وقتی دلتنگی ...
فقط آرام باش و به آسمان خیره شو...
آنگاه، تمام دنیا را در آسمان خواهی یافت...
از دنیا چی میخواهی وقتی او کافیست؟
الیس الله بکاف عبده... آیا خدابرای بنده اش کافی نیست؟ (زمر 36)
نمی دانم این رسمی است که دنیا دارد یا ما آدمها!
اما فهمیده ام ...
بعضی حرف های شیرین از آدم های خیلی دور از تو، مرا به تو نزدیکتر می کند وُ ...
برخی حرف های تلخ از آدم های شاید در ظاهر، خیلی هم نزدیک به تو،
مرا از تو دور و دورتر می کند...
تلخ و شیرین و دور، مائیم و سخن های دنیایی...
تو همه امیدی، زلال و روشن؛ با طعمی از جنس نیایش می توان همیشه تو را چشید...
طعمی فرای زمین داری... نگفتنی...
دوری را که از وجود خویش برانیم؛ تو همیشه نزدیکترینی...
اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ... خدا نور آسمانها و زمین است...
همواره به کوچ بیاندیش،
که فصل های دنیا، بی او همیشه زمستانی ست، و پریدن دشوار!
و دنیا، هیچگاه مقصدِ نهایی پرندگانی که در پیِ مقصود،
پَرهایی باز دارند، نخواهد بود.
پس؛ اگر لانه در خورشید می خواهی،
پَرهایت را بگشا به پرواز...
که تا تــــــو پرنده ای،
خورشید هم، منتظر توست...
روایت است که دوستی صد درجه دارد که 99 بخش آن مخصوص خدا است...
و یک درجه آن بین مخلوقات تقسیم شده و خدا در همان یک بخش نیز، سهم دارد…
وقتی سکوت محض تمام باورت را به کام یاس می کشاند،
تنها تو می مانی و تـــــــو...
و آنجاست که نجوای فیروزه ای شب از پس پرده ی تیره ی ظلمت ها تو را به تنها طریق عاشقی می کشاند...
و تو در دل افسانه ای سپیده، فریاد بلند عشق را به رخ سکوت می کشی،
و نوای دلت بانگ بر می آورد که ؛ وقتی از تمام عالم بریدم تازه به او رسیدم...
و او تنها عشقی است که می توان او را در دل رازها و تمناها به خلوت دلتنگی ها راه داد...
و تنها با او اوج رسید... کافیست اراده کنی، پریدن ربطی به بال ندارد...
فقط حضور قلب می خواهد...حضوری که بماند میان من و تــــــــــو...
حضوری عاشقانه...
یعلمون ظاهرا من الحیاه الدنیا و هم عن الاخره هم غافلون/خطبه متقین نهج البلاغه
مردم تنها به امور ظاهرى زندگانى دنیا آگاهند و از عالم آخرت و ثواب و عقاب آن، بى خبرند...
خوب می دانی از راز های عالم سخت بی خبرم... اما حکمت های روشن تـو در برابر چشمان غبار آلودم به همان هواپیمایی می ماند که مرا سخت به زمین چسباند با پرواز نکردنش! و حسرت اوج گرفتن را نیز بر دلم نهاد... جاماندم از آسمان مثل همیشه و سخت در خویش اسیر...!آگاهم کن به اسرارت و معمایی که لاینحل ماند...
پر و بالم بده، که پروازم آرزوست...