ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

۹۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ح س ی ن» ثبت شده است

http://bikhatereh.persiangig.com/pic/logo/4hxpup.gif

شمارش معکوس شروع شده و  از وعده خبری نیست...

ماجرای ساده ای است بودن...

وقتی همه هستی ات می شود همین که زنده باشی...

اما آنگاه که ندانی که برای چه هستی و فلفسه بودنت چیست...

طعم این زیستن ات متفاوت تر می شود ...

 

خودت بگو خوب می دانی که این روزها، دارم به انتها می رسم خیلی ساده تر از سکوت...

اینکه سکوت کرده ام بُرهانم این است، که می دانم سوختنم را به تماشا نشسته ای

 ما چرا هستیم بعد از تو؟

باید بعد از تو، بساط دنیا را برمی چیدند...

اما حتما معادله های خدا باز هم جوابی سخت دارد...

 و من هم که، بارها اعتراف کرده ام که حسابم خوب نیست...

 

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۰ ، ۰۴:۰۴
ریحانه خلج ...
طرحی ز موج بر دل مردابیم بکش...
امشب دلم بهانه دریا گرفته است...!

ایام در گذر است و حرکت طوفانی به سوی وعده صادق از آغاز غیبت راه می پیماید، تا مگر در این وانفسای اقیانوس پر از موج، بر ساحلی آرام بگیرد که منجی کشتی نجاتش، منتقم خون مصباح هدایت شود و این همان طرح بزرگ آفرینش است در کارگاه عظیم خلقت عاشقانه ها و تعبیر شگفتی که جز برای ثارالله رقم نمی خورد...
تاریخ دردها و زخمهایی نهان دارد که هنوز لحظه ها را می شمارد... و در این همه هویدایی ها باید نگریست که نهان خود شاید عیانی باشد ناپیدا از دیده ی ما... دنیا پر از از رنگهای تعلق  و زنده را هم ، دل است... اگر در پس دلبری های دنیا، دست و دلمان رها شد هنر است ، نه آنکه تعلق نباشد و ما خود را بری بدانیم...
برای دل گرفتار چاره باید یافت تا از آن او شود... اگر برای او شد و برای او ماند از رنج تعلق رها می شود که:

آنچه تغیر نپذیر تویی
 وانکه نمرده است و نمیرد تویی...

مپندار که تنها عاشورائیان را بدان بلا آزموده اند و لاغیر... صحرای بلا به وسعت همه تاریخ است... ای دل چه می کنی؟ می مانی یا میروی؟داد از آن اختیار که تو را از حسین جدا کند... سید مرتضی آوینی

 

http://etresib.persiangig.com/image/0008.jpg

 

می اندیشیم که ما به صحرای بلا دست و پا بسته رها نشدیم که بیچارگی را فریاد زنیم... اگر از خویش فاصله گرفتیم به تو میرسیم و اگر در خویش جا ماندیم تعلقات ما را با خود می برند به... زنهار، که امروز پر بجویم که فردا برای بال گشودن دیر است...
دلم می گوید،خدا در دل اندوه ها جاریست و دل اندوهگین خانه ی خدا را یافته... اما اندوه دلی که از غم هجران رخ دوست باشد نه از غم روزگار... که این روزگاران همه اندوه است بی او...
خدا فنا ناپذیریست که، هماره ندای جاودانه خواهی انسان، او را فریاد می زند... اما دل هرزه طلبش فارغ از رهایی؛ خویش را اسارتی بی پایان برده است...
این روزها می اندیشم روزگاران باران دلها را به تاخیر انداخت تا در مسلخ هفتاد و دو خورشید نباشد و هر سحرگاه تا شام خون ببارد از غم بی یاوری خورشید و ماه دلش...
اما ما نیز از جاماندگان عاشورای 61 هستیم ... ما هم نبودیم ... حالِ دل ما اینک چگونه است؟؟؟
نمی دانم دل و حدیث دلانه ها چقدر حقیقی است؟ این روزها که بر سر زبان هایمان جز حسین علیه السلام نیست چقدر دلمان در وسعت عاشورایش غرق است و چقدر در کربلاهامان او نهفته است؟ پیراهن سیاه بر تن و اشک بر چشم و نوحه بر لب و غم بر دل و... اندوه و حزن و مویه کردن هایمان چقدر برای اوست؟
سید مرتضی خوش گفته است که: هیچ کاری را جز برای خدا مکن...
که حسین علیه السلام از برای خدا تمام هستی اش را رها کرد و ما برای حسینی می گریم که فنا در فناناپذیر مطلق شده...
مانده ام میان این همه تعبیر که هستی عاشق، فدای معشوق شد؛ یا خدا عاشقِ حسین علیه السلام بود که جز به تمام هستیش راضی نشد...
دل نگاری هایم به درازا کشید و ندانستم که عشق با حسین علیه السلام در بادیه ی کربلا چه کرد که جز عاشقی هیچ سلاحی به دست نگرفت و جز بر رضای معشوقش گام بر نداشت...
قرنی است که شیفتگان وادی کربلایش در خون احرام می بندند و بی کفن به طواف کعبه ای شش گوشه می شوند... و عشقش همچنان باقیست... این اعجاز سرخ خونیست که دلربای عالم در عاشورایش سر فرود آورده و به شیدایی تقدیم  صاحب عاشقانه هایش نموده است...
و این رسم دلداریست در مرام حسین علیه السلام به دشت جنون...
مجنونی که خود همه لیلا شد، و لیلایی که جز مجنونش را طلب نکرد... چه عاشقانه ای می نگارد به خون انسان، اگر همه هستش تو شوی... و زیبانگارترین عاشقانه های عالم به خونی نگاشته شد، که ذره ای جز تو در او یافت نشد... و سر سپرد تا همه مجنون وجودش از آن لیلایی چون تو شود... آه حسین...

 

 

 

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۰ ، ۰۲:۲۲
ریحانه خلج ...

بر سرِ دار، سر افراز و رها باید رفت...

 


چشم بگشا به اشک و دست بگشا به آسمان، آن هم دستانی که آلوده دنیاست...

 دنیایی بی قافله سالار و امیر... دنیایی بی کاروان عشق...

دنیای بی رحمی که، ترجمان داغ و اندوه خرابه ها بود و تفتیده از حُرم عطش سوز صحرای نینوا...

دریغ که عصر جهل است و دنیا پرستی،

و اسارت کاروان بی امیر، تقدیر...

ماتم بر واژه ها مستولی است و صبر را چادریست به عصمت اقیانوس ها و  تقدیس نور...

و  هزار بار  این راه را به رسم و هاجر از صفا به مروه می پیمایم و از میسره به میمنه میرسم و باز...

چقدر تو صبوری بانو... آه که، نتوان زیست...

 

زنده ماندن در داغ عشق محال است...

دلسپردگان دنیا را به مرگ می آزمایند و قافله ی عشق را به شهادت...

 

نمی شود بر این دنیای خاک بر سر، پس از عروج عشق، نگریست...

زیستن سخترین کار عالم است بی عشق...

انگار کن که باید بر سرِ دار، بمانی و نفس بکشی...

بر سر داری که دنیا دنیا نامرد، تو را می نگرند و معجر...

وای از آن دم ...

عاشورا آغاز راه است و کربلا راهی است بی انتها...

اگر میخواهی در راه نمانی و عاشورا یار شوی برخیز که، کربلا تنها راه رسیدن است...

در عاشورا برای موازی بودن هیچ راهی نیست...

که اسارت همه هستی عشق را به یغما برد و خون بارید آسمان دل حضرت باران...

ببار ای عشق که نغمه دل آرایت، جنون جانمان را حیرانت کند...

 

 

 

۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۰ ، ۰۲:۳۶
ریحانه خلج ...
روزگار تــــــو را عشق است...



تا به جستجوی تو آمدم گفتند...

کل الیوم عاشورا و کل الارض کربلا

اما تـــو؛ تا بی نهایت ها را، فتح کردی به خون سرخت ...

آنگاه که ثارالله شدی...

 در این شتاب ثانیه هایی که مرا بی پرواتر از همیشه به سویت کشانده...

کربلای دلم، تو را می خواند به عاشورا...

و منِ پریشان مانده ام، میان این که...

 روزها؛ جز روز تـــــــو نیست...

 و اما هیچ روزی هم ، همچون روز تـــــــو نیست...

لایوم کیومک یا اباعبدالحسین علیه السلام

 

 

۳۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۰ ، ۱۴:۰۶
ریحانه خلج ...
برای تو اعتراف می کنم که اعتراضم به دنیا و نامردمی هایش به جایی نرسیده...

در هزار توی این کهنه بازار دنیا، بعد از خدا، تنها تو را دارم...

اینجاست که کم می آورم و بلند تو را می خوانم...

 راستی چرا هر وقت کم میاورم به سراغت می آیم و تو...

اما تو همیشه در تنهایی ها با منی...

 این همراهی هایت را تحسین کنم یا بر روی بودن هایت قیمت بگذارم؟

فقط عشق عالم، بدان تو تفسیر گر حدیث عاشقی هایی ...

که عمریست هر دم دستم از تو جدا شد؛

باز این تو بودی که به رسم عاشق کشی ات دلم را از آن خویش ساختی...

 تو همان عاشقانه ای که به نگاهی دوباره زیر و رو می کنی دل مرا...


. . .

فاصله ها از نقطه ها گذشت...

تا...

.
.
.

همین خون فاصله شد میان عاشق و معشوق و...



خون، حسین علیه ااسلام تمام فاصله ها را برداشت...




 

کسی که روی تو دیده است، حال من داند

که هر که دل به تو پرداخت، صبر نتواند

چه حاجت است به شمشیر، قتل عاشق را؟

حدیث دوسـت بگویش که جــان بیفشــاند...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۰ ، ۰۱:۳۲
ریحانه خلج ...
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما