خواستم بگویم من بنده ام و تو رب...
اما هنوز رسم عبد بودن را چنان که سزاوار معبودی چون توست نیاموخته ام...
بر تشنگــــــیام
چــه آتشها که نمیبـــارد
پشت خــــم نکردم
دل اگــــــر خــم کردهام،
از نیامدن توستـــ ...
در خانه ای دلم...
نه که نیامده ای، نه ...
بلکه من آنچنان که باید بخوانمت، نخوانده ام...
حال لطف کن و باز هم مرا به عطایت ببخش تا دگرباره بخوانمت...
چقدر این که تو بزرگتر از آنی که در وصف آیی ... آرامبخش است...
گفته اند که بندگی به جای آوردن آن است که تو بی قید و شرط بپذیری آنچه فرمان داده اند و دست بکشی
از آن چه تو را نهی کرده اند...
حال که عمریست به زبان حمد تو داریم و در دل غیر را؛ چگونه رسم بندگی را بیاموزیم که عبد تو آزاد و رهاست
از هر چه تعلق...و ما هنوز در بند خاکیم و غرق در تمام وابستگی هایی که تو را چنان از ما گرفته که انگار
نیستی و ما را هم تمنایی در هست شدنت نیست...
ذوالنّون مصری گوید: عبودیّت آن بود که در همه حال بنده ی او باشی چنان که او خداوند توست
در همه ی احوال...
به یقین تو در تمام ایام خداوندی حتی اگر ما رسم بندگی را به جای نیاوریم ... اما دریغ که لحظه ای عبد شدن
چنان مغرورمان می کند به خویش که معبود را بخاطر نمی آوریم چه رسد سپاس نعمت هایش ...
بزرگی گفته: بنده ی آنی که در بند آنی ،اگر در بند نفسی ، بنده ی نفسی و اگر در بند دنیایی بنده ی
دنیایی و ...
اما ما میخواهیم پرواز کنیم تا آزادی از بند خاکی که از افلاک ما را جدا ساخته ...
رهنمایی جز چهارده کهکشان آسمانی که برگزیدی نداریم و اجابت کننده ای غیر از تو نمی شناسیم...
اما جایی خواندم که رسول خدا (ص) فرموده اند ... نشان دوستی ذکر فراوان است...
تمنا می کنیم دائم الذکر بودن را به ما بیاموزی... ذکرت که بالاترین نشانه دوستی در وجود محدود
ماست را می طلبیم... بیاموز فراموش نکنیم و همواره بخوانیم تو را که بهترین اجابت کننده ای...
که تو هر چه می خواهی ،می کنی و « فعّال لما یرید » صفت توست...
دست توست که می طلبد و یاری می کند می جنباند و زنده می کند و می میراند و باز جان می بخشد...
پس تو بخواه که کار را به کار ساز چون تو بسپاریم، که سپردن همه آروزی ماست تا بنده شدن...
« نَحنُ قسمنا بیتهم معیشتهم فی الحیوه الدنیا » ... هر که را گشایش است از اراده توست ،و
هر که را تنگی روزگار و زیستن است همه در ید قدرت بی نهایت توست ...
الهی چنان کن سرانجام کار...