پرچمدار لثارات الحسین...
کاش تمام قدرها طالب آمدنت باشیم به دل و جان...
دل ها سالیان درازیست که خونین از هجران است....
چه شود که بر سردفترِ قدرمان،امسال بنگارند ...
تقدیر شد، او خواهد آمد...
+در این شبهای قدر گاه اجابت به یاد دیگران باشیم...
پرچمدار لثارات الحسین...
کاش تمام قدرها طالب آمدنت باشیم به دل و جان...
دل ها سالیان درازیست که خونین از هجران است....
چه شود که بر سردفترِ قدرمان،امسال بنگارند ...
تقدیر شد، او خواهد آمد...
+در این شبهای قدر گاه اجابت به یاد دیگران باشیم...
روزهاست مُرده ام ... دلم تنها، تشنه ی محبت و نگاه توست...
کمی فهم دهی! تمام عمر سیرابم...
به ماه عشقت، زنده ام گردان...
به خودت...
...
إِنَّ الَّذِینَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ ثُمَّ لَمْ یَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذَابُ جَهَنَّمَ وَلَهُمْ عَذَابُ الْحَرِیقِ ... ١٠ البروج
آنانیکه مومنان و مومنات را تعذیب و شکنجه میکنند و از اعمال خشن خویش توبه نمى کنند، پس براى آنان عذاب جهنم و عذاب سوزاننده مهیا شده است...
اگر کسی سخن از خدا و پیامبران و راه حق بگوید با او همان خواهند کرد که نمرودیان با ابراهیم علیهالسلام کردند…و مگر با ما اینچنین نکردند؟و مگربا مسلمانان سراسر جهان اینچنین نمیکنند؟ مگر از شهدای ما نیز گذشتند؟…اما آن آتش بر ما گلستان شد …
و از این بیش باز هم خواهند دید و خواهیم دید که چگونه سخن ما که آوای اصیل فطرت الهی انسان است قلبها را و فردای جهان را تسخیر خواهد کرد و عَلم عدالت را بر فراز این ظلمآباد برخواهد افراشت ...
(سید شهیدان اهل قلم مرتضی آوینی)
و امروز سکوتی دلخراش دنیا را فرا گرفته...و گوش های عالمیان را کر است در هجوم سکوتی مرگبار...و سکوتی تلخ تر از شوکران، تاوان تلخ این سکوت بشر را چه کسی خواهد داد؟و باز هم تاریخ انسان کشی تکرار می شود ...این بار خنجری از آستن کاروان ظالمان به در آمده تا باز به رسم عصر جاهلیت به خون و آتش فتحی را به نام خویش رقم زند... و هنوز دنیا در این تیره گونی عطش کویر و در دل آتش و خون در انتظار دمیدن صبح و پایان انتظار است... صبحی که با طلوع خورشید عالم آرای آن نویدی از باران بهاران لطافت روح بخش خود را ارزانی بشر کند... و وقتی باران نگاه تـــــــو ببارد آتش هر آنچه ظلمت است به خاموشی می گراید... دیگر دلمان تاب هوای ابری دنیای پر از آتش را ندارد... ببار ای حقیقت محض رویش و ای تجلی باور انسان... ببار که ظلمت فرصت آتش زدن جانها را در هجرانت یافت و جان ها در آتش فراقت گداخت...
سکوت تکرار اندوه بی کرانه هاست که تاریخ تمامش را به خاطر سپرده است...سکوت و شکستن پهلوی عشق...سکوت و امیری در بند...سکوت و سری بر نی ... و دستی قلم شده و طفلی ... آه که سکوت و اسارت، خون به دل حضرت باران کرد...و سکوت حجم نا گفته های زمین است در گذر زمان... و این بار تکرار تلخ سکوتی سرشار از درد برای تکرار تاریخی غریب... می دانی سالهاست سکوت هم در انتظار توست منتقم خون های سرخ... بیا و سکوت را بشکن...
امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) فرمودند:
نشانه رضایت خداوند از بنده، رضایت بنده به تمام مقدرات خداوند است ـ چه آن مقدرات خوش آیند، و چه ناخوشایند باشند ...
دل آرام است تا تـــــــــو هستی خدا...
تو همیشه ای ...
و محتاج تو دارای عالم است...
خودت قادری بر هر امر پیدا و پنهان، پس این رمضانت، راضی بودن را بیاموز بر من...
پیامک داد: برگ در انتهای زوال می افتد و میوه در ابتدای کمال؛بنگر که چگونه می افتی؟چون برگی زرد یا سیبی سرخ... تا به خود آیم با اینکه خوانده بودمش قبل ها چقدر هجی کردم حرف به حرفش را... اما این بار ناگهان بر دل نشست و تیری شد بر زخم دلی که از عبور ثانیه ها جا مانده بود و باز زمان می رفت تا برکتی دیگر را به دامن گذشته ها ملحق کند و رمضانی دیگر در دل خاطرات ما جا گشود با رفتنش... باز وقت آن رسیده بگوییم حیف قدر ندانستیم و آغوش باز رحمت خدا را برای تمام لحظاتش بی سپاسی سزاوار شایسته پایان دادیم... آیا هر رمضان تا به امروز که عمر بگذشت جز این گفتیم که افسوس بر ما که تو رفتی؟؟؟ انگار تیغ می زنی مرا و من، هنوز خیال دوستی تو را در سر دارم! کم کم چشمان خیسم سحرهای آخرت را تجسم می کند... و باز هم پایان... شاید فرصتی دیگر نباشد و این آخرین دقایق رمضان عمرمان باشد کسی چه می داند؟؟؟ اگر دگر ندیدمت به عمر چه خواهد شد؟؟؟ قدر تو مقدر کرد برای ما آنچه تو سزاوارمان دانستی... چشم را ببندیم آخرین روز از آخرین رمضان عمرمان را تجسم کنیم ... نا امیدی نه ... با امید بنگریم... چه می کنیم این دم آخر؟؟؟تو چه خواهی کرد؟؟؟ دیگر هیچ «تو بمیری» از آن «تو بمیری ها» نیست... کور هم در این حال، حال ما را می بینید اما گاه خود دیده بینا و دل نابینا نمی بینیم که می گذرد و ما همچنان با دستان خالی و بی دل شده رفتنش را می نگریم و خواندنش نمی توانیم و دوباره فقط در هجرش می نگاریم که حسرت از نباریدن باران و نشنیدن نجوای صاحب اشک های خونین روزگاران... حال فقط به دم آخر بیاندیش...
رمضان می گذرد...
...بیاندیش...
فاتحه ماه را بخوانیم یا مهمان را ؟؟؟