جایی شبیه به بهشت جایی که سرشار از عطر خدا بود و زمینش رنگ روشن نور داشت ...
ولایتش همه عهد عاشقی بود و بس، که او همه عشق بود و مهربانی...
حق نظر کرد بر عشقی بلند،و از جلوه رحمتش بر دامنی طهورا شرافتی فرود آمد که آینه ی تمام مهربانی بود...
دلم مهمان غربت و دلتنگی هاست و تو خوب می دانی که...
راز دلم گفتن و از دل عرضه داشتن، همان سلام است و صلوات خاصه ات...
نگاشته بود، اگر خادم حرمت بودم ... و من نگریستم که چه آروزی محالیست بر دلم...
راز بگشا ای انیس النفوس که رمز دل گم کرده ام ...
دستها به غبارافشانی دلم هم نمیرسد چه رسد به کوی تو...
امام رئوف دلم... غبار دلم را در بی غباری حریمت رها کرده ام تا چونان ذره ای به
پای حرم تو تمامی هستی را ببازم و اغیار را یار نخوانم،تا تو را دارم...
که تو چون همیشه در دلی و اندر نظری...
این بار هم گویمت نظری کن از سر لطف، که تو نظاره گری ...
که هنوز من نبودم که تو در دلــــــــــــــــــــم نشستی...

حدیث دوست نگویم؛ مگر به حضرت دوست...
که آشنا سخن آشنا نگه دارد...