنت رسم دل است و اجابت تو بی مانند...

جاودانه ترین بی مانند...

می سرایمت ای همه هستی عالم... از حدیث هجران سرودن دشوار است...

شنیده ام که...

می شنوی هر آنکه با نامهای عظیمت تو را بخواند ...

و می خوانمت از دل...

تا اجابت کنی...

سخت است در بند بودن ... برای رهایی بشر نظری کن...

می خوانمت به اجابتی سبز...

تا باران ببارد...

اللهم عجل لولیک الفرج

در انتظارت تمام ثانیه ها را می شمارم یک به یک...

+شمارش معکوس تا دیدار...

 

۱۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۰ ، ۱۴:۳۸
ریحانه خلج ...
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما