ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

۲۳۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق» ثبت شده است

می گفتند اول همین زمستان نرسیده و پس از یلدایش، آخر دنیاست!
و نمی دانستند وقتی تو دنیا را با خونت آغاز کردی پایانش باید منتقم تو بیاید تا تمام شود...
دوبال ملکوتی شیعه، سرخی خون تو و سبزی بالِ انتظار را نادیده گرفتند و خطایشان همین بود که نمی دانستند که خون خدا را نمی توان به فراموشی سپرد...
می گفتند دنیا تاریک می شود و خورشید می گیرد! و فراموش کرده بودند که در عاشورای تو رنگ آسمان خون شد و خورشید گرفت و از دل آسمان خون بارید...
و این ها فراموش کرده اند این دنیایی که به بودنش مفتخرند به بهانه ی کسانی خلق شده که تو نور دیدگان آنانی... و عجیب نیست وقتی تو را نمی شناسند نداند که، وقتی عبا به مسلخ عشق بردی دنیا خاک بر سر شده... و این دنیایی که دم از اتمام آن می زنند دنیای آنهاست...
و ما همچنان امیدوار و در انتظار، هنوز منتظر رویت روشنترین خورشیدی هستیم که روزی شاید، بسیار نزدیک... از پسِ ابرهای تیره ی ظلمت طلوع خواهد کرد و حقیقتِ خون سرخ خدا را بر تارُک بلند هستی با شعاعی از نور آسمان ها منعکس خواهد کرد...
و چنین است که در تحقق وعده ی الهی، تقویم معجزات خدا همیشه تکرار شدنی ست، گرچه شاید برای آنهایی که تو را نمی شناسند نامش پایان دنیا باشد...


۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۱ ، ۰۳:۴۳
ریحانه خلج ...
واژه‌هایم امروز به ته کوچهٔ بن‌بست رسیده‌اند!

پنجره ای بگشا به سوی چشم های منتظرم،

هوای دلم،سخت بارانی‌ست!

و از نگاه خیس من،

تا کوی تو رنگین کمانی به وسعت بهشت کشیده اند...

 

افسران - رنگین کمان بهشتی...

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۱ ، ۱۶:۰۵
ریحانه خلج ...

آنگاه که سهم زمین سکوت بود و دنیای غریبِ یک کاراون...

قلبش سرشارِ از اطمینان بود و دلش آرام از تـــو 1

چشمانش بر سر نی، عاشقان را می خواند به شیدایی...

و هزاران دلـــ می برد، نوای لبهایش

با نجوای حرف های تـــــــــو...

 

 

(+) 1.یا ایتها النفس المطمئنه. ارجعی الی ربک. راضیه مرضیه. . . سوره فجر، آیه 27_30

 

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۱ ، ۰۳:۴۰
ریحانه خلج ...
آخرین شب بلند پاییز این سال هم رفت تا در دل خاطره ها ماندگار شود…

زمستان و آخرین فصل سرد در راه است…

و یــــلدا ثانیه ای بیشتر تاریکی نیست! بلکه سرآغاز سحریست که از پی آن خورشید متولد می شود…

روز میلاد خورشید ؛روز انتشار اشعه های بی کران نور و مهربانی است…

بهارِ خاطرات سرشار از مهربانی پاییزتان، بدون زمستان باد…

بارانی در راه است و خورشید از پس ابر طلوع خواهد کرد...

 

 

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۱ ، ۲۳:۲۴
ریحانه خلج ...

درست شب یلدا بود، بعد از انفجار؛ واژه در واژه دراز کشیده بود رو به روی محراب دلش... در هر واژه تو را میخواند و قرص ماه را می نگریست و در آن روشنی اش از تو نگاهی می طلبید از برای بوی خونی سرخ... یادش افتاد سری جدا بر سر نی هم تو را می خواند... بغضش در گلو می شکند... بیاد شب یلدای حیاط خانه کوچکشان کنار حوض افتد، مادر سبدی سیب سرخ ریخت بر آبی روشن... باز هم دست راستش را بر سینه کشید خون را بویید... چشمش به قمقمه ماند، یاد سقا افتاد که نگاهش به خیمه بود تا... آرام خیز برداشت و اما نتوانست هیچ حرکتی کند...خار بیابان کتف چپش را خراشید، دید دستش هم سر جایش نیست به یاد خواهر کوچکش افتاد که وقت وداع گفت دست بده قول دادی برایم عروسک بیاوری... چشمش سیاهی رفت و دلش افتاد در خرابه و سه ساله ای که... رو کرد به ستاره ای که سو سو میزد بر لب حمد جاری ساخت و قنوت خواهری صبور را بیاد آورد... وقتی چشمش را به قطعه ای جدا شده از پیکرش دوخت نگریست که پوتین به چشمش آشناست... چشم برداشت و نگاهش او را به همان صحرایی کشاندکه اربا اربا شده ای در میان عبا بود......خون بالا آورد و ناگهان راه حلقومش بسته شد، داشت نفسش بند می آمد که سپیدی و نازکی گلو و تیر سه شعبه را بخاطر آورد... دیگر طاقتی نماند و ... شهید شد...

 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۱ ، ۱۲:۴۹
ریحانه خلج ...
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما