ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

۲۳۷ مطلب با موضوع «دل نگاره» ثبت شده است

 گویند که ازدل برود هر آنکه از دیده برفت...

عمریست از دیده برفته است و در دل مانده...

باز نشستم رو بروی همه ی خاطراتم... روبروی یک دنیا زندگی، اما فقط تو یه قاب عکس شیشه ای...زنده ی زنده...

این روزها حس میکنم عقربه های ساعتِ زمان افتاده انگار روی دورِ تند... ساعت را که نگاه میکنم زود میگذره، ثانیه هاش تند تند جابجا میشن و دقیقه هاش چشم به هم میزنی رفتن روی عدد بعدی... و ساعتشو که دیگه نگو! عین برق و باد میگذره ، اما موندم چه حکمتی داره که عمر من تموم نمیشه...

آخه من فکر میکنم آدم تا وقتی حسرت داره زنده است... حسرت و آرزو داشتن یه جواریی به گمونم جلوی مردن را هم می تونه بگیره... نه جلوی سرنوشت آدمها را نمی گم ها،نه... اون رو هیچ کسی نمی تونه جلوش را بگیره... عین همین ساعت میاد و یه وقتایی شاد و سرمستت می کنه و یه وقتایی عین آوار خراب میشه روی تمام خاطرات خوب زندگیت... جلوی سرنوشت را نمیشه گرفت... هرچی خدا بخواد همون میشه... داشتم میگفتم من که حسرتی ندارم چرا زنده ام پس؟تو دیگه ذل نزن به من، دلم آب میشه از غصه از این که یادم میاد دیگه نیستی، از این همه بی تویی... میگن قلمت قشنگه! قشنگ بودن را نمی دونم اما من خیلی میتونم با همین قلم بازی کنم ...هرجوری دلم بخواد بچرخونم و درباره ی هر چی بخوام بنویسم...

اما تو هرچی و هرکی نیستی... به تو که میرسم کم میارم... بغض میشم، اشک میشم، گریه میشم و باز تنهایی... اینا رو ننوشتم که بگم خسته ام و باز غصه ام تازه بشه! نه... نوشتم بگم هنوز خیلی دوستت دارم... دلم برات تنگ که میشه یاد حرف خودم می افتم... یاد حسرت های تو... راستی تو حتما دیگه حسرت نداشتی، لابد آرزو هم نداشتی... اگر داشتی که انقدر زود... هیچی، بگذریم... خواستم بگم این روزها یاد گرفتم با همه چی کنار بیام... اصلا این یاد گرفتن را؛ دوست نداشتم اما مجبور شدم... مجبورم باور کنم لازمه که یاد بگیرم دلتنگ نباشم، دل بِکَنم و دور بشم، عاشق نباشم و معنی حسرت را نفهمم و بغض هامو لبِ مژه ها که رسید؛ فرو بدم... یاد گرفتم تنها باشم و تنها پیاده روی کنم و تنها حرف هام رو فقط برای خودش بگم... یاد گرفتم سخت نگیرم و دوست نداشته باشم اون چیزی را که خدا برام دوست نداشته. یاد گرفتم تمام خستگی ها رو بیارم و نیمه شب تو همین صفحه ی مجازی خالی کنم... و چند تا سه نقطه هم، بشه آخر همه ی سطرهایی که نمی تونم بلند بلند فریاد ها را بنویسم... یاد گرفتم بی نقطه باشم و با سه نقطه تموم بشم... یاد گرفتم دیگه تا وقتی سراغی از کسی نگرفتم منتظر نباشم کسی از من سراغ بگیره...

از وقتی فهمیدم با خیلی از آدم ها دردهای مشترکی دارم، هر چیزی که باید یاد میگرفتم را حسابی بلدم... یاد گرفتم وسط احوال پرسی های ادما همیشه راستش را نگم... یاد گرفتم خیلی خوب نباشم و بگم خوبم... یاد گرفتم خیلی خوب و به موقع فیلم شاد بودن و بی غمی را بازی کنم و یاد گرفتم همه دردهامو فراموش کنم و سر وقتش دردِ دلِ ادم ها را بشنوم و به جای آخی گفتن، دلداریشون بدم و بگم خدا بزرگِ، درکت میکنم، درست میشه؛ صبور باش... یاد گرفتم سنگ صبوری باشم که خودش کوهِ دردِ...

! یاد گرفتم کارهای کوچک و بزرگ را خودم انجام بدم و به کسی نگم الان لازم دارم باشی و حرف هام رو بشنوی، می بینی، چقدر خوب از حفظ شدم؟ می تونم روی پای خودم بیاستم و بگم من دیگه هیچ حسرتی ندارم... پس تو هم نگران من نباش! خیالت راحت، همه ی پله ها را بدونِ بال و بدون پرواز دارم طی می کنم... یکی؛یکی... شاید هم... هیچی... بماند بین من و تو و او... فقط وقتش که شد خبرم کن... روزی که واقعا دیگه حسرتی1 نباشه...

 

1. یَا حَسْرَتى‏ عَلى مَا فَرَّطْتُ فِى جَنبِ اللّهِ...زمر/56 

دریغا از آنچه در حقّ خدا کوتاهى کردم...

دعا نوشت:أعُوذُ بِکَ مِنَ الذُّنُوبِ الَّتِى تُورِثُ النَّدَمَ...بحارالانوار،ج95،ص137

خدایا! از گناهانى که سبب ندامت و پشیمانى من در روز قیامت مى‏ شود به تو پناه مى ‏برم...

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۲ ، ۰۴:۲۵
ریحانه خلج ...

بال و پری نیست مرا...

دست نگیری، سخت فرو خواهم افتاد...

طوماری بلند، از حدیث فراقش در دل دارم،

که فقط برای تو نگاشته ام...

کلمات نابی هست که،

فقط برای تو، می توان نوشت...

و حرف هایی هست که، فقط با تو می توان گفت...

پرنده ی دلتنگِ آسمانت را،

باز نغمه ی تنهایی ها و اندوه روزگار؛ در خویش بلعیده است...

در فراز نگاهش کن، که در فرود هم؛

تنها تو راز دار و بینایی...

 

پرنده...

 

+ ...ما یُمْسِکُهُنَّ إِلاَّ الرَّحْمنُ إِنّهُ بِکُلِّ شَىْء بَصِیرٌ ...ملک/19
این پرندگان را در آسمان جز خداى رحمان نگه نمى دارد، او نسبت به همه چیز بینا است...

 

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۲ ، ۰۳:۲۰
ریحانه خلج ...

هر شام که از فراقش می گذرد...

نگاه تو، تنها ستاره ی دوریست که به شب های تارم لبخند میزند...

و من با ستاره ی امید و یقین به تــــــو؛ بی هیچ شک و بیمی؛

هر روز،به سوی طلوع نورت،1 چشم های خیسم را میدوزم،

و می دانم خوانده ای، تا دوباره احیایم کنی...

می دانی، وقتی هر صبح...

تنِ غفلت زده از خواب2 روزگار را، از رختخواب اندوه های دنیا بیرون میکشم

و به سینه ی سجاده ی مهرت می سپارم، ایمان دارم به نگاهت؟ای همه بود و نبود،

میدانی هنوز از آن روز الست که جام مِی عشقت را بلی3 دادم منتظرم...

منتظر و مشتاق نگاه تو؛

تا از ورای آسمانِ غمگین دلم،

هر سپیده به بزم آرامش4بخوانیم ...

و من هر صبح، یک مشت نور مهمانت شوم،

تا روزی کـه بر سر وعده گـــاهِ عشقی جـاودانه،

و در آن صبح موعود5 ،دوباره از نو؛ در آغوشت زنده شوم...

 

سجده...

 

1. اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ...خدا نور آسمانها و زمین است... سوره نور/35

2. الله یتوفی الانفس حین موتها و التی لم تمت فی منامها فیمسک التی قضی علیها الموت و یرسل الاخری الی اجل مسمی ان فی ذلک لایات لقوم یتفکرون... خداوند نفوس را در حین موت، و آن که نمرده است، در حین خواب، به تمام و کمال دریافت می کند، پس آن کس را که مقرر شده است بمیرد نگه می دارد و دیگری را تا مدت معینی باز می فرستد. سوره زمر/42

3. أَلَسْتَ بِرَبِّکُمْ قَالُواْ بَلَى... آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا ...سوره  اعراف/172

4. أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ ...آگاه باشید که دلها به یاد خدا آرامش می یابد...سوره رعد/28

5. مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَلَیْسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ... وعده آنها صبحگاه است آیا صبح نزدیک نیست ...سوره هود/81

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۲ ، ۰۶:۲۲
ریحانه خلج ...

 این روایت تلخ را، از وقتی فهمیده ام که،

لیلی قصه ی جنون تنهایی ات شده ام...

فهمیده ام شب ها و خلوتم با تنهایی...

بی تـــــو...

یک رازِ بلند، از بی نهایتِ اندوه است...

و هر سحر که من و تنهایی هایم، تـــو را می خوانیم به شیدایی...

دیگر، ما را ترس از انبوه غم و وَهم گریز از خویش نیست...

من و تنهایی، سالهاست با هم زیستنی جاودانه داریم...

و اینک،

هر سحر در حضور تو...

عشق را ترجمه می کنیم...

 

۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۲ ، ۰۴:۰۶
ریحانه خلج ...

آدمها هر کدامشان یک کتابند... کتاب های قطوری پر از نوشته های تلخ و شیرینِ یک عمر زندگی... کتاب هایی که تا نخوانی، باور نمی کنی برخی هایشان چقدر قشنگند و ماندگار... و بعضی هایشان لبریزند از کلمه و حرف های نزده ی ناب... و گاهی هم اندکی در میانشان پیدا می شود از آن کتاب هایی که؛کم حرفند و کوتاه نوشته،و اما باز هم زیبا...

این روزها که در سکوت افکار خویش، غرق شده ام و مدام و بی هدف، مسیرم را با قدم زدن های طولانی، وتجربه بیخیالی طی می کنم، می بینم حس بدی نیست کمی هم بی تفاوت بودن به همه چیز و ...، در اوج این بی تفاوتی ها گاهی فرو میروم در دلِ یک نوشته ی بلند و بی انتها؛ بعد تا آخرش می روم و باز می گردم و دوباره از نو، کتابی دیگر به دست می گیرم و آرام ورق میزنم، تمام ورق های صاف و تا نخورده ای که شاید تا بحال هیچ کس نخوانده... در میان کتاب های اطراف ما و همان آدم های کاغذی ذهنم، هر روزی که پرسه می زنم خوب می نگرم و چیزی که مرا می کشاند به سمت خواندن تک تک آن ها؛ حرف های نگفته پارورقی هایشان است...

انگار این حرف های همیشه ی همه ی آدم هاست، حس میکنم از هرگروهی که باشند بدون پا ورقی معنا نمی گیرند...

این نوشته های کوچک و خیلی ساده ی بعضی کتابها، گاهی دل آدم را وسوسه می کند تا برای زمینه ی کتاب زندگی دلش پاورقی بنویسد، ار آن پاورقی هایی که انگیزه می شود برای پروازهای رویایی، با معیارهایی از جنس زمین، اما با وسعت آسمان...

در خطوط غریب پایین هر کتاب، این پاورقی های کوتاه و بلند است که رازگونه آدمی را هوایی می کند تا، برخی جملات را پر رنگتر بنگرد، و آنها را چندین مرتبه بخواند... فکر می کنم این اشتیاق و حکایت غریب و شاید دلنشینِ عشق هر پاورقی، نکته ی لطیف نگاه خدا به کتاب زندگی تمام انسان هاست... این پاورقی های بعضا به ظاهر شاید تک خطی باشند اما، حجمی عجیب و عمقی بی نهایت دارند. و گویی بار تمام صفحات تنهایی آدم ها را بدون هیچ منتی به دوش می کشند...

این روزها فهمیده ام که تنها طراوت خوشایند یک آدم، از عطر همان پاورقی است که، به نام عشق در کتابش همیشه ماندگار و جاودان باقی مانده... خدایا پاورقیِ عاشقانه ای برایم رقم بزن...

 

کتاب عشق

۱۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۲ ، ۰۵:۴۶
ریحانه خلج ...
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما