عطر سیب...
دوشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۱، ۰۲:۰۶ ق.ظ
از عشق که بگذریم...هیچ نسیمی نمی وزد بی تو... عشق در تو خلاصه می شود... او می رود و دل و جان تو، و سلام هایی را می برد به جایی که سرای عشق است و وعدگاه جنونت... انگار دوباره تو مسافری اینبار بدون توشه و کاش سرشار از راز جنون... فاطمیه در راه است، فاطمیه راز جنون آدمیت است! اگر آدم باشیم مجنون می شویم... عالمی از زخم لیلا می میرند و آدم مجنون می شود_ بالاتر از مرگ... افشا شدن نگاه مادر ما را بس... که با خیالش هم مجنونیم... خوشا به حال تو و خوشا به روزگار بهاری که با عطر ناب ح س ی ن آغاز می شود... انگار دلی در دلش نیست... حسش را می فهمم ...
حال خوبیست می دانم...حس روزهای در راهت...
عزم دل کرده ای و ما را،
امیدها هست، بر دعایت...
+پدر مشرف شد برای استشمام عطر سیب حرمت... دلم را با او رهسپار کردم...
پرواز این همه پرنده توی دلم
این همه عشق!