ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

۱۲۷ مطلب با موضوع «سکوت نگاره» ثبت شده است

سرخ و سبز و زرد...

و در نهایت دودت، چون اندوه سیاه...

شعله هایت می رقصد و در قمار سوختن و ذوب شدن ها، تــــو تنهایی...

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۰ ، ۲۳:۳۱
ریحانه خلج ...
http://yass00.persiangig.com/352.jpg

 ابر دلم...
کم آورده ام، باران زا نیستی چرا...

 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۰ ، ۰۲:۳۸
ریحانه خلج ...

انگار همین دیروز بود که باز گذشت...
باز هم ورقی از عمر ...
و هنوز هم در تکرار ها...
برگ ها یک به یک،زرد می شوند و برگریزان هم به انتها می رسد...
و برای من؛
دنیا باز بی تـــــو می گذرد...
امشب هم یک برگ دیگر از تقویم را چیدم...
 و من باز هم ، در حسرت سیب کالی که هر روز نرسیده چیده می شود هستم!!!

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۰ ، ۰۲:۵۳
ریحانه خلج ...

http://ac-del.persiangig.com/image/lovely/SuperStock_1566-042795.jpg



سبک و آرام ...
همچون پری بر آب...
روزهایمان بی آمدنت می گذرد ...
دریای شور چشمانمان تو را می خواند...
و نگاه های هرزه گردمان در پی غیری جز، تـوست...
به دور دست ها چشم دوخته ایم و در فرود خواهش دل غرقیم...
هیچ خبری هم؛ در هیچ راه که نه_ این بیراهه های دل ما نیست...
بالا را می نگریم و در پایین، جا خشک کرده ایم بی هیچ تلاشی...
سکون را در خاک ـ بر عروج به سمت افلاک ترجیح داده ایم...
دل ها را فرازی نیست تا به نشیبی برسیم از بی تو بدون ها...
خاک نشین اخلاص نیستیم که جلوگر نمی شوی ...
و از نهان پرده نمی گشایی به شیدایی...
این شده رسم روزگارمان که...
باران نمی بارد...

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۰ ، ۰۳:۱۲
ریحانه خلج ...
حیرانم و پریشان ...
روبرویم نشسته آنقدر بلند فریاد دلش را واگویه می کند و از غم می گرید که...
من هم کم آوردم، انگار آینه را مقابلم گذارده باشند، یاد خویش افتادم...
با او گریستم تا سحر...
و چقدر تلخ است قصه ی نماندن، مگر نمی گفتند که آنچه بجا می ماند از انسان فقط خوبیست؟
  و اما من اینک مانده ام میان این دو حکمت از گذشتگان،
که کدام واژه مرا پایان است...
 جواب ابلهان خاموشی است...
و یا...
سکوت علامت رضایت است؟



از خاک که بگذریم در افلاک خبرهای ناب است ...
حتم دارم که او را با ما عاشقانه ایست نهفته و ناگفتنی...
که هر دم آزمایش است ما را ...
بگذار خیالت را راحت کنم...
با اینکه هرگز در طول عمرم،ابراهیم وار نزیسته ام ...
اما...
حالا که تو نگاه می کنی و ناظری، حتی اگر قوچ رحمت را هم نفرستی ،
حاضرم تمام اسماعیل وجودم را قربانیت کنم...
به شرط آنکه تو؛ از آنم باشی...
فقط تـــــــــــو...
راستی!!!
  فراموش کردم من از تو می گریزم، و تو از شریان جان هم، به من نزدیکتری...
پس ای دلـــــــــ غافلم قدم بردار و پیش رو به سویش...
بی هیچ شرطی...
که او هماره از آن توست و به یادت، و تو غافلی...

 

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۰ ، ۰۳:۰۰
ریحانه خلج ...
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما