ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

۷۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خدا» ثبت شده است

« ألَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللهَ یَری؟...

«آیا نمی دانی که خدا تو را می بیند؟...»

مخاطبم تویی!!! می دانی در این دنیایت داشته هایی داری که گاهی حاضری حتی جانت را بدهی و تعلقت را نگهداری؟ حالا نشسته اند و در این رسانه ی ملی می گویند به اندازه ظرفیت تو؛ از تو می گیرند امتحان می شوی... و  تعلق و دارایی های دنیای ات را هم به اسم آزمایش باید واگذار کنی و بگذری... تو اما میدانی تعلقتت چیست که به اندازه ی جانت ارزش داشته باشد؟؟؟ آدمک اندیشیده ای، چقدر ارزشمند است برایت آنچه تو را وابسته ی این گندم زار یا باغ سیب زمین کرده؟؟؟... پاسخش ...
تو ای تنهاترین همراه ...
و اما من می نگرم چه چیز بالاتر و کافی تر از توست؟ تو را که بگیرند من هیچ ندارم عزیزم...
گاهی تو را نمی گیرند اما خودم تو را نادیده گرفته ام... وجودت و تمام آنچه نشانه ای از توست را ندیدن می شود همین ... این که تو انگار نیستی و من در هیچ چیزی برای ادامه کفایتی نمی بینم...من که اعتراف کردم حالا باز هم می خواهی بیایم و سر کنکور انتخابت مردود شوم؟؟؟ هنوز دوست داری مدام بیازمای ام؟؟؟ وقتی او که عادلترین بود به آفرینشت، بیم و خوف عاقبت آزمون را داشت که که به یاد تو رستگار می شود یا نه... من که از ذره ای غبار پیش او کمترم را چه انتظار است؟... از هر کس به اندازه تکلیفش می طلبی این را خودت گفتی اما من سرم نمی شود که می شود وسعت داد این تکلیف را تا تو بیشتر از پیش از من بخواهی...
در همین آرام و نا آرامی هاست که تو دیده می شوی اگر چشم دل بگشاییم به سویت...تو که همیشه مرا می بینی و آرزوهای بلندم را می دانی...

در این دنیای بی باران ... به دنبال تو می گردم...مگر لطفی کنی ای دوست... تو بارانم ببارانی...

 

 

۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۰ ، ۱۳:۲۶
ریحانه خلج ...
اولش که آمدی گفتند ... مهمان داریم، نه! گفتند مهمانیم... و گویند مهمان هم حبیب خداست... ما که همیشه بر سر خوان تو میهمانیم... این بار فرق داشت ما حبیب تو بودیم و ماه میهمانی تو بود... از نسیم آهسته تر آمدی و بی صدا هم در گذر بودی و انگار داری می روی و تمام می شوی به همین زودی...گویی هر چه «سه، دو، یک» در دنیاست را برای ما می شمارند... تا برسیم به نقطه آخر تو ذوب می شویم در تمام دقایق بی مانند و ناپایدارت... تو هم فانی شدی، فنا نصیب گذران هر فناپذیر است مگر ذاتش که فنا ناپذیر و بی نهایت باقیست...

به دنبال واژه نباش، کلمات فریبمان میدهند،...وقتی اولین حرف الفبا کلاه سرش میرود فاتحه حروف دیگر را باید خواند... برای هر رفته ای فاتحه واجب می شود... اگر رسم و مرام ما مسلمانی است...

پیامک داد: برگ در انتهای زوال می افتد و میوه در ابتدای کمال؛بنگر که چگونه می افتی؟چون برگی زرد یا سیبی سرخ... تا به خود آیم با اینکه خوانده بودمش قبل ها چقدر هجی کردم حرف به حرفش را... اما این بار ناگهان بر دل نشست و تیری شد بر زخم دلی که از عبور ثانیه ها جا مانده بود و باز زمان می رفت تا برکتی دیگر را به دامن گذشته ها ملحق کند و رمضانی دیگر در دل خاطرات ما جا گشود با رفتنش... باز وقت آن رسیده بگوییم حیف قدر ندانستیم و آغوش باز رحمت خدا را برای تمام لحظاتش بی سپاسی سزاوار شایسته پایان دادیم... آیا هر رمضان تا به امروز که عمر بگذشت جز این گفتیم که افسوس بر ما که تو رفتی؟؟؟ انگار تیغ می زنی مرا و من، هنوز خیال دوستی تو را در سر دارم! کم کم چشمان خیسم سحرهای آخرت را تجسم می کند... و باز هم پایان... شاید فرصتی دیگر نباشد و این آخرین دقایق رمضان عمرمان باشد کسی چه می داند؟؟؟ اگر دگر ندیدمت به عمر چه خواهد شد؟؟؟ قدر تو مقدر کرد برای ما آنچه تو سزاوارمان دانستی... چشم را ببندیم آخرین روز از آخرین رمضان عمرمان را تجسم کنیم ... نا امیدی نه ... با امید بنگریم... چه می کنیم این دم آخر؟؟؟تو چه خواهی کرد؟؟؟ دیگر هیچ «تو بمیری» از آن «تو بمیری ها» نیست... کور هم در این حال، حال ما را می بینید اما گاه خود دیده بینا و دل نابینا نمی بینیم که می گذرد و ما همچنان با دستان خالی و بی دل شده رفتنش را می نگریم و خواندنش نمی توانیم و دوباره فقط در هجرش می نگاریم که حسرت از نباریدن باران و نشنیدن نجوای صاحب اشک های خونین روزگاران... حال فقط به دم آخر بیاندیش...

 

 

 

 رمضان می گذرد...

...بیاندیش...

فاتحه ماه را بخوانیم یا مهمان را ؟؟؟

 

 

 

 

۲۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۰ ، ۰۳:۳۹
ریحانه خلج ...
 
 
 

از معادلات برای حل مسئله استفاده می شود...چشم بسته غیب گفتم!!! کافیست کمی بیاندیشی راه

روشن و صراط هموار است... برهان وجودش را به هر چرا بنگری می توان نگریست... بی حساب و کتاب و

معادلات اعداد و ارقام...

آنکسی که معادلات را در دست دارد، همه چیز را می تواند عوض کند!

این یک اصل ثابت شده در زمین است اگر سرمان را از زیر برف درآوریم! کسی که معادلات را بداند و عوامل را

بشناسد، می توان مسائل مربوط به آن را حل کند...حال کسیکه بتواند معادلات و شرایط را عوض کند و حتی

معادلات را نقض یا تعویض یا تبدیل کند، نه به طریق محاسباتی و تئوری بلکه به طریق عملی و اجرایی ...

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

و همه چیز را داراست و هر کاری می تواند بکند...حالا این سر معادله دنیایی را هم که حساب کنیم...

 

می شود آنی که باید هستی به پایش ریخت...

همانی که خودش بخشد و خود ضامنش شد و خود هم ستاند...که هر هستی ای؛ روزی به سوی ذات و

وجودی که از آن هست شده باز خواهد گشت... پس سزاست ستایش چنین هستی بخشی...

بی هیچ شرطی...

 

 

http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/img/daneshnameh_up/4/45/tohid.jpg

 

توضیح = حمد

هر چه بیشتر تسلیم شویم، گوید: دست ها بالا(«تر»)... اما چقدر لذت بخش است دستان را به نشانه تسلیم

در مقابلش بالا ببری... و از آن لذت آفرین تر اینکه دستهای خالیت را بگشایی به سپاسگزاری از بر آوردن هر

آنچه خواسته ای و نخواسته ای و هر عطا کرده و نکرده اش...که در تمام هستی حکمت وجودی نهفته است

که...تمام وجود ها به فرمان موجود باش او امر به بودن می شوند... بی هیچ شرطی...

یکبار هم شده نیت کنیم کم نیاوریم در برابر عطایش و به اندازه وجودمان شاکر باشیم و بمانیم...

که حسابگر هم اگر باشیم خودش فرمود هر که شکر کند نعمتی بر او افزوده عطا خواهد شد...

 

 

۱۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۰ ، ۰۱:۵۷
ریحانه خلج ...
خواستم بگویم من بنده ام و تو رب...

اما هنوز رسم عبد بودن را چنان که سزاوار معبودی چون توست نیاموخته ام...

بر تشنگــــــی‌‌ام

چــه آتش‌ها که نمی‌‌بـــارد

پشت خــــم نکردم

دل اگــــــر خــم کرده‌ام،

از نیامدن توستـــ ...

در خانه ای دلم...

نه که نیامده ای، نه ...

بلکه من آنچنان که باید بخوانمت، نخوانده ام...

حال لطف کن و باز هم مرا به عطایت ببخش تا دگرباره بخوانمت...

 

 

چقدر این که تو بزرگتر از آنی که در وصف آیی ... آرامبخش است...

 

گفته اند که بندگی به جای آوردن آن است که تو بی قید و شرط بپذیری آنچه فرمان داده اند و دست بکشی

از آن چه تو را نهی کرده اند...

حال که عمریست به زبان حمد تو داریم و در دل غیر را؛ چگونه رسم بندگی را بیاموزیم که عبد تو آزاد و رهاست

 

از هر چه تعلق...و ما هنوز در بند خاکیم و غرق در تمام وابستگی هایی که تو را چنان از ما گرفته که انگار

 

نیستی و ما را هم تمنایی در هست شدنت نیست...

 

ذوالنّون مصری گوید: عبودیّت آن بود که در همه حال بنده ی او باشی چنان که او خداوند توست

در همه ی احوال...

به یقین تو در تمام ایام خداوندی حتی اگر ما رسم بندگی را به جای نیاوریم ... اما دریغ که لحظه ای عبد شدن

چنان مغرورمان می کند به خویش که معبود را بخاطر نمی آوریم چه رسد سپاس نعمت هایش ...

 

بزرگی گفته: بنده ی آنی که در بند آنی ،اگر در بند نفسی ، بنده ی نفسی و اگر در بند دنیایی بنده ی

دنیایی و ...

اما ما میخواهیم پرواز کنیم تا آزادی از بند خاکی که از افلاک ما را جدا ساخته ...

رهنمایی جز چهارده کهکشان آسمانی که برگزیدی نداریم و اجابت کننده ای غیر از تو نمی شناسیم...

اما جایی خواندم که رسول خدا (ص) فرموده اند ... نشان دوستی ذکر فراوان است...

تمنا می کنیم دائم الذکر بودن را به ما بیاموزی... ذکرت که بالاترین نشانه دوستی در وجود محدود

ماست را می طلبیم... بیاموز فراموش نکنیم و  همواره بخوانیم تو را که بهترین اجابت کننده ای...

که تو هر چه می خواهی ،می کنی و « فعّال لما یرید » صفت توست...

دست توست که می طلبد و یاری می کند می جنباند و زنده می کند و می میراند و باز جان می بخشد...

پس تو بخواه که کار را به کار ساز چون تو بسپاریم، که سپردن همه آروزی ماست تا بنده شدن...

« نَحنُ قسمنا بیتهم معیشتهم فی الحیوه الدنیا » ... هر که را گشایش است از اراده توست ،و

هر که را تنگی روزگار و زیستن است همه در ید قدرت بی نهایت توست ...

الهی چنان کن سرانجام کار...

 

 

۳۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۰ ، ۰۲:۴۰
ریحانه خلج ...

چشمه ای هست که گاهی می جوشد و اگر چه ممکن است لب کسی را تر کند، اما ایمان دارم مرا سیراب

نمی کند... بیشتر از نصف، یا حتی تمام زندگی انسان ها را باورهایش تشکیل می دهند! حالا حساب کن

اگر همین باورت را بشکنند چه خواهد شد؟ شیشه ای که شکسته می شود چاره اش چیست؟

تاب من و بی تابی که بر من آمده همه از شکستن این باور هاست... باوری که تردید شده بود انتهای نگاهش،

و قصد داشت از بن ریشه کنش کند که...

گر نگهدار من آن است که من می دانم؛ شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد...

حالا ساده تر بنویسم که عشقی بود و دنیا طلبی... نشد آنچه را می خواستم برای خویش و...

شانس آوردم فعلا که دستم را گرفتند با خود آوردند اینجا که بیشتر نگاه کن انتهای عشق خود اوست...

و او کیست؟؟؟

خدا عاشق اوست و او مشتاق خدایش...

و هر کس من عاشق اویم او را خواهم کشت و خونبهایش من هستم...

بهایی باید پرداخت، در این تسلیم امری که در دل و زبانت جاری ساختی...

در ره منزل لیلی خطر هاست در آن ... شرط اول قدم آن است که مجنون باشی...

بهای این عشق می شود خانمانت، دودمانت،

خودت...

خونت...

هر قدم جلوتر بیایی ... یک به یک از تو می ستانند...

قبول؟ تاب و طاقتش را داری؟؟؟می دانی که راه دشوار است و ...

ای که از کوچه معشوقه ی ما می گذری ...بر حذر باش که سر می شکند دیوارش...

ندا داد که بگویی لبیک تا آخر تاب می آوری؟ و او که از عهد الست فقط گفته بود خودت و لاغیر... هیچ نگفت...

حال فقط می ماند یک چیز و آن هم ... در مقابل با اینکه بی هیچ شرطی آمده ای می شوی ...

ثارالله ... خون خدا...

می خواهم همه سرزمین ها کربلا شود و همه ایام عاشورای تو ... انتهای ماندگاری خاک و فرش را اینجا به رخ عرشم می کشم چون تو از آن منی و با من معامله کردی من هم خودم معین می کنم که من هم از آن توام...

«من کان لله ، کان الله له» هرکس برای خدا بشود ،خدا برای او می شود...

باور داشتن این چنین ... می دانی چیست؟ به جنگل وجودم که سر می زنم هیچ خبری نیست از خطی  هرچند کوتاه از این باور... اصلا همه چیز می شود و ما ادارک... و ...لا علم لنا... ما هیچ نمی دانیم...

این عجیب پیوند عاشق و معشوق  به نهایت است و غایتی ندارد... اصلا اندازه وجود محدود من نیست...

پس بر آنچه علمی نداری سخنی نگو... بس کن... سکوت...

آن قَدَر حرفـــــ ـــ ـ در دلـَــم مآنــده کـــ ه در دهانــَم گره می خورنـد و لبــــ هایم را بــ ه هـَــم می دوزنـــد و تــو خیال می کنی مـَـرا با تــو حرفی نیستــــ ـــ ـ !

تمام ...

 

 

 

+

...

هئیت مجازی الرحمن

 

 

 

 

 

۲۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۰ ، ۰۰:۱۲
ریحانه خلج ...
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما