ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
این الطالب بدم المقتول بکربلا

سلام بر چشمانی که هر صبح و شام به جای اشک خون می گرید ...سلام بر کشته اشکهای روان .... این بار هم آمده ام با قلمی ناتوان و دلی سرشار از مهرت ... و دلتنگی همیشه که با من است ....و دلی که همیشه برای شمیم رایحه ی ناب کربلایت که زیباترین مکان بهشتی زمین است تنگ است.
قتلگاه سرخ روز عطش در پی تشنه کامی تو سرشار از عطر ناب بهشت گشت، وقتی خون سرخت که خون خداست با حرارتی ابدی جاری شد بر سطح بی جان خاک، جان بخشید و رویا ند ، عزت آفرید و تجلی کرد و تمامی آزادگی ات را در مسلخ مظلومیت به نظاره نشست و فریاد نور شد و چراغ هدایتی گشت بر سیطره ظلمانی تردید بشر!
خون تو متبرک کرد تمام بهشت را و سرسپردگی تو ، بر این تربت پاک عظمت بخشید! آنگاه که تو بندگی را به اوج رساندی خاک کربلایت از خاک بهشت عطرآگین شد و چون قدم گذاردی به اوج و بی نهایت ، خدا برایت آغوش گشود تا از آن او شوی و این معراج بی نهایت ، غایت آرزویت بود مولاجان ...
کربلا... این تربت خورشیدی ، در غروب بی انتهایی ترین روز تلخ تاریک تاریخ ، به حرمت خون مطهرت شرف یافت تا برتر از عرش اعلی شود ....
در خیابان آرزوی بهشتیان بین الحرمین، آسمانی که دو خورشید در آن می درخشد و زیر آن قبه نورانی و ضریح نقره ای برترین اشرف مخلوقات عالم تا اوج می شود پر گشود... تا آنجا که سیطره  نورا فوق نور را در جاودانه ها می توان نظاره کرد و آنگاه در بالاترین لحظه شیدایی و بر فراز سپهر بلند زمین، در برابر عظمت عشق الهی تو حقیرانه زانو می زنم تا ندا بر آرم بر فرشیان و عرشیان که ...
که کربلا بهشت من است ...
کربلا سرزمین قلبهای عاشقی است که قرنهاست سرافرازی تو را شهادت می دهند و کربلا حقیقتی است که نور ماندگار هدایتت را بر سر تمام ظلمت فریاد می کشد ....
در این قطعه از جنت صدای بال و پر  فرشتگان در نوای نیایش و قرآن معراجی بی نظیر را به تصویر گشیده است .... در آستانه مبارکت نجوا می کنند کروبیان و ملکوت صحنهایت را به نظاره نشسته اند و سجده های عاشقانه ی عارفان زمین در سلام بر ارواح مقدس آرمیده در جوار پیکر مطهر شاه دین رنگ افلاک گرفته اند ....
و خونبهای خون خدا رمز جاویدان شدن و بهشتی شدن زمین است ...( کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا )
و جدت رسول خدا فرمود :...وهی اطهر بقاع الارض و اعظمها حرمه و اتنها لمن بطحاء الجنه
کربلا پاکترین بقعه روی زمین است و از نظر احترام بزرگترین بقعه ها است و الحق که کربلا از بساطهای بهشتی است !
کربلای کوی یار است و از شوق دیدار معشوق جان خسته را به چشمه نورانی هدایتش بسپار و بی قرار ( فا خلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی ) کفشهایت را  به در آور ...
و سرگشته و پریشان بوی بهشتی اش همراه با ملائکه و فرشتگان مقرب درگاه الهی به طواف شش گوشه آسمان دلهای عشاق طی طریق کن باشد که پذیرفته شوی تا تمام وجودت را تقدیم استواری گامهایش و درستی راهش کنی و خویش را قربانی تمام عزت و آزادگی مولای آزادگان گردانی ...


http://parastuyemohajer1370.persiangig.com/Copy%20of%20ZarihAsemani-Wide.jpg

ک ر ب ل ا ی م
آرزوست....  

+ دل نگاری همین روزها سال پیش، قبل از دیدار بهشت زمین...یوسف دل _ کلاف آورده ام، نگاهم می کنی؟؟؟
 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۰ ، ۱۱:۴۹
ریحانه خلج ...
امام حسین (علیه‌ السلام):
مردم بندگان دنیا هستند و دین لقلقهٔ زبان‌شان است، تا زمانی که آسایش‌شان برقرار باشد گرد آن می‌چرخند و آن‌گاه که با آزمایش غربال شوند، دینداران اندک خواهند بود...

گاهی تو را لبیک گفتن دل سپردن است به عشق... ولایت تو، ولایت عاشقانه ی سرشار از عدلی بود که، نامه نگاران کوفی، هرگز تاب عدالتش را نداشتند...
حسین علیه السلام را لبیک گفتن شرط ندارد در هر زمان و مکانی، که روشن تر از این حرفی نیست... کل الیوم عاشورا کل الارض کربلا...در هر زمان اگر نوای هل من ناصر حق را شنیدی و بی هیچ شرطی سر تسلیم فرود آوردی بر ولایتش، هدایت می شوی به سوی نور عرش و فرش...
چه خوش گفت سید مرتضی آوینی: راه کاروان عشق از میان تاریخ می گذرد و هرکس در زمان بدین صدا لبیک گوید از ملازمان کاروان کربلاست...
برای همراه شدن با کاروان ماه در عاشوراها باید به معرفتی برسیم که اگر نامه می نگاریم، خط کوفی اش را بشناسیم و اگر دل نیست خط خطی های بی دلی هامان را برای مولای عشق نفرستیم...
زبان نامه های کوفیان لبیک بود و زبان دل های سیاه و فتنه جویشان لا لبیک...
فلسفه حق و باطل را جستجو میکردم که نگاهم مرا کشاند به سمت مصحف عشق...
خداوند از آسمان آبی فرستاد و از هر درّه و رودخانه ای به اندازه آنها سیلابی جاری شد سپس سیل بر روی خود کفی حمل کرد و از آنچه (در کوره ها) برای به دست آوردن زینت آلات یا وسایل زندگی، آتش روی آن روشن می کنند نیز کفهایی مانند آن به وجود می آید- خداوند ، حق و باطل را چنین مثل می زند!امّا کفها به بیرون پرتاب می شوند ، ولی آنچه به مردم سود می رساند [آب یا فلز خالص] در زمین می ماند خداوند اینچنین مثال می زند! سوره رعد 17
مصداق تشخیص حق از باطل، در آیات نور برای عبور از تشکیک و شناخت حق و با کاروان عاشورائیان همراه شدن، می تواند همین کلام وحی باشد وقتی غبار حادثه و حب دنیا چشمان کوفیان را گرفت و عظمت را در کف های فناپذیر بر روی آب دیدند، و در فتنه ی دنیا اسیر گشتند... چونان که باطل را بر حق برتری دادند تا با دست خود نامه جرمی را مُهر کردند که سیاه ترین نامه ی عالم شد به قتل پاکترین احسن الخالقین...

حرفی نمی ماند مگر اینکه چشم بگشاییم به نور مصباحی که هدایتگر است... چراغ راه، ولایت است...

 

۱۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۰ ، ۰۱:۵۰
ریحانه خلج ...
اینبار دل آورده ام برای کربلایت؛ گرچه خوب می دانم، تو کلاف هم قبول میکنی یوسفا...

 از کودکی ها خیالم همه شش گوشه ی تو بود ...

آنقدر خیال کردم که دلــــــــــــــــم شش گوشه شد...


ایام گذشت تا دوباره به تو رسید... و دلم هماره می گفت:بی تو اما ایام همیشه چیزی کم داشت که...
کل الیوم عاشورا شد همه ی روزگار...
همین جا نسشته ام و عطر تو که از ازل مست ساغر الست بوده بر مشام میرسد...
تو را سرزمینی است که نامش بر تمام سرزمین هاست...
کل الارض کربلا...
را که بیهوده نیافریدند ؛که تو در دل تمام دیارهایی و بادیه دلها را تو صاحبی...
پریشانت شدن، برای دلی که روضه خوانی نمیداند کار دشواریست...
سهل کن و سختی از دل بردار تا بنگارمت به روشنایی که ...
خاموشی گواه ماست در گمراهی از طریق تو...
تازه تر کن جامم را ساقی دل...که دمادم می خواهم مست سبویت باشم...
تا باران ببارد...

 

۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۰ ، ۰۱:۲۵
ریحانه خلج ...

الدخیـــــل ...

واژه های بارانی... باز محرم در راه است...

باز هم شال و بیرق ماتم ... باز هم دسته ها و علم...

باز هم این من و تو و شیدایی... لحظه های همیشه رویایی...

ماه من؛ ماه عشق و ماه خداست... ماه خونین و سرخ فرشته هاست...

ماه من، ماه خورشیدواره هاست... ماه_ مه های خونین، بر سر نیزه هاست...

ماه من، ماه حیرانی ست... ماه گفتن از شرح پریشانی ست...

ماه من، ماه شاعران اندوه است... ماه تا آسمان؛ داغ های انبوه است...

ماه من، ماه رنج انسان است... ماه خونین تمام دوران است...

ماه من، ماه حضرت عشق است...

از کودکی شیفته ی دسته های عاشقی بودم که، پابرهنه و زنجیر زن کوی برزن شهرم را به نام نامی مولای عشق ح س ی ن علیه السلام متبرک می کردند... دستان کوچکم با نوار های سپیدی که آغشته بودند به رنگ سرخ  سربندی می ساخت تا همراه این موج اندوه شوم و بگویم من هم از تبار عاشقان توام ...

مداح می خواند و من در ذهن کوچکم آن روزها به دنبال معنای انا قتیل العبرات بودم... چقدر هر نوشته را می کاویدم به امید فهم این جمله ها...در گذر زمان، هر واژه ای در ذهنم جای میگرفت و حکمت های هر امری گاه بی گاه برایم روشن می شد... در تمام ایام آب با لب تشنگی تو معنا می گرفت و سقا با مشک هایی که همیشه سیراب می کردند عطش ها را...

سرشک که از دیدگانش باریدن گرفت به عشق تو، مادر شیر مهرت نوشاندم، تا به زبان آمدم و نام تو را با سلام بر آب آموختم، آنگاه از شیره ی جانش لسان و دلم از آن تو شود...در ریشه و رگ و بند بند وجودم دمیده شدی و در عمق جانم، تو را خواندم به عشق دلم آشیانه ی تو شد...

و هنوز به دنبال معنای تو، گردا گرد واژه ها می گشتم که ناگاه باران بارید... آسمان سرخ یک محرم بارانی، صحن خاتون شهر کویر، خیس باران شد و در مقابل چشمم دیدم نوشته اند من کشته ی اشک های روانم... امانم نداد چشم، تا روان شد اشک... که دیده ی تر محرم میشود؛ به محرم تو...

حالا پس از هزار و اندی سال، باز هم نشسته ام بر سر سفره ی محرم در راه تو،دلشکسته تر و سینه سوخته تر از همیشه، آمده ام تا از خوان کرم تو، رزق اشک بستانم، برای گریستن به احوال خویش... از وقتی روی تل نشستم و اندیشیدم به دیاری که نامردهایش بیش از مردانش بودند... و نگاه دلم از بلندای شکیبایی هایش هم ناله شد و با زخم دل کوه صبر و گریست و ناحیه مقدسه ی باران خواند و از خون گریه هایش غرق آه شد...جاماند همانجا دل رسوایم ،که حضرت بارانم تمام ایام سرشک خون از دیده مبارکش می بارید که چرا، روزگار او را از عصر عاشورایت به تاخیر انداخت، تا هل من ناصر تو بی جواب ماند...

ارباب من... می خواهم از رازداران خون خدا شوم به اشک...

چشمان در فراقم،اشک می خواهد و آه، روزی کن... 

 

۲۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۰ ، ۰۲:۳۰
ریحانه خلج ...
حیرانم و پریشان ...
روبرویم نشسته آنقدر بلند فریاد دلش را واگویه می کند و از غم می گرید که...
من هم کم آوردم، انگار آینه را مقابلم گذارده باشند، یاد خویش افتادم...
با او گریستم تا سحر...
و چقدر تلخ است قصه ی نماندن، مگر نمی گفتند که آنچه بجا می ماند از انسان فقط خوبیست؟
  و اما من اینک مانده ام میان این دو حکمت از گذشتگان،
که کدام واژه مرا پایان است...
 جواب ابلهان خاموشی است...
و یا...
سکوت علامت رضایت است؟



از خاک که بگذریم در افلاک خبرهای ناب است ...
حتم دارم که او را با ما عاشقانه ایست نهفته و ناگفتنی...
که هر دم آزمایش است ما را ...
بگذار خیالت را راحت کنم...
با اینکه هرگز در طول عمرم،ابراهیم وار نزیسته ام ...
اما...
حالا که تو نگاه می کنی و ناظری، حتی اگر قوچ رحمت را هم نفرستی ،
حاضرم تمام اسماعیل وجودم را قربانیت کنم...
به شرط آنکه تو؛ از آنم باشی...
فقط تـــــــــــو...
راستی!!!
  فراموش کردم من از تو می گریزم، و تو از شریان جان هم، به من نزدیکتری...
پس ای دلـــــــــ غافلم قدم بردار و پیش رو به سویش...
بی هیچ شرطی...
که او هماره از آن توست و به یادت، و تو غافلی...

 

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۰ ، ۰۳:۰۰
ریحانه خلج ...
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما