ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

۱۲۷ مطلب با موضوع «سکوت نگاره» ثبت شده است

کاش تو بودی،

تا من،

با همان کلماتی که هر دم، با تو جان می گرفت،

هر شب برایت می نوشتم...

تا تمام نگاره ها،

همچون من، شیدایت شوند!

کاش بودی و در انجمادِ سخت زمستان،

با دمای خورشیدِ آسمان

گرم می شد، دفترِ سپیدِ گفته های من!

می نوشتم از عشقت،

از بودنت ،

و از ناگفته های روزگارِ با تو بودنم!

...

اما،

حالا که نیستی،

حرفی نمانده،

جز رنج هایی استوار و زخم هایی ماندگار...

 

۲ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۲ ، ۰۲:۴۸
ریحانه خلج ...

ای غزلِ ناب تمامِ شب گریه های من،و ای فروغِ جاودانه ی واژه هایم، تو قطعه ی بی کلامِ این روزها شده ای و همچون قصیده ای بی پایان، در دلِ هر مصرع، دیوان عاشقی را بیت به بیت ختم می کنی به هجران! سالهاست در مثنوی بلندِ تاریکی های عالم، همگان دلخوشند به طلوع خورشید روی تو، آنگاه که از پس ابرِ غفلتِ چشمانم، سر بر می کشی و دل می بری از عالمیان...

هر آن گاه که تو در دلِ تنهایی هایم بودی، خط به خطِ نگاره هایم می درخشید، اما چندیست که حضور تو در دل  این جانِ ناموزونِ من، و در میانِ حروفی بی معنا، حبس شده! و اینک من و دفتر کلماتِ بی ردیف و قافیه ام، خالی شده از حضور نابِ تو... گاهی می اندیشم آنقدر در الفبای عاشقانه هایم گم شده ای که، تمامی سطرهای دفترم سنگینی می کند از این همه تُهی بودن... و من غرق می شوم در سکوت نگاریِ ممتد کلمات، بی هیچ حرفی...

هر بار تا انتهای سه نقطه میروم بی تو؛ و باز می گردم! اما این روزها حالِ من، به نقطه ای تنهایِ تنها می ماند! و نقطه. معنایی جز "من"ِ تنها ندارد! و من به تنهایی، همیشه یک نقطه. دارم و اگر "تو" می باریدی چون خطوط بی انتهای عاشقی می رسیدم به سه نقطه... و تازه این جا، سرآغازِ کشفِ الفبای رازگونه ی عشق تو بود...

 

 

۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۲ ، ۲۲:۵۴
ریحانه خلج ...

یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ الفتح/ 10

 

 

اگر بگیری دست هایم را،

همه چیز،

از دست هایت شروع می شود...

حتی عشق!

۵ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۲ ، ۰۲:۲۹
ریحانه خلج ...

 لِکَیْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَکُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ ...حدید/23
بر آنچه از دستتان می رود اندوهگین نباشید و بدانچه به دستتان می آیدشادمانی نکنید...

تو خود میدانی،

چه بسیارها که از دست داده ام...

تا به دست آورمت...

حال که در دل و جانی مپسند، اندوهم را به محروم شدن...

که تو تنها، شادمانیِ بی پایانی مرا...

بی تو، نتوان زیست...

 

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۲ ، ۰۲:۳۸
ریحانه خلج ...

خیال میکنم ساعت ها می گذرد که من هیچ نگفته ام...

از وقتی با تو حرف نزده ام انگار لال باشم، غرقم در سکوت...

اصلا همیشه خیلی از حرف ها را نگفته ام و مُهر سکوت،

چون استخوانِ بر گلو مانده و آزارم میدهد...

حالا اگر بگویی ام؛ بگو!

در می یابی که؛ نگفتنی هایم بسیار است ...

اینبار حرف هایم تاول زده و بغض شده در گلو...

و اگر این بغض کال برسد، حرف هایم می ریزد روی گونه هایم...

به تب این دقایق عریانِ تنهایی ها که می نگرم، باز چشمانم می جوشد...

و نگاهم در قاب عکس تو تجلی می کند...

دوباره سکوت و بغضی که در بی تویی ها می شکند؛

و باز هم حرف های که  سُر میخورند روی ...

 

 

۶ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۲ ، ۰۲:۵۶
ریحانه خلج ...
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما