ابر دلم...
کم آورده ام، باران زا نیستی چرا...
شمارش معکوس شروع شده و از وعده خبری نیست...
ماجرای ساده ای است بودن...
وقتی همه هستی ات می شود همین که زنده باشی...
اما آنگاه که ندانی که برای چه هستی و فلفسه بودنت چیست...
طعم این زیستن ات متفاوت تر می شود ...
خودت بگو خوب می دانی که این روزها، دارم به انتها می رسم خیلی ساده تر از سکوت...
اینکه سکوت کرده ام بُرهانم این است، که می دانم سوختنم را به تماشا نشسته ای
ما چرا هستیم بعد از تو؟
باید بعد از تو، بساط دنیا را برمی چیدند...
اما حتما معادله های خدا باز هم جوابی سخت دارد...
و من هم که، بارها اعتراف کرده ام که حسابم خوب نیست...
نوشته بود بر گوشه ای از شهر شلوغ ذهنم، و شیشه ای غبار گرفته در دنیای بیرونی زندگیم که...
تا نیایی گره از کار بشر وا نشود...
درد ما جز به ظهور تو مدوا نشود...
بعد هم به عصر نرسیده نگاری گفت: تمام کارهایم گره خورده...
چشم گشودم و دیدم
جهان ما پر از گره هایی شده که گاهی با دستان ناتوان اما در نهایت سختی و استحکام می زنیم...
و کارهامان همه گره در گره است...
برای گشودن هزاران گره ...توفیق خواندن آیاتی از مصحف دلها همیشه برایم گره گشا بوده...
همان قلب مصحف عشق(یس)
هرکس دلی دارد که در آن اندیشه عشق است،
برای گره گشایی از عالمی، به اذن جان دلها بگوید یا علی(علیه السلام)...
سلام قولا من رب رحیم ...
*****
آسمان دلم ؛ جای تو خالیست...
بعضی از آدمها وقتی میروند...میدانی که بر میگردند.حداقل به بازگشتشان امید داری
اما بعضی ها وقتی می روند...دیگر هیچ گاه باز نمی گردند...حتی اگر خودشان بخواهند
آنگاه تو میمانی و حسرت فقط یکبار دیگر بودنشان و تمام عمرت بغض نبودنشان...