ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بانو» ثبت شده است

بگیر از من جهانم را ، ولی بانو حرم رانه...تمــام ِ جاده ها آری ، خیابان ِ اِرم را نه ...

کریمه ! کلبه ی امید ِ من روشن به لطف ِ توست...بکش هر روشنایی را ولی لطف و کرم را نه ...

 

راست میگفت که خادم آن نیست که پَر بگیرد دستش...

خادم آن است که دلش با دلِ زائر تو، پـــَـــر بگیرد بانو...

دلی نمانده که لایق باشد ... اما همین بی دلی ها را...

تـو به نگاهی پـــَـــر بدهی می رسم به اوج آسمانت...

۲۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۱ ، ۰۰:۲۶
ریحانه خلج ...

از انجماد زمین می‏رهانی‏م بانو... به سمت آینه‏ ها می‏کشانی‏م بانو!

دلم به پنجره‏ هایت دخیل می‏بندد... شبی که منتظر مهربانی‏م بانو!

 

http://www.radiomaaref.ir/_uploads/4images/data/media/2/h_masoomeh_sh_88.jpg

 

وقتی در هوایت غرق می شوم اصلا دلم نمی خواهد از هوای تو بیرون بیایم اما گاهی نمی شود...مثل همین  جمعه غروب، که آمدم کنارت و دوست داشتم بمانم و باز هم نشد... این روزها، اصلا فرصت خلوت کردن با تو را ندارم ...خیلی دلم می خواست یک روز فقط یک روز، از آن روزهای بی دغدغه ام باز می گشت تا راحت بیایم و بنشینم و با تو حرفهای دلم را بگویم... اما چه می توان کرد؟ باز هم تنها آمدم و پر از خیال و با اینکه تشنه ی  حرف زدنم با تو؛ بی اینکه جرعه نوشی کنم_ نشستم و مات ستونهای بلند خانه ات شدم و دوباره سکــــــــوت...اصلا انگار زبانم بند میاید، وقتی قرار است کم با تو سخن بگویم ، آن هم با این همه حرف_به هیچ مطلق میرسم... خسته ام بانو، خیلی خسته تر از آنکه بتوانم بی مستی رویت و بی دفع خماری، بشوم آنی که همیشه بودم... همان من سابق... بانوی دلم؛ سبک نیستم این روزها _ درد دارد تمام دقایق و نفس هایی که می کشم بی تو... گرچه همه لبخندهایم را، به شادمانیم تعبیر می کنند و آرامش ظاهرم را می نگرند ...اما تو خوب میدانی چه غوغایی در کشتی طوفان زده ی جانم بر پاست... حرفهایست که اگر اذن دهی بماند بین من تـــــــــــو... آمده بودم بگویمت خوش مهربانی هستی بانو... طایفه مهربانتان را عشق است... خواهر رئوف که باشی باید کریمه شوی؛ که جز این روا نیست بانوی دلم... روزی که می گفتند کاروانت رهسپار قم میشود رسم مهمان داری ندانستم و در جوار خورشیدی بودم که تو رنج سفر و غربت را به شوق دیدار او تا دیارم طی کرده بودی... امروز هم روز پر گشودن توست_ مهمان 17 روزه شهرم... و من اما، باز هم دارم می روم... مسافر دیاری می شوم که با خلوت خاموش و روشن تمام صحنهایش انسی دارم عجیب... اما این بار... تو خوب میدانی مثل تمام رفتن هایم نیست...

در جوار امام الرئوف دست چین کرده ام_ تمام حرف ها و درد دل ها را ...می خواهم در کولبارم مهرتان را، ببرم و سلامی از جنس دلتنگی هایتان_ تا عرضه دارم بر امامی سرشار از مهربانی ها... دعا کنید اذن دهد؛ به شکستن... شکستن دلـــــــــ و قفل های بسته...


 
http://aflakian1.persiangig.com/ax%20mazhab/r6.BMP

اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا
المرتَضی الامامِ التّقی النّقی  و حُ جَّّتکَ
عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری
الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً
مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِ فَ ه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ
عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِکَ ...

یا علی...
۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۰ ، ۰۱:۴۱
ریحانه خلج ...
دور از نگاه گرم تو بی تاب گشته ام
بر من نگاه کن که تب و تابم آرزوست...


خلسه ای شگرف تو را می برد به مرز دوست داشتن ها... آنجا که چشمانت اشک را می خواند به زلالی...چقدر سبک می شود این سنگینی دلت این روزها، وقتی غبار چشمت به شبنمی تر زدوده می شود...بیاد سه سال قبل دقیقا تقویم شمسی همین روزهای بی تکرار امسال...دلتنگیت تو را می کشاند به...
از حرم که می زنم بیرون بی اختیار طول خیابان را طی می کنم چشمم میخورد به اولین کتابفروشی...جایی که انگار چند وقت است از دیدنش محروم شده ام...اصلا دلم مرا میکشاند به آنجا چون دنبال رزق هستم...می خواهم خودم برای خودم هدیه بخرم...این روزها خیلی لازم دارم خودخواه شوم!!! اسامی کتابها را می خورم، نمی خوانم...انگار نه انگار هوا دارد تاریک میشود و...سر برمی گردانم دوباره کنجکاوانه می کاوم و خیره به انباشته ای از کتاب می نگرم... به ویترین مغازه و خواندن نام کتابها راضی نمی شوم به داخل میروم...3 نفر پشت پیشخوان خاک گرفته نگاهم می کنند...بی توجه به آنها؛ دستانم را در پی کتابها به قفسه فرو می برم چند کتاب جیبی را بر می دارم و نگاه میکنم...سر آخر آیات در مثنوی را برمی دارم با نگاهی  به جلد قرمز رنگش و چند صفحه ورق زدن...و بعد با نگاهی به قیمتش پول و کتاب را میگذارم جلوی فروشنده...خب خرید خوبی بود، یک هدیه باز هم کتاب... اکنون دو روز می گذرد و هدیه ام را از کیفم در نیاورده ام...
۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۰ ، ۰۳:۰۷
ریحانه خلج ...

...خدا مولا و دوست شماست... 150 آل عمران

با تو هستم آرام جان...

دیروز عصر نفس کشیدن تو صحن و سرای بانو اونم روز میلاد پدرش حال و هوایی دیگه داشت... نشسته بودم همون جایی که چند وقت پیش راهم ندادن جلوتر برم... بماند ... خیلی دور زدم تو هر رواق تا یادم بره که...بعد آمدم نشستم یک دل سیر هر چی دلم خواست خوندم و گفتم با بانو، در همین بین یاد خیلی از خوبان و دوستانم افتادم و چند تا پیامک هم... بگذریم در حین انجام این اعمال و سیر در افکار کتاب به دست نگاهم افتاد به چند تا کودک که کنار مادراشون در حال تمرین نماز بودن حتما خیلی هامون دیدیم توی زیارتگاه ها و هر جا که نمازی به پا بوده... یکشون آنقدر خوشگل چادر سر کرده بود که دلم میخواست برم بگیرمش تو آغوشم و ببوسمش!!یادم افتاد الان خدا چقدر ذوق دیدن این صحنه را داره یک نماز بی ریا با نگاه پاک و خالی از هر چی جز خودشه را بخونیم... دل من برای اون همه معصومیت یک کودک اینطوری تپید حتما خدا هم...بگذریم  در این حال و هوای محرم و صفر، میلاد آقای مهربان شیعیان را خیلی هامون فراموش کردیم؛ چراش را شاید باید از رسانه ملی یا... نمیدونم هر کس که دوست داریم بپرسیم... اما من در عجبم چرا خیلی هامون دیروز پیامک تبریک آغاز سال نوی میلادی را فراموش نکردیم و در طنز و جدی تو اخبار و ... ازش حرف زدیم؛ اما از موسی دلهامون هیچی به زبان نیاوردیم... مگر نه اینکه فرمودند: در شادی ما شاد ، و در اندوه ما غمگین باشید؟ نمیدونم توقع زیادیه، شاید حال و هوای ماه محرم و صفر ما را از میلاد دور کرده باشه اما اگر اینطوره چرا عید کریسمس!!

فرق است....تازگی ها در این دنیا به یک نتیجه رسیدم که خیلی حساس نباشم به خیلی رفتارها ... اما انگار باز نمیشه !!!فکرش را بکنید، اگر یک دوست خوب داشته باشیم برامون یک هدیه بخره چقدر بهش فکر میکنیم که روز تولدش چطور جبران کنیم چقدر وقت میزاریم که بهترین هدیه را تهیه کنیم بهترین پیامک را ارسال کنیم و کاری کنیم که باعث خوشنودیش بشیم؟ یا در کل چقدر وظیفه میدونیم در برابر هدیه اش بهترین را جایگزین کنیم ... حالا بگو ربطش چیه؟ میگم برات، اول تو بگو ربط هدیه ای که هر لحظه از خدا میگیریم و باهاش زنده ایم همین نفس ناقابل که نادیدنیست را میگم!! با اون هدیه که از بهترین دوستمون می گیریم و توی بهترین و مطمئن ترین صندوق ها یا زیباترین ویترین ها ازش نگهداری میکنیم چیه؟؟ هر وقت به جوابش رسیدی به منم بگو تا بدونم در برابر همین یکی از هزارانی که هر روز بهمون هدیه میده، تو چه پاسخی برای جبران داری تا منم سرمو بندازم پایین و بگم که خدایا... چقدر شرمنده ام ...

۲۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۰ ، ۰۲:۱۲
ریحانه خلج ...

همین که نظرت هست مرا کافیست...

دست و دل بستی ... و قلم، نگارش دل را نتواند که ...

دل گریز می زند از تو به خویش که تو همه کرامتی و من...

باشد این سکوت نگاری بین من و تــــــــــــــــــو ...

و آنهایی که...

 

 

گاهی راه همین است برای عشق ...

و آن دم بهترین راه آن بود، که راهت ندهند ...

بیچارگی را باید از چشم خویش نگریست ... که از کرامت عشق اذن را، به یک لحظه نگاه داده اند...

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۰ ، ۰۰:۵۷
ریحانه خلج ...
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما