ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

باز هم در امتدادِ جاده ی خیس، چشم دوخته ام به افقِ قیرگون شب،

تا بیایی...

خودت بگو، اندوهِ این همه سال نبودنت را،

با چه ساعتی اندازه گیری کنم که زودتر بگذرد؟

روزگاریست از نبودنت می گذرد...

و عقربه های ساعتم؛ بر مدارِ نیامدنت همچنان چرخ می زند...

می دانی؛ کشنده تر از  طعم تلخِ انتظارت، سراغ ندارم؟

و سالهاست رو به راهِ آمدنت در ایستگاهِ بی قراری ها ایستاده ام ...

و دارم ذره ذره در این بی "تو" یی ها می میرم،

و تـــــو را همچنان،خیال آمدن نیست...

 

گل نرگس

۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۲:۴۵
ریحانه خلج ...

سوزن عشقت را به دستان لرزانم میگیرم و نخی تیره رنگ جلوی چشمانم خودنمایی می کند... آرام نگاه خسته ام را می دوزم به روزهای پرخاطره ی بودنت... یاد تو و خاطراتت تمام دل و جانم را گرفته است... دارم شکاف هایی را که از روزهای نبودنت در دلم ایجاد شده آهسته آهسته رفو می کنم...

با خودم می گویم کاش بود و مثل آن روزها، دست دلم را میگرفت و هر دو با هم دلتنگی های خاموش روزگار را مرور می کردیم از غم های انباشته شده بر روی دلم می شنید و تمام اندوه سینه ام را بر شانه هایش می کشید... و من باز بال می گشودم و رهاتر از همیشه در طول زمین قدم برمی داشتم...آخ که چقدر دلم تنگ شده برای آن روزهایی که بودی و من بدون هیچ خیالی خود را در آغوش کارهای روزمره می انداختم ...می رفتم و می رسیدم و اوج می گرفتم اصلا راه و رسم پریدن را از خودت آموخته بودم...

اما هرچقدر هم حسرت بخورم تو باز نمی گردی... حالا انگار سال هاست که رفته ای و من هر روز سفر می کنم به اقیانوس خاطراتت و امواج پر تلاطمش به قطعه ای از جزایر مهربانی ات می رسم و باز هم تو را مرور می کنم بی آنکه باشی...

 

دل من

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۲ ، ۲۳:۲۸
ریحانه خلج ...

این روزها هر چه بیشتر لیلای خسته ی درونم را می نگرم، تو را کمتر از همیشه مجنون می بینم... نمی دانم مشکل از نگاهِ لیلایی من است، یا تو آن مجنون همیشه ی من نیستی؟

هر چه که باشد، اگر من آن لیلای روزهای خوبت نباشم، اما یادم نمی رود که تو، همان مجنونی هستی که گفته ای همیشه دوستت دارم لیلای من... این دوستت دارم هایت محال است فراموشم شود... حتی وقتی مایوس و دلتنگ می آمدم کنار خیمه ی سرشار از  آرامش تو، تمام مهربانیت را نثارم می کردی و می گفتی از هر کجا ماندی و رانده شدی باز هم بیا در آغوش خودم...و بدان اینجا مجنونی همیشه منتظر توست...

مجنونی که درس جنون را به همه عاشقان بیابانگرد می آموزد و همه ی دلشکستگان وادی شور انگیز عشق، را دلسوختگی مدام میدهد...و در ضمیر پاکشان بذر مهربانی می کارد...

می خواهم اعتراف کنم می دانم این سالهایی که گذشت هرگز لیلای خوبی برایت نبوده ام... و اما ای مجنونِ آرزویم ، در دل این اعتراف آمده ام بگویم تازه فهمیده ام که هرگز تنها نمی توانم! باید دستم را بگیری و بکشی تا برسم به صحرای عشقت، آنجایی که هزاران لیلا چون من در انتظارِ نگاهی از از سر شوقت، سر بر سجده گذارده اند تا شاید روزی به خیمه گاه خاص خودت بخوانیشان... آنجا که مقربانت را جمع کرده ای و هر روز نهال عشقشان را خودت با دست های مهربانت آب می دهی...

می دانی خیال می کنم وقتش رسیده است و باید از خویش بگذرم... اما از دوست داشتن تو، نمی توان گذر کرد این دوست داشتنت را به دنیا نمی دهم... خودت گفته ای: هرگز به مقام نیکوکاران و خاصان نخواهید رسید... مگر از آنچه دوست می دارید، بگذرید ... 92/آل عمران

شاید امسال باید لیلایی دیگر بسازم از خویش...از آن لیلاهایی که دلشان سر به هوا نیست و در پی دل، هواییِ کوی مجنونی دیگر، جز تو؛ نمی شوند...

 

۱۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۲ ، ۱۷:۳۰
ریحانه خلج ...

سالهاست همه دروغ می گویند...

حرفِ عاشقی، فقط کارِ دل نیست...

چشمانت،

دل و دیده را عاشق می کند...

و بعد...

می اندیشم، چه بذری کاشته ای در میان سیاهی چشمانت،

که ناگهان این چنین رشد کرده در دلم؟...

جنس مرغوبِ بذر مِهربانی چشمانت،

طعم عسل دارد و رنگ آسمان...

و اینچنین است که،

عشقت،

سخت مرا گرفتارِ زمینِ دلم کرده است...

 

 

 

۵ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۲ ، ۱۷:۴۵
ریحانه خلج ...

به قول قیصر: ناگهان چقدر زود دیر می شود...

و باز هم زمان در گذر است...
چون تـــــو،

از من...

 

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۲ ، ۰۷:۴۸
ریحانه خلج ...
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما