در این اشک، چه رازی نهفته است؟
وَه که، چه مرحمِ شور انگیزیست وقتی ندارمت...
این سحر هم؛ لبریز بود از گریه و خاطره...
چند قطره،آرام که نه، اما بارِ دلِ تلخ و خسته ات را سبکتر می کند...
روی همین صفحه مجازی بارها و بارها از تو نوشتم...
و هزاران بار هم ننوشتم و فقط خواستمت...
آخ که راست گفته بودند عشق تمامی ندارد...
عشق ذوب می کند و می سوزاند...
لهیب آتشی می شود که حُرم عطش می آفریند...
اما تمام نمی شود...
نه تو تمام میشوی، و نه عشقت...
انگار فقط من بودم که محکوم شدم به خاموشی و فراموشی ...
اعتراف می کنم که بی تو ، من از ازل تمام شدم...
اما تو هرگز، تا ابد در من تمام نمی شوی...
نقطه.