ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

۱۲۱ مطلب با موضوع «باران نگاره» ثبت شده است

ای غزلِ ناب تمامِ شب گریه های من،و ای فروغِ جاودانه ی واژه هایم، تو قطعه ی بی کلامِ این روزها شده ای و همچون قصیده ای بی پایان، در دلِ هر مصرع، دیوان عاشقی را بیت به بیت ختم می کنی به هجران! سالهاست در مثنوی بلندِ تاریکی های عالم، همگان دلخوشند به طلوع خورشید روی تو، آنگاه که از پس ابرِ غفلتِ چشمانم، سر بر می کشی و دل می بری از عالمیان...

هر آن گاه که تو در دلِ تنهایی هایم بودی، خط به خطِ نگاره هایم می درخشید، اما چندیست که حضور تو در دل  این جانِ ناموزونِ من، و در میانِ حروفی بی معنا، حبس شده! و اینک من و دفتر کلماتِ بی ردیف و قافیه ام، خالی شده از حضور نابِ تو... گاهی می اندیشم آنقدر در الفبای عاشقانه هایم گم شده ای که، تمامی سطرهای دفترم سنگینی می کند از این همه تُهی بودن... و من غرق می شوم در سکوت نگاریِ ممتد کلمات، بی هیچ حرفی...

هر بار تا انتهای سه نقطه میروم بی تو؛ و باز می گردم! اما این روزها حالِ من، به نقطه ای تنهایِ تنها می ماند! و نقطه. معنایی جز "من"ِ تنها ندارد! و من به تنهایی، همیشه یک نقطه. دارم و اگر "تو" می باریدی چون خطوط بی انتهای عاشقی می رسیدم به سه نقطه... و تازه این جا، سرآغازِ کشفِ الفبای رازگونه ی عشق تو بود...

 

 

۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۲ ، ۲۲:۵۴
ریحانه خلج ...

روزگاریست که بی تو،

غوغای عشقی در سر و شوقِ رهایی،در دل ها نیست...

و من، تنهایِ تنها، در آسمانِ اندیشه،

به امیدِ شورِ نگاهِ بی کرانه ات،فقط زنده ام...

 دلخوشم به رویایی، آبی و آرام...

و ماهِ رویی تمام...

دلخوشانه سر بر می کشم به آسمان،

می خرامم بر بام هستی

و دلــ رها می کنم، میانِ ستارگان...

در پی ات ستاره می شوم...

بی نشان ترین ستاره ی دنباله دار...

می درخشم و چراغ می شوم، در اوجِ آسمان...

دست می دهم به دست های کوچکِ ستارگان...

می کشم خودم را، تا دلِ سیاهیِ بی کرانه ها..

من ستاره می شوم، روشن و شگفت...

من ستاره می شوم، برای التیام درد آسمان!

می درخشم و در سیاهی راه می پویم تا نور ...

و باز آبیِ بی کرانگی ...

صبح می شود و زندگی چنان رخ در آسمان می نماید 

که بر سقف دلم، جز خورشید رویایی حضور تو نمی تابد...

آن روز نزدیک است...

 

جمکران ترنج سپهرا

 

۴ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۲ ، ۱۰:۵۸
ریحانه خلج ...

حجم اندوهِ دل آسمان که، بالا می گیرد،

دلِ ابر، تاب ندارد...

و قطره قطره، باران...

چون اشکِ دلتنگیِ چشمان...

می بارد از آسمان...

 

 

۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۲ ، ۰۲:۰۵
ریحانه خلج ...

و هر برگی که فرو میریزد، تن درختِ چشم ها را؛

چون اشک، بر چهره ی خاک است...

و حرف ها،

چون بغض های مانده در گلو، سینه چاک است...

چشم ها، برمدار اشک می چرخد...

و زبان، بر لکنت مدام؛

و جهان هر لحظه،

در انتظار خونین شدن این خاکِ پاک است...

روزشمار خون در گذر است و باز، تقویم جمله های خسته ام،

در اندیشه ی گذر این دقایق، هلاک است...

و ناگهان در چشم برهم زدنی تمام عمر از دل که نه،بلکه از مقابل چشمانم گذشت...

و عمریست که باد مرا با خود برده است به دشتی پر از اشک و برگ...

برده به اوج اندوه، برده به، روزهای تو...

و قرن هاست عمر من، چون خزانی است که، بی بهانه از بی تویی ها آغاز می شود...

اینجا هوای دلم ابریست،اما بی باران،

و چون پاییز لبریزم از حس فرو ریختن های مدام...

بیا و رحمی کن بر منِ خزان زده در این میان...

که در هر پاییز و هر قطره ی باران ...

تو را دوست دارم بی امان...

 

 

 

۳ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۲ ، ۰۱:۱۱
ریحانه خلج ...

محرم من، این بار هم تقویم ها می گویند که تو آمدی،و من هنوز منتظرم... منتظر یک نگاه، منتظر یک اشاره از حضرت ماه... منتظرم، تا شاید این بار برسم به خیمه ی شاه ... نه، من هرگز فراموش نکرده ام! شاید تقویم ها نگاشته اند حیات مرا بی تو در سالهای حرام (+)... و شاید به دروغ این تقویم های خاک خورده عمرم من متولد شدم در بهار...و آنطور که تقویم می گوید ساعت تولدم را در اخرین دقایق و ثانیه های یکی از هشتمین روزهای ماه سوم و شاید با تفسیر دیگر آخرین ماهِ  بهار از اولین سالِ دهه ی شصت مرقوم کرده اند...

و اما کسی چه میداند که من زنده ام به آغازِ بهاری که سرآغازِ سالش را تقویم ها نوشته اند: تو...

و دهم مُحرم اولین ماهِ سال شصت و یک... همان عاشورای خدا و روز خون خدا، تولد حقیقی من است...مگر نه این که احیا کردی با خونت تمام مردگان عالم را، و از نیستی ها، هستی افریدی به عشقت؟ چقدر می گذرد از آن سال ها تا برسم؟ اما این حکایت تقویم نامرادی هاست که من هل من ناصر تو را دیرتر از روزهای خون شنیده ام... و امروز اینجا و روی زمینی ایستاده ام که در التهاب روز امدنِ باران، تمام ثانیه های عمرش را به اندازه قرنی طی می کند! من ایستادم تا در برابر قامت خمیده ی اندوهِ این ماه، زیر بیرق سیاهِ تو، سر بلند کنم به اعتراف و بگویم: دیر امده ام اما، از ازل تا هنوز دوستت دارم ...این مُحرم و امروز، هزاران سال است که دوستت دارم، ح س ی ن من...

 

 

۱۶ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۲ ، ۰۲:۱۸
ریحانه خلج ...
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما