ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

۱۲۷ مطلب با موضوع «سکوت نگاره» ثبت شده است

حرف حسابی نیست مرا... چرا که ، هر حسابی را کتابی است!!!

می دانی حرف ها را که حساب کنم،همه چیز باید کتاب شود...

 ساده می شود نگاشت و بی پیرایه...

روایت عاشقی را...

می دانی پاییز راویت عاشقانه ایست که...

 تو در آن عشق را با هزار رنگش دیده ای و باور نداری؟

روایتی که هر غروبش صدایی سرشار از سکوت دارد... وقتی سخن از صداست، سکوت صدا را؛معنا کن...

 وقتی غرق در تنهایی ها؛تابلوی هزار رنگی را می نگری که همه ی رنگهایش سرخ است ...

و ذهن تداعی گرمی ایام، در دل آه سوزانی که منجمد گشته دارد...

تو را چه می شود؟؟؟

آیا دلهر ه ها؛ فرو می نشیند؟

 یا شعله ی دگرباره ای می شود و در وجود سرکش دیگری زبانه می کشد؟

بدان این نیز؛ روایتی تازه از عاشقانه های پاییز است...

روایتی معتبر که هرکس آن را بخواند؛ چون تـــــــــو صاحب آنی، دل می دهد به تـــــــــو...

همچون منــــــــــــــــ...

که من، روایتی هستم؛ شبیه به آسمانی که ابری ندارد، برای باریدن...

که هر روایت عشق را؛ بارانی است...

بارانی که تاب دل برده است دلبرانه...

روایت باران همان جان لبریز از خون هر پاییز است؛

که بی دریغ _ هزاران رنگش را ارزانی ترنمی رویایی می کند...

  وجودم پاییز است و دوچار تـــــــــو...

و تــــــــــو روایتی که نبودنت همه اندوه پاییزان است...



*دچار باید بود،دچار یعنی عاشق...*

"سهراب سپهری"

 

 

۲۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۰ ، ۰۲:۵۵
ریحانه خلج ...
جایی که نام تو را می توان نگاشت جایست همین نزدیکی ها...

شاید کوتاه تر از یک خط برای تو و هزاران ... سه نقطه ...


http://img.tebyan.net/big/1389/01/1737672731321023614514242230149013920341.jpg

فقط یک خط ساده ، آن هم سیاه و سفید... با هزاران ... نقطه ...

 تو را چقدر کوتاه می توان تفسیر کرد،

 ای بلندترین خط عشق...

من فراموش کرده ام که نباید در خلوت دلم، به آنچه که سهم من نیست عادت کنم...

خط خطی می کنم تا به تو برسم...

انتهای هر خطم باز هم ... نقطه می شود، بی تو...

برای نوشتن از تو واژه و حرف تا بی نهایت دارم...

از تو گفتن را، گریزی نیست، می گویمت...

 اما وعده ما بماند برای روز آمدنت...

 

۱۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۰ ، ۰۴:۴۴
ریحانه خلج ...

 امام صادق (ع): دلیل الحب ایثارالمحبوب علی من سواه...

دلیل عشق برتری دادن معشوق بر هر چه غیر اوست،میباشد...

 

دلیل عشق را باید جستجو کرد در خاطرات...

و خود عشق را، که تویی... هر دم فریاد می کنم، همراه تمام سکوت لحظه هایم...

باید از "همه" دل کند بسوی خدا.. تا خدا "همه" را به تو بدهد!

... ولی دیگر آن روز تو "هیچ" را نمی خواهی!

هیـــچ را انتخاب می کنم با تــــــــو...

هیچــــــــــــ

 

 

همرهم بیهوده می گردی به دنبال بهشت
 آرزوی مرده ای در سینه ات پر میزند...

 

 آنجا که نگاهم به سوی تو مایل شد؛ بهشت نبود،

همین زمینی بود که دستانم را با عطر بهشتی تو آشنا کرد...

اینک در آستانه تبلور یادت خوشه خوشه، نگاهم را فرستاده ام برای رسیدن به تو...

 

کاش نسیم می وزید بیش از همیشه، تا پیام مرا که بدست قاصدک سپرده ام به تو برساند...

 

و بگوید هنوز هم منتظرم تا باران ببارد...

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۰ ، ۱۶:۴۴
ریحانه خلج ...
یک مشت حرف چسبیده باشد بیخ گلویت و سکوت کنی ...

 یا خفه می شوی و یا باز هم باید در خویش، بغض کنی...

 بغضی که اجازه شکستن هم ندارد...

نفسم عجیب گرفته؛کاش می شد برای حرف زدن راهی یافت...

اینجا هم سکونت نگاری می کنم...

از بس گفته اند حرف نزن...

حرف...


 

 

۲۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۰ ، ۰۱:۴۶
ریحانه خلج ...
تا تــــو هستی و غزل هست دلم تنها نیست...
محرمی چون تـــــو هنوزم به چنین دنیا نیست...


http://s1.picofile.com/file/6185958748/12521503228unxf1u.jpg

دور از تـــو نمی توانم به خویش تکیه کرد...

واژه هایم به تمنا می افتند...

در می یابم:

لحظه ی نوشتن،همین لحظه است...

همین لحظه که؛ بین ما فاصله ای افتاده، به اندازه ی زخم اندوه...

و جایی که تـــو نباشی، من نیست_ می شوم...

زوال من از نبودن توست... پس باش...

که تو هستی و، من در نبودن خویش دست و پا می زنم...

فاصله ها را بردار... تا به تــو برسم...

گرچه حالا تو را؛ هر کس به تعبیر خویش، کسی می خواند...

 جز تـــــــو...

اما من تـــو را می خوانم...

فقط تو؛ آنی هستی، که باید باشی ...

هرگز کسی مثل تــو نیست ...

 هیچکس...

که تـــــو یکتایی؛ و تـــو را همتایی نیست...

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۰ ، ۰۴:۰۱
ریحانه خلج ...
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما