ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

۲۵۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تو» ثبت شده است

این روزها،

مدام دستان تــــــو را کم می آورم...

دستانی که با آن عشقم را،

با قلمی از جنسِ رویای بودنت،

به تصویر می کشیدم...

...

چقدر این دلــــــــــــم تنگِ است؛ برای لمسِ آن دقایق جادویی...

بیا و با یک ناگهان، در افق آسمان، معجزه ای دگر را رقم بزن...

ستاره باران کن شبم را ...

و دستانم را، لبریز کن از رویای شور انگیزِ دستانت...

 

دستانت...

 

 

۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۱:۰۵
ریحانه خلج ...

خوب میدانم روزی تو، تمام معادلات ریاضی جهان را، بر هم خواهی زد ...

و ما به وسعت جغرافیای وجودِ آسمانی ات؛ رها خواهیم شد از این همه دردِ تنهایی...

و روزگاری خواهد رسید که در ادبیاتِ دلتنگی های ما؛ چشمان تو،

تاریخی ترین روزهای روشن را رقم خواهد زد...

گرچه در این روزگار بی تویی ها،

و در این دیار که لیلی بودن سخت دشوار است،

مدعیان جنون روی تو کم نیستند...

اما بدان این جبرِ روزهای تلخِ نبودنت، سخت ما را آزرده است...

و تا نیایی با هیچ فلسفه ای؛

این نفس های تنگ ما را، راه نجاتی به سوی هوای تازه ی آسمان ها نیست...

و ما ثانیه ای از نبودنت را، با هیچ هندسه ای نمی توانیم در ترازوی عشق قیاس کنیم...

و تو را هیچ قرینه ای نیست تا با آن در این تاریکی های فیزیکی دنیا، نور را ببینیم...

حتی اگر تمام علوم عالم، را هم خوانده باشیم و خود را مجنونت بدانیم...

باز هم تا تو نیایی و در حضورت، درس بینش و معرفت یک منتظر را پس ندهیم،آرام نخواهیم گرفت...

این روزها جامعه ی مدنی ما، در غیاب تو،

دنیایی از خویش ساخته که در آن سخت می توان در آزمون بندگی سربلند بیرون آمد...

 بیا و در میانِ این همه ناحقی های دنیا، حقوقی را احیا کن که جز نام و یاد خدا در آن هیچ نباشد...

 

یا مهدی...

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۷:۱۶
ریحانه خلج ...

نگارا؛ آنچه میان حالِ من و نگاهِ توست...

هیچوقت، ناگهانی نبوده و نیست...

اما اکنون که حسی برتر از همیشه ای ...

تــــــو را به شیوه ای دیگر، در خویش جستجو می کنم...

این روزها، به جای نفس آه میکشم در هوایت و دم فرو می دهم به افسوس...

واندوه دلم را،

با اندک بغضی کال،

پیچیده در میان عطر سیب،

رها می کنم در میان آسمان خیال تا رسیدن به آرزویی محال...

برایم در این بی هوایی های نَفس گیر عالم،

نسیمی از گوشه ی پناهت را، حواله می کنی؟

دلم یک گوشه میخواهد، از شش گوشه ات...

 

افسران - ﺣﻴﻒ ﺍﺳﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺑﺨﻮﺍﺑﻢ ﻭ ﺧﻮﺍﺏ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺒﻴﻨﻢ ...

 

(+) گویند جواز کربلا دست رضاست،
شاهی که تجلی گه الطاف خداست،
جایی که برات کربــــــلا میگیرند،
آنجا به یقین پنجره فولاد رضاست…

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۳:۲۱
ریحانه خلج ...

حالا دیگر بغض های کال من، حسابی رسیده است...

اما باز هم تــــــو نرسیدی ...

نرسیدی تا در سایه ی مهرت، اشک هایم را فرو بریزم...

 و من ساعت هاست آموخته ام، مثل گنجشکی تنها،

بی پر و بال، در هوای نبودنت نفس بکشم...

و هر روزی که نیستی را، بشمارم و اندوه هایم را بغض کنم...

و

واژه در واژه تو را در دلــــــــم فریاد بزنم...

فقط مانده ام در این حجمِ سکوتِ سنگین روزهای رفتنت،

چه کسی می گوید تــــــو نیستی؟

وقتی هرگــــــــز نرفته ای از یاد...

میم...

مـــــــــادر...

سایه ی مهری که نماند بر سر...

گنجشک... مادر

راستش را بخواهی کار سختی نیست!

اما فقط من مانده ام به چه کسی بگویم روزت مبارک...

نقطه.

 

۱۰ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۸:۵۸
ریحانه خلج ...

سوزن عشقت را به دستان لرزانم میگیرم و نخی تیره رنگ جلوی چشمانم خودنمایی می کند... آرام نگاه خسته ام را می دوزم به روزهای پرخاطره ی بودنت... یاد تو و خاطراتت تمام دل و جانم را گرفته است... دارم شکاف هایی را که از روزهای نبودنت در دلم ایجاد شده آهسته آهسته رفو می کنم...

با خودم می گویم کاش بود و مثل آن روزها، دست دلم را میگرفت و هر دو با هم دلتنگی های خاموش روزگار را مرور می کردیم از غم های انباشته شده بر روی دلم می شنید و تمام اندوه سینه ام را بر شانه هایش می کشید... و من باز بال می گشودم و رهاتر از همیشه در طول زمین قدم برمی داشتم...آخ که چقدر دلم تنگ شده برای آن روزهایی که بودی و من بدون هیچ خیالی خود را در آغوش کارهای روزمره می انداختم ...می رفتم و می رسیدم و اوج می گرفتم اصلا راه و رسم پریدن را از خودت آموخته بودم...

اما هرچقدر هم حسرت بخورم تو باز نمی گردی... حالا انگار سال هاست که رفته ای و من هر روز سفر می کنم به اقیانوس خاطراتت و امواج پر تلاطمش به قطعه ای از جزایر مهربانی ات می رسم و باز هم تو را مرور می کنم بی آنکه باشی...

 

دل من

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۲ ، ۲۳:۲۸
ریحانه خلج ...
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما